ده صحنه به یادماندنی The Witcher 3: Wild Hunt “قسمت اول”

ده صحنه به یادماندنی The Witcher 3: Wild Hunt “قسمت اول”

“به قلم ایرج لطیفی”

The Witcher 3: Wild Hunt واقعا معرکه است! معجونی ست حیرت انگیز از اضداد زندگی: عشق و نفرت، شادی و تلخ کامی، دوستی و دشمنی و مرگ و زندگی. حتما موافق هستید که یکی از ویژگی های منحصر بفرد این اثر در خلق لحظه های بیاد ماندنی و سکانس های حماسی و تکان دهنده است. “ویچر 3” طولانی و مفصل است و پر از قصه ها و آدم ها و رخدادهای دراماتیک که لیست کردن همه ی اینها کار دشواری ست! اما می خواهیم با هم از ده قسمت برتر آن (که به باور من بهترینند) در این اثر جاویدان یادی کنیم و بر شکوه آن شطح بخوانیم.

آواز “پریسیلا” در کافه شهر “نویگراد”

”دیر زمانی ست که این زخم ها مشتاقِ نوازش های لطیف تو هستند

تا بخت خود را به هم پیوند زنیم. لعنت بر هرآنچه مال ستاره های آسمان است

قلب مرا از هم بدَر تا عشق تو بیرون تراود

و سرنوشتی پیچاپیچ و درهم تنیده که هر دو غرامت اش رو داده ایم”

کافه گرم و شلوغ است و صدای خنده و خمیازه شنیده می شود. عده ای نشسته اند و عده ای هم ایستاده و از جام خود می نوشند که ناگهان سکوت می شود. نمای نزدیکی می بینیم از پاهای ظریف زنی که لباس نمایش پوشیده، یک قاب بسته از دست ها با مضراب بر روی تارهای ماندولین و دستی که گوشی ها را کوک می کند. با اولین زخمه ها بر روی ساز همه چیز به درون هاله ای از شعر و احساس و زیبایی فرو می رود و ما نوای دل انگیز پریسیلا معشوقه ی “دَندلاین” با معرفت را می شنویم که از عشق و افسوس حکایت می کند:

” تو می گریزی و رویای من به سحرگاه می رسد، و عطر تو، انگور ترش و یاس شیرین”

مردم را می بینیم که کم کم نرم می شوند و دلشان از تاثیر موسیقی و آواز تکان می خورد، عده ای اشک می ریزند و عده ای با حسرت به جایی نامعلوم که شاید گذشته های دور است نگاه می کنند. زوجی یکدیگر را می بوسند و گرالت نیز در سکوت غرق شده است. اینجا دنیای دیگری ست اما دیری نخواهد پایید.

قدرت استودیو سی دی پراجکت، در خلق تضاد میان اتمسفر داخل و بیرون کافه استادانه است. همچنان که گرالت کنار رفیقِ خود “زلتون” نشسته و مسخ شده می نماید، ارباب گدایان شهر و مافیای زیر زمینی نویگراد را می بینیم که از پسِ پنجره بخار گرفته کافه به درونِ نگاهی می اندازد. قدرت این لحظه در این نکته نهفته است که دوربین بیرون نمی رود و او را از بیرون کافه در خیابان نشان نمی دهد که اگر چنین می کرد تمام حسِ صحنه بهم می خورد. پس او را فقط از درون و از نطقه نظر آدم های کافه می بینیم. شهر خشن و در آستانه هرج و مرج است. پس هرچقدر در زیبایی و شکوه این ترانه فرو برویم خطر را فراموش نخواهیم کرد.

میهمانی بالماسکه، گرگ سفید در نقاب خاکستری

این ضیافت کلاسیکِ بالماسکه یکی از آن ماجراجویی های شوخ و پر حس و قویِ بازی است. “تریس مریگلد” گرم و دوست داشتنی مانند همیشه با لباس زیبای خود گرالت را همراهی می کند و بعد یک طنز عالی از مردی ابله که تریس را با معشوقه خود اشتباه گرفته و مزخرف می گوید.

اساسا فلسفه میهمانی های بالماسکه در این است که آشنایان در نقاب فرو می روند و یکدیگر را نمی شناسند که این همگان را در فضایی مرموز و خیال انگیز فرو می برد. اما اینجا دقیقا جایی ست که تریسِ نازنین بیش از گذشته نقاب خود را برای ما و گرالت کنار می زند تا یکی از رمانتیک ترین صحنه ها خلق شود: این دو دوست قدیمی کنار هم نشسته اند و می نوشند و گپ می زنند و قاب های دو نفره آنها برای همیشه یادمان می ماند. تریس از نوشیدن سرش حسابی گرم شده و بازیگوشی می کند و گرالت را از میان راه های تودرتوی شمشاد ها به دنبال خود تا کنار حوض آب می کشد.

ممکن است چنین انتخاب کنید که او را نبوسید (واقعا حیف نیست؟!). این صحنه خیلی اصیل است و ماموریت بعدیِ تریس حتما در ژانر نقش آفرینی یکی از بهترین هاست.

آخرین آرزو

هرگز عنوانی در صنعت گیم ندیده ام که عشق را این چنین متین و تکان دهنده به نمایش بگذارد. تا جایی که ذهنم یاری می کند شاید بتوانم از Shadow of the Colosuss و ICO یاد کنم. “یِنفر” مرموز با شکوه در آخرین تعقیب های “سیری” در Skellige آشفته و دل مشغول به نظر می آید و از گرالت برای پیدا کردن یک “جین” (Djin) (موجودی در دنیای بازی که قدرت کاشتن و مُهر کردن یک طلسم در انسان ها را دارد) کمک می خواهد. دغدغه او چیست و انگیزه اش برای یافتن چنین موجودی از کجا می آید؟ همانطور که احتمالا می دانید سالها پیش گرالت توسط یکی از همین جین ها عشق میان خود و یِنفر را طلسم کرده و سرنوشت خود را با او گره زده است تا برای ابد هر کجا که باشند و به هر سویی که بروند باز هم در مسیر زندگیِ یکدیگر قرار بگیرند. دل مشغولی ینفر عشقی است که در آن دچار تردید شده و می خواهد بداند اگر طلسم سرنوشت شکسته شود آیا باز یکدیگر را دوست خواهند داشت؟ زمان آن رسیده که عشقِ گرالت بدون طلسم و جادو به چالش کشیده شود.

پس از مبارزه با جین به عنوان یک باس فایت طلسم شکسته می شود و گرالت و ینفر غرق در سکوت بر لبه کشتی چوبین می نشینند اما ابتدا چیزی به روی خود نمی آورند. این خیلی عالی است که می توان احساس گرالت و تصمیمش برای ادامه رابطه با ینفر را با عناصر نقش آفرینی در دیالوگ ها انتخاب کرد.

حال یک بوسه… و دیالوگی که بی نظیر است: “ما بارها و بارها با یکدیگر بوده ایم اما این بوسه طعم دیگری دارد که غریب است” و باید هم باشد. چون دیگر واقعا اصیل و حقیقی است و عشق میان آن دو ما را یکبار دیگر در شکوه و زیبایی بازی فرو می برد.

هیچ کجا مثل خانه خود آدم نمی شود

گرالت پس از ماجراجویی ها و تلاش های بسیار به خانه خود در قلعه Kaer Morhen برگشته است آن هم کنار یاران قدیمی “لمبرت” و “اِسکِل”؛ استاد “وِزیمر” بزرگ در آخرین امید خود برای کشف طلسم Uma به فراز تپه رفته و ویچرهای قلعه را تنها گذاشته است. سه ویچر همراه با ینفر نشسته اند و شام می خورند. ظرافت در شخصیت پردازی ها آنقدر قوی ست که حساسیت رابطه ینفر و گرالت را برجسته می کند. آیا او در برابر زخم زبان های لمبرت از ینفر دفاع خواهد کرد یا نه؟ این موقعتی پیچیده در زندگی یک مرد است و درآوردنش در یک بازی کاری استثنایی ست.

ینفر ما را به گوشه ای فرا می خواند و حال وقت عشق بازی رسیده. صحنه درخشان معاشقه گرالت و ینفر که به تصاویری از گرگ های تیزپا و آهوی در حال فرار کات می خورد بی نظیر است. معنای این صحنه چیست؟ شاید آن گرگ ها ما باشیم که با تمام توان تلاش می کنیم شادی و سعادت را به چنگ بیاوریم و اگر قوی باشیم به چنگش خواهیم آورد و این همان تاثیری ست که “ویچر 3” باید روی ما بگذارد. حال ینفر به خواب رفته است.

اکنون چه فرصتی بهتر از این برای نوشیدن و خاطرات را تازه کردن؟ سه مرد جنگجو مثل برادر دور میز نشسته اند، می نوشند و شوخی های مردانه می کنند. اینجا هم قدرت پرداخت صحنه ستایش بر انگیز است و دوربین کم کم با مَست شدن گرالت صحنه ها را محو نمایش می دهد. دیالوگ ها عالی ست و سرشار از طنز و زندگی. اما فردا روز سختی ست و امید هم اندک و البته که از پا نخواهیم نشست.

جزیره غرق در مه

ملاقات با سیری بعد از ده ها ساعت رنج و حیرانی به نظر من یکی از دراماتیک ترین صحنه های تاریخ صنعت گیم است. سیری را می بینیم که یخ زده است و به نظر می رسد مُرده باشد. زمانی که گرالت او را در آغوش می گیرد صحنه به تصویری رویایی از کودکی های سیری کات می خورد و ما در یک قاب بی نظیر رابطه پدر و دختر و عشق میان آن دو را درک می کنیم. باز هم شاهد کار دقیق و حساب شده دوربین هستیم. صحنه را بیاد بیاورید که چهره سیری را نشان نمی دهد و فقط یک نمای بسته و نزدیک از شانه های گرالت را داریم که کم کم دست های سیری بدان حلقه می شوند. این لحظه یخ ها را آب می کند و چشم ها را گریان.

چیز دیگری که در اینجا مرا منقلب ساخته این است که سازندگان چنین برخوردی را با صحنه های سینمایی خاتمه نمی دهند بلکه موقعیت باز به گیم پلی بر می گردد و می توان با سیری کنار آتش نشست و گپ زد و داستان را از آنچه که گذشته با او مرور نمود.

با گرالت و سیری به قلعه Kaer Morhen بر می گردیم و شاهکار صحنه پردازی ادامه دارد. سیری با هیجانِ یک جوان شاداب سوی قلعه و آدم هایش می رود و گرالت در سکوت تماشا می کند. صحنه ای که ینفر با شوق از پله ها پایین می آید و سیری را در آغوش می گیرد بیاود بیاورید: با هم کنار گرالت در یک قاب سه نفره گرفته می شوند و دوربینِ بی نظیر بازی بدون هیچ دیالوگ و زیاده گویی با همین قاب مفهموم خانواده را القا می کند.

سپس صحنه درخشان دیگری داریم. گرالت تلاش می کند اشک های خود را پنهان نگاه دارد و بر احساساتش غلبه کند که ینفر با شیطنت او را نگاه کرده و می بوسد. تریس را می بینیم که شاهد این لحظه است و به سادگی عشق و حسرتش نسبت به گرالت به تمامی برای ما عیان می شود. هیچ یک این مثلت را به روی خود نمی آورند و گرالت با یک شوخی صحنه را خاتمه می دهد. حال همه برای جنگ با “وایلد هانت” رعب آور در کارِ آماده شدنند.

…………………………….

 امیدوارم هستیم از مطالعه این مطلب لذت برده باشید و بزودی قسمت دوم مطلب نیز برای شما همراهان عزیز ما در پردیس گیم قرار خواهد گرفت. لازم بذکر است هم اکنون شما می توانید دومین و آخرین بسته الحاقی بخش داستانی بازی تحت عنوان Blood And Wine را بر روی پلتفرم های PlayStation 4، PC و Xbox One تجربه کنید.

ده صحنه به یادماندنی The Witcher 3: Wild Hunt “قسمت اول”

(image)

ده صحنه به یادماندنی The Witcher 3: Wild Hunt “قسمت اول”

“به قلم ایرج لطیفی”

The Witcher 3: Wild Hunt واقعا معرکه است! معجونی ست حیرت انگیز از اضداد زندگی: عشق و نفرت، شادی و تلخ کامی، دوستی و دشمنی و مرگ و زندگی. حتما موافق هستید که یکی از ویژگی های منحصر بفرد این اثر در خلق لحظه های بیاد ماندنی و سکانس های حماسی و تکان دهنده است. “ویچر 3” طولانی و مفصل است و پر از قصه ها و آدم ها و رخدادهای دراماتیک که لیست کردن همه ی اینها کار دشواری ست! اما می خواهیم با هم از ده قسمت برتر آن (که به باور من بهترینند) در این اثر جاویدان یادی کنیم و بر شکوه آن شطح بخوانیم.

(image)

آواز “پریسیلا” در کافه شهر “نویگراد”

”دیر زمانی ست که این زخم ها مشتاقِ نوازش های لطیف تو هستند

تا بخت خود را به هم پیوند زنیم. لعنت بر هرآنچه مال ستاره های آسمان است

قلب مرا از هم بدَر تا عشق تو بیرون تراود

و سرنوشتی پیچاپیچ و درهم تنیده که هر دو غرامت اش رو داده ایم”

کافه گرم و شلوغ است و صدای خنده و خمیازه شنیده می شود. عده ای نشسته اند و عده ای هم ایستاده و از جام خود می نوشند که ناگهان سکوت می شود. نمای نزدیکی می بینیم از پاهای ظریف زنی که لباس نمایش پوشیده، یک قاب بسته از دست ها با مضراب بر روی تارهای ماندولین و دستی که گوشی ها را کوک می کند. با اولین زخمه ها بر روی ساز همه چیز به درون هاله ای از شعر و احساس و زیبایی فرو می رود و ما نوای دل انگیز پریسیلا معشوقه ی “دَندلاین” با معرفت را می شنویم که از عشق و افسوس حکایت می کند:

” تو می گریزی و رویای من به سحرگاه می رسد، و عطر تو، انگور ترش و یاس شیرین”

مردم را می بینیم که کم کم نرم می شوند و دلشان از تاثیر موسیقی و آواز تکان می خورد، عده ای اشک می ریزند و عده ای با حسرت به جایی نامعلوم که شاید گذشته های دور است نگاه می کنند. زوجی یکدیگر را می بوسند و گرالت نیز در سکوت غرق شده است. اینجا دنیای دیگری ست اما دیری نخواهد پایید.

قدرت استودیو سی دی پراجکت، در خلق تضاد میان اتمسفر داخل و بیرون کافه استادانه است. همچنان که گرالت کنار رفیقِ خود “زلتون” نشسته و مسخ شده می نماید، ارباب گدایان شهر و مافیای زیر زمینی نویگراد را می بینیم که از پسِ پنجره بخار گرفته کافه به درونِ نگاهی می اندازد. قدرت این لحظه در این نکته نهفته است که دوربین بیرون نمی رود و او را از بیرون کافه در خیابان نشان نمی دهد که اگر چنین می کرد تمام حسِ صحنه بهم می خورد. پس او را فقط از درون و از نطقه نظر آدم های کافه می بینیم. شهر خشن و در آستانه هرج و مرج است. پس هرچقدر در زیبایی و شکوه این ترانه فرو برویم خطر را فراموش نخواهیم کرد.

(image)

میهمانی بالماسکه، گرگ سفید در نقاب خاکستری

این ضیافت کلاسیکِ بالماسکه یکی از آن ماجراجویی های شوخ و پر حس و قویِ بازی است. “تریس مریگلد” گرم و دوست داشتنی مانند همیشه با لباس زیبای خود گرالت را همراهی می کند و بعد یک طنز عالی از مردی ابله که تریس را با معشوقه خود اشتباه گرفته و مزخرف می گوید.

اساسا فلسفه میهمانی های بالماسکه در این است که آشنایان در نقاب فرو می روند و یکدیگر را نمی شناسند که این همگان را در فضایی مرموز و خیال انگیز فرو می برد. اما اینجا دقیقا جایی ست که تریسِ نازنین بیش از گذشته نقاب خود را برای ما و گرالت کنار می زند تا یکی از رمانتیک ترین صحنه ها خلق شود: این دو دوست قدیمی کنار هم نشسته اند و می نوشند و گپ می زنند و قاب های دو نفره آنها برای همیشه یادمان می ماند. تریس از نوشیدن سرش حسابی گرم شده و بازیگوشی می کند و گرالت را از میان راه های تودرتوی شمشاد ها به دنبال خود تا کنار حوض آب می کشد.

ممکن است چنین انتخاب کنید که او را نبوسید (واقعا حیف نیست؟!). این صحنه خیلی اصیل است و ماموریت بعدیِ تریس حتما در ژانر نقش آفرینی یکی از بهترین هاست.

(image)

آخرین آرزو

هرگز عنوانی در صنعت گیم ندیده ام که عشق را این چنین متین و تکان دهنده به نمایش بگذارد. تا جایی که ذهنم یاری می کند شاید بتوانم از Shadow of the Colosuss و ICO یاد کنم. “یِنفر” مرموز با شکوه در آخرین تعقیب های “سیری” در Skellige آشفته و دل مشغول به نظر می آید و از گرالت برای پیدا کردن یک “جین” (Djin) (موجودی در دنیای بازی که قدرت کاشتن و مُهر کردن یک طلسم در انسان ها را دارد) کمک می خواهد. دغدغه او چیست و انگیزه اش برای یافتن چنین موجودی از کجا می آید؟ همانطور که احتمالا می دانید سالها پیش گرالت توسط یکی از همین جین ها عشق میان خود و یِنفر را طلسم کرده و سرنوشت خود را با او گره زده است تا برای ابد هر کجا که باشند و به هر سویی که بروند باز هم در مسیر زندگیِ یکدیگر قرار بگیرند. دل مشغولی ینفر عشقی است که در آن دچار تردید شده و می خواهد بداند اگر طلسم سرنوشت شکسته شود آیا باز یکدیگر را دوست خواهند داشت؟ زمان آن رسیده که عشقِ گرالت بدون طلسم و جادو به چالش کشیده شود.

پس از مبارزه با جین به عنوان یک باس فایت طلسم شکسته می شود و گرالت و ینفر غرق در سکوت بر لبه کشتی چوبین می نشینند اما ابتدا چیزی به روی خود نمی آورند. این خیلی عالی است که می توان احساس گرالت و تصمیمش برای ادامه رابطه با ینفر را با عناصر نقش آفرینی در دیالوگ ها انتخاب کرد.

حال یک بوسه… و دیالوگی که بی نظیر است: “ما بارها و بارها با یکدیگر بوده ایم اما این بوسه طعم دیگری دارد که غریب است” و باید هم باشد. چون دیگر واقعا اصیل و حقیقی است و عشق میان آن دو ما را یکبار دیگر در شکوه و زیبایی بازی فرو می برد.

(image)

هیچ کجا مثل خانه خود آدم نمی شود

گرالت پس از ماجراجویی ها و تلاش های بسیار به خانه خود در قلعه Kaer Morhen برگشته است آن هم کنار یاران قدیمی “لمبرت” و “اِسکِل”؛ استاد “وِزیمر” بزرگ در آخرین امید خود برای کشف طلسم Uma به فراز تپه رفته و ویچرهای قلعه را تنها گذاشته است. سه ویچر همراه با ینفر نشسته اند و شام می خورند. ظرافت در شخصیت پردازی ها آنقدر قوی ست که حساسیت رابطه ینفر و گرالت را برجسته می کند. آیا او در برابر زخم زبان های لمبرت از ینفر دفاع خواهد کرد یا نه؟ این موقعتی پیچیده در زندگی یک مرد است و درآوردنش در یک بازی کاری استثنایی ست.

ینفر ما را به گوشه ای فرا می خواند و حال وقت عشق بازی رسیده. صحنه درخشان معاشقه گرالت و ینفر که به تصاویری از گرگ های تیزپا و آهوی در حال فرار کات می خورد بی نظیر است. معنای این صحنه چیست؟ شاید آن گرگ ها ما باشیم که با تمام توان تلاش می کنیم شادی و سعادت را به چنگ بیاوریم و اگر قوی باشیم به چنگش خواهیم آورد و این همان تاثیری ست که “ویچر 3” باید روی ما بگذارد. حال ینفر به خواب رفته است.

اکنون چه فرصتی بهتر از این برای نوشیدن و خاطرات را تازه کردن؟ سه مرد جنگجو مثل برادر دور میز نشسته اند، می نوشند و شوخی های مردانه می کنند. اینجا هم قدرت پرداخت صحنه ستایش بر انگیز است و دوربین کم کم با مَست شدن گرالت صحنه ها را محو نمایش می دهد. دیالوگ ها عالی ست و سرشار از طنز و زندگی. اما فردا روز سختی ست و امید هم اندک و البته که از پا نخواهیم نشست.

(image)

جزیره غرق در مه

ملاقات با سیری بعد از ده ها ساعت رنج و حیرانی به نظر من یکی از دراماتیک ترین صحنه های تاریخ صنعت گیم است. سیری را می بینیم که یخ زده است و به نظر می رسد مُرده باشد. زمانی که گرالت او را در آغوش می گیرد صحنه به تصویری رویایی از کودکی های سیری کات می خورد و ما در یک قاب بی نظیر رابطه پدر و دختر و عشق میان آن دو را درک می کنیم. باز هم شاهد کار دقیق و حساب شده دوربین هستیم. صحنه را بیاد بیاورید که چهره سیری را نشان نمی دهد و فقط یک نمای بسته و نزدیک از شانه های گرالت را داریم که کم کم دست های سیری بدان حلقه می شوند. این لحظه یخ ها را آب می کند و چشم ها را گریان.

چیز دیگری که در اینجا مرا منقلب ساخته این است که سازندگان چنین برخوردی را با صحنه های سینمایی خاتمه نمی دهند بلکه موقعیت باز به گیم پلی بر می گردد و می توان با سیری کنار آتش نشست و گپ زد و داستان را از آنچه که گذشته با او مرور نمود.

با گرالت و سیری به قلعه Kaer Morhen بر می گردیم و شاهکار صحنه پردازی ادامه دارد. سیری با هیجانِ یک جوان شاداب سوی قلعه و آدم هایش می رود و گرالت در سکوت تماشا می کند. صحنه ای که ینفر با شوق از پله ها پایین می آید و سیری را در آغوش می گیرد بیاود بیاورید: با هم کنار گرالت در یک قاب سه نفره گرفته می شوند و دوربینِ بی نظیر بازی بدون هیچ دیالوگ و زیاده گویی با همین قاب مفهموم خانواده را القا می کند.

سپس صحنه درخشان دیگری داریم. گرالت تلاش می کند اشک های خود را پنهان نگاه دارد و بر احساساتش غلبه کند که ینفر با شیطنت او را نگاه کرده و می بوسد. تریس را می بینیم که شاهد این لحظه است و به سادگی عشق و حسرتش نسبت به گرالت به تمامی برای ما عیان می شود. هیچ یک این مثلت را به روی خود نمی آورند و گرالت با یک شوخی صحنه را خاتمه می دهد. حال همه برای جنگ با “وایلد هانت” رعب آور در کارِ آماده شدنند.

…………………………….

 امیدوارم هستیم از مطالعه این مطلب لذت برده باشید و بزودی قسمت دوم مطلب نیز برای شما همراهان عزیز ما در پردیس گیم قرار خواهد گرفت. لازم بذکر است هم اکنون شما می توانید دومین و آخرین بسته الحاقی بخش داستانی بازی تحت عنوان Blood And Wine را بر روی پلتفرم های PlayStation 4، PC و Xbox One تجربه کنید.

ده صحنه به یادماندنی The Witcher 3: Wild Hunt “قسمت اول”