نقد و بررسی Star Wars: Episode VII – The Force Awakens

نگاهی به  Star Wars: Episode VII – The Force Awakens

A long time ago in a galaxy farfar away

بیش از ده سال از آخرین باری که جمله‌ی بالا بر پرده‌ی سینماها نقش بست بودند گذشته، بیش از ده سال از آخرین زمانی که یکی از اسکای واکرهای سرگردان در پهنه‌ی کهکشان‌ها را بر روی پرده ی سینما دیدیم و شاهد سقوط  این مسیح برگزیده‌ بودیم که تصور می‌شد منجی باشد اما برای نجات عشقش به تاریکی کشیده شد و با بازگرداندن توازن به نیرو پیشگویی کهنی را محقق ساخت می گذرد و اکنون سازهای ارکستر این اپرای فضایی جرج لوکاس این بار به رهبری جی جی آبرامز دوباره کوک شده‌اند و می خواهند ما را برای نجات دوباره‌ی این کهکشان‌های خیلی خیلی دور با خود همراه سازند تا در کنار هم در یک سه گانه‌ی جدید به نبرد دشمنی برویم که نه همچون سه‌گانه‌ی نخست از جنس امپراطوری و نه همچون سه‌گانه‌ی دوم از میان سیت‌هاست.

قسمت هفتم جنگ های ستاره‌ای که با اشتباهی زیبا در میان ما جنگ ستارگان خوانده می شود، قرار است که آغازگر مسیری باشد که در ادامه با دو دنباله دیگر کلی واحد به نام سه‌گانه سوم را تشکیل بدهند و برای همین می‌توان این طور فرض کرد که خیلی از نکاتی منفی‌ای که در ادامه‌ی متن به آن ها اشاره می کنیم در آینده و با پرداختی که در قسمت های بعدی صورت می گیرد دیگر ضعف و یا حفره بحساب نیاییند، با این وجود و با آگاهی از همین موضوع باز هم به نظر بنده که پیش از هر چیز یک هوادار این مجموعه هستم، جنگ ستارگان هفت: بیداری نیرو یک شکست بحساب می آید.

ماجرایش ازین قرار است که بعد از ماجراهای قسمت ششم و سقوط امپراطوری لوک اسکای واکر ناپدید شده و کسی از مکانش مطلع نیست و همزمان هم نیروی تاریکی جدیدی به نام First Order به روی کار آمده و کهکشان ها بار دیگر در معرض نابودی اند.

فارغ از این امر که First Order و المان های شکل دهنده اش شباهت غیرقابل انکاری به New Order از آخرین قسمت بازی Wolfenstain دارد و یک نیونازیسم مدرن است و هر چقدر هم که سبک و سنگین اش کنیم نسبت به نیروهای تاریکی مجموعه های پیشین کم می‌آوردو چیز جدیدی نیست، شکست این قسمت از آنجایی آغاز می شود که بیداری نیرو هیچ نوآوری ای برای عرضه  ندارد و تماما دارد از اندوخته‌ی پیشینیانش و قسمت‌های قبلی برای پیشروی بهره می‌برد و استفاده می‌کند.

بارز ترین نمونه‌اش همین روند داستانی است که در فیلمنامه طی می شود و آن کپی عین به عینی از  قسمت چهارم مجموعه یعنی New Hope است و تنها تفاوت بارزش با آن پایان cliffhangerـیست که کارگردان به یاد دوران سریال سازی‌هایش در آخر به کار برده که ای کاش به کار نبرده بود، شاید چنین پایانی در چهارچوب سینمای آثاری همچون Back to The Future ها جواب بدهد، اما موضوع این است که ذات جنگ های ستاره ای، یعنی چیزی که در 6 قسمت قبلی تحت عنوان این جهان با المان های خاص داستانی‌اش مثل نوع مقدمه‌ی فیلم ها به ما ارائه شده با همچین پایان بندی ای منافات دارد، و رسما به جای پایان، یک سکته در روند ایجاد می کند و واقعا از مرحله پرت است.

روند شخصیت پردازی و مسیری هم که قهرمان این نسخه یعنی ری با بازی “Daisy Ridley” طی می کند هم یک کپی دست چندم از سیر و سلوکی است لوک اسکای واکر جوان سه گانه ی نخست طی کرد با این تفاوت که لوک طی سه قسمت با صبر و حوصله و پرداخت و تعلیم زیر نظر بزرگانی همچون اوبی وان کنوبی و یودا این روند را طی می‌کند و ری با یک چشم بر هم زدن و تمرکز کردن ساده و بی نهایت سطحی و مسخره به “نیرو” میرسد، یعنی کسی که تا همین چند روز قبل در حال آشغال جمع کنی بوده میاید و در یک چشم بر هم زدن به سطح بزرگترین شوالیه‌ی جدای تاریخ میرسد و دمار از روزگار ضدقهرمان در میاورد.

همین امر باعث می‌شود که مخاطبی که طرفدار مجموعه است نتواند با قهرمان همزاد پنداری کند، چون قهرمان همانند خود فیلم خارج از چهارچوب‌های جهان اثر تعریف شده‌اند، چهارچوبی که برخلاف تصورات خیلی‌ها روی هوا و با کمک یکسری جلوه های ویژه به دست نیامده و از پشتوانه‌های بزرگی همچون بسیاری از عناصر شرق، آثار شاخص ژانر فانتزی همچون Dune و آثار جوزف کمپل و بسیاری دیگر در شکل گیری اش موثر بوده اند در  آنها ریشه دارد خیلی ساده می‌آید و توسط قسمت جدید به زیر سوال می رود.

مفهومی که از “نیرو” وجود دارد در این قسمت به چیزی در حد هیپنوتیزم تنزل پیدا می کند و قهرمانان هم انگار که آهن ربا دستشان داده اند،  صرفا برای کشیدن شمشیرهای لیزری از آن استفاده می کنند و اگر هم کار نکرد مهم نیست، بلاخره با دو سه بار تلاش جواب می‌دهد، کلیشه است دیگر.

فیلم در اضافه کردن المان ها و داستان های خودش هم  به مجموعه ابتر و ناموفق است، نشان به این نشان که هر چند دقیقه یک بار با وارد کرد به ترتیب شخصیت های اصلی نسخه های قبلی از R2D2 گرفته تا لیا اسکای واکر و هان سولو همه و همه به ان میزانسن و تاکیدی که دارند می خواهند مثلا حس حماسی نوستالژیکی را در من مخاطب زنده کنند و اوج این فرایند هم در پایان بندی است که دیگر از شدت شوری اش هر چه کمتر بگوییم بهتر است.

شخصیت های جدید مثل فین وجودیتشان به کل زیر سوال است، مگر استورم تروپرها تو قسمت دوم معلوم نشد که همه کلون های بوبا فت هستند؟ و این نکته تازه جزو معدود عناصر پیش برنده ی داستانی قسمت دوم محسوب نمی شد؟ یک قسمت باید به زیر سوال برود تا یک شخصیت سیاه پوست با نمک که کارکردش در داستان این است هر چند دقیقه یک بار با دست و پا چلفتی بازی هایش ما را می‌خنداند وارد داستان شود؟ عشقی که بین فین و ری شکل می گیرد را کجای دلمان بگذاریم؟ منی که به نظرم عشق بین آناکین و  آمیدالا پادمه در 3گانه ی دوم یکی از بهترین و قابل باورترین نمونه های رومنس در سینمای فانتزی است، به هیچ صورتی نتوانستم با رابطه ی فین و ری کنار بیاییم، یعنی این عشق نه بعد زمینی و شهوانی دارد و نه چیزی دیگر، تو خالی و پوچ، انقدر که حتی می توان گفت به پای رابطه ی چوباکا و هان سولو هم از نظر عاطفی نمی رسد.

در کل جمله ای از گورباچوف آخرین رهبر شوروی نقل قول می کنم و بحث را می بندم، ” زندگی، دیر آمدگان را تنبیه می کند” جنگ ستارگان 7 واقعا دیر از راه رسیده، خیلی هم دیر، تمام چیزهایی که می خواهد بگوید قبلا به شکل بهتری توسط پیشینیانش گفته شده اند، ولی با تمام این اوصاف فیلم آنچنان مخاطبان را اذیت نمی کند، یعنی اگر سخت گیرانه نگاهش نکنیم حتی می تواند از تجربه بد The Phantom Menace تجربه‌ای بهتر به حساب بیاید، با این وجود بیایید امیدوار باشیم که در قسمت 8 شاهد چیزی فراتر از یک کپی دست چندم از قسمت های قبلی باشیم و May The Force Be With You های آن ها از  سطحی در حد سلام احوال پرسی روزمره خودمان با بقال سرکوچه فراتر باشد تا مجبور نشویم که مثل الان  بگوییم که ای “نیرو” خواهشاً  بیدار نشو و آسوده بخواب که ما بیداریم!

نویسنده : کسری کریمی اصل

نقد و بررسی Star Wars: Episode VII – The Force Awakens

(image)

نگاهی به  Star Wars: Episode VII – The Force Awakens

A long time ago in a galaxy farfar away

بیش از ده سال از آخرین باری که جمله‌ی بالا بر پرده‌ی سینماها نقش بست بودند گذشته، بیش از ده سال از آخرین زمانی که یکی از اسکای واکرهای سرگردان در پهنه‌ی کهکشان‌ها را بر روی پرده ی سینما دیدیم و شاهد سقوط  این مسیح برگزیده‌ بودیم که تصور می‌شد منجی باشد اما برای نجات عشقش به تاریکی کشیده شد و با بازگرداندن توازن به نیرو پیشگویی کهنی را محقق ساخت می گذرد و اکنون سازهای ارکستر این اپرای فضایی جرج لوکاس این بار به رهبری جی جی آبرامز دوباره کوک شده‌اند و می خواهند ما را برای نجات دوباره‌ی این کهکشان‌های خیلی خیلی دور با خود همراه سازند تا در کنار هم در یک سه گانه‌ی جدید به نبرد دشمنی برویم که نه همچون سه‌گانه‌ی نخست از جنس امپراطوری و نه همچون سه‌گانه‌ی دوم از میان سیت‌هاست.

قسمت هفتم جنگ های ستاره‌ای که با اشتباهی زیبا در میان ما جنگ ستارگان خوانده می شود، قرار است که آغازگر مسیری باشد که در ادامه با دو دنباله دیگر کلی واحد به نام سه‌گانه سوم را تشکیل بدهند و برای همین می‌توان این طور فرض کرد که خیلی از نکاتی منفی‌ای که در ادامه‌ی متن به آن ها اشاره می کنیم در آینده و با پرداختی که در قسمت های بعدی صورت می گیرد دیگر ضعف و یا حفره بحساب نیاییند، با این وجود و با آگاهی از همین موضوع باز هم به نظر بنده که پیش از هر چیز یک هوادار این مجموعه هستم، جنگ ستارگان هفت: بیداری نیرو یک شکست بحساب می آید.

(image)

ماجرایش ازین قرار است که بعد از ماجراهای قسمت ششم و سقوط امپراطوری لوک اسکای واکر ناپدید شده و کسی از مکانش مطلع نیست و همزمان هم نیروی تاریکی جدیدی به نام First Order به روی کار آمده و کهکشان ها بار دیگر در معرض نابودی اند.

فارغ از این امر که First Order و المان های شکل دهنده اش شباهت غیرقابل انکاری به New Order از آخرین قسمت بازی Wolfenstain دارد و یک نیونازیسم مدرن است و هر چقدر هم که سبک و سنگین اش کنیم نسبت به نیروهای تاریکی مجموعه های پیشین کم می‌آوردو چیز جدیدی نیست، شکست این قسمت از آنجایی آغاز می شود که بیداری نیرو هیچ نوآوری ای برای عرضه  ندارد و تماما دارد از اندوخته‌ی پیشینیانش و قسمت‌های قبلی برای پیشروی بهره می‌برد و استفاده می‌کند.

بارز ترین نمونه‌اش همین روند داستانی است که در فیلمنامه طی می شود و آن کپی عین به عینی از  قسمت چهارم مجموعه یعنی New Hope است و تنها تفاوت بارزش با آن پایان cliffhangerـیست که کارگردان به یاد دوران سریال سازی‌هایش در آخر به کار برده که ای کاش به کار نبرده بود، شاید چنین پایانی در چهارچوب سینمای آثاری همچون Back to The Future ها جواب بدهد، اما موضوع این است که ذات جنگ های ستاره ای، یعنی چیزی که در 6 قسمت قبلی تحت عنوان این جهان با المان های خاص داستانی‌اش مثل نوع مقدمه‌ی فیلم ها به ما ارائه شده با همچین پایان بندی ای منافات دارد، و رسما به جای پایان، یک سکته در روند ایجاد می کند و واقعا از مرحله پرت است.

روند شخصیت پردازی و مسیری هم که قهرمان این نسخه یعنی ری با بازی “Daisy Ridley” طی می کند هم یک کپی دست چندم از سیر و سلوکی است لوک اسکای واکر جوان سه گانه ی نخست طی کرد با این تفاوت که لوک طی سه قسمت با صبر و حوصله و پرداخت و تعلیم زیر نظر بزرگانی همچون اوبی وان کنوبی و یودا این روند را طی می‌کند و ری با یک چشم بر هم زدن و تمرکز کردن ساده و بی نهایت سطحی و مسخره به “نیرو” میرسد، یعنی کسی که تا همین چند روز قبل در حال آشغال جمع کنی بوده میاید و در یک چشم بر هم زدن به سطح بزرگترین شوالیه‌ی جدای تاریخ میرسد و دمار از روزگار ضدقهرمان در میاورد.

(image)

همین امر باعث می‌شود که مخاطبی که طرفدار مجموعه است نتواند با قهرمان همزاد پنداری کند، چون قهرمان همانند خود فیلم خارج از چهارچوب‌های جهان اثر تعریف شده‌اند، چهارچوبی که برخلاف تصورات خیلی‌ها روی هوا و با کمک یکسری جلوه های ویژه به دست نیامده و از پشتوانه‌های بزرگی همچون بسیاری از عناصر شرق، آثار شاخص ژانر فانتزی همچون Dune و آثار جوزف کمپل و بسیاری دیگر در شکل گیری اش موثر بوده اند در  آنها ریشه دارد خیلی ساده می‌آید و توسط قسمت جدید به زیر سوال می رود.

مفهومی که از “نیرو” وجود دارد در این قسمت به چیزی در حد هیپنوتیزم تنزل پیدا می کند و قهرمانان هم انگار که آهن ربا دستشان داده اند،  صرفا برای کشیدن شمشیرهای لیزری از آن استفاده می کنند و اگر هم کار نکرد مهم نیست، بلاخره با دو سه بار تلاش جواب می‌دهد، کلیشه است دیگر.

فیلم در اضافه کردن المان ها و داستان های خودش هم  به مجموعه ابتر و ناموفق است، نشان به این نشان که هر چند دقیقه یک بار با وارد کرد به ترتیب شخصیت های اصلی نسخه های قبلی از R2D2 گرفته تا لیا اسکای واکر و هان سولو همه و همه به ان میزانسن و تاکیدی که دارند می خواهند مثلا حس حماسی نوستالژیکی را در من مخاطب زنده کنند و اوج این فرایند هم در پایان بندی است که دیگر از شدت شوری اش هر چه کمتر بگوییم بهتر است.

(image)

شخصیت های جدید مثل فین وجودیتشان به کل زیر سوال است، مگر استورم تروپرها تو قسمت دوم معلوم نشد که همه کلون های بوبا فت هستند؟ و این نکته تازه جزو معدود عناصر پیش برنده ی داستانی قسمت دوم محسوب نمی شد؟ یک قسمت باید به زیر سوال برود تا یک شخصیت سیاه پوست با نمک که کارکردش در داستان این است هر چند دقیقه یک بار با دست و پا چلفتی بازی هایش ما را می‌خنداند وارد داستان شود؟ عشقی که بین فین و ری شکل می گیرد را کجای دلمان بگذاریم؟ منی که به نظرم عشق بین آناکین و  آمیدالا پادمه در 3گانه ی دوم یکی از بهترین و قابل باورترین نمونه های رومنس در سینمای فانتزی است، به هیچ صورتی نتوانستم با رابطه ی فین و ری کنار بیاییم، یعنی این عشق نه بعد زمینی و شهوانی دارد و نه چیزی دیگر، تو خالی و پوچ، انقدر که حتی می توان گفت به پای رابطه ی چوباکا و هان سولو هم از نظر عاطفی نمی رسد.

در کل جمله ای از گورباچوف آخرین رهبر شوروی نقل قول می کنم و بحث را می بندم، ” زندگی، دیر آمدگان را تنبیه می کند” جنگ ستارگان 7 واقعا دیر از راه رسیده، خیلی هم دیر، تمام چیزهایی که می خواهد بگوید قبلا به شکل بهتری توسط پیشینیانش گفته شده اند، ولی با تمام این اوصاف فیلم آنچنان مخاطبان را اذیت نمی کند، یعنی اگر سخت گیرانه نگاهش نکنیم حتی می تواند از تجربه بد The Phantom Menace تجربه‌ای بهتر به حساب بیاید، با این وجود بیایید امیدوار باشیم که در قسمت 8 شاهد چیزی فراتر از یک کپی دست چندم از قسمت های قبلی باشیم و May The Force Be With You های آن ها از  سطحی در حد سلام احوال پرسی روزمره خودمان با بقال سرکوچه فراتر باشد تا مجبور نشویم که مثل الان  بگوییم که ای “نیرو” خواهشاً  بیدار نشو و آسوده بخواب که ما بیداریم!

نویسنده : کسری کریمی اصل

(image)

نقد و بررسی Star Wars: Episode VII – The Force Awakens