Tagاول

بررسی بازی Guardians of the Galaxy؛ قسمت اول: نگهبانان کهکشان وارد می شوند

بررسی بازی Guardians of the Galaxy؛ قسمت اول: نگهبانان کهکشان وارد می شوند

مارول دوران طلایی خودش را پشت سر می گذارد و تقریبا دست به هر چه می زند طلا می شود. فیلم ها و سریال هایی که بر اساس قصه های این شرکت بزرگ ساخته می شوند روز به روز قدرت بیشتری پیدا می کنند و چشمان مخاطبین بیشتری را به خود خیره می سازند.

فقط یک جاست که مارول هنوز نتوانسته لیاقت خود را برای تبدیل شدن به یک غول سرگرمی ثابت کند؛ دنیای بازی های ویدیویی. هنوز که هنوز است خالقین شخصیت هایی مانند مرد عنکبوتی و ولورین نتواسته اند جای پای خود را در دنیای گیمرها محکم کنند.

تلاش هایی کرده اند اما اکثرا در جلب رضایت مخاطب ناکام مانده اند. اما Guardians of the Galaxy تل تیل را فعلا نمی توان یک ناکامی دیگر در کارنامه مارول دانست و پتانسیل آن را دارد که هر دو شرکت را به نقطه اوج برساند.

بر خلاف بازی های اخیر تل تیل، Guardians of the Galaxy اثری متفاوت و خاص است. شخصیت دارد و تجربه متفاوتی را برای کاربر رقم می زند. اگر انصاف را رعایت کنیم، توسعه اثری بر اساس قصه های نگهبانان کهکشان کار ساده ای نیست. همانطور که از نام این مجموعه پیداست، با یک قهرمان طرف نیستیم.

Guardians of the Galaxy تل تیل را فعلا نمی توان یک شکست دیگر در کارنامه مارول دانست

در دنیای نگهبانان کهکشان، ۵ پروتاگونیست منحصر به فرد داریم که هر یک داستان و شخصیت خاص خود را دارند. اگر ناخواسته به یکی از آن ها کم لطفی شود، داستان بازی به طور کلی زیر سوال می رود. اما خوشبختانه تل تیل از پس این کار به خوبی بر آمده است و شخصیت پردازی خوبی را در بازی شاهد هستیم.

آنچه انتظار داشتیم برآورده شده است؛ صدای غر غر های راکت همه جا شنیده می شود و همانطور که انتظار می رفت پیتر کوئل، نابغه ای در لباس یک خرابکار دست و پا چلفتی است. گروت هم با تمام آرامشی که در چهره اش دیده می شود، همچنان تمامی احساساتش را با ادای جمله «من گروت هستم» القا می‌کند.

۵ قهرمان اصلی دنیای Guardians of the Galaxy به ترتیب از چپ به راست: راکت، گروت، پیتر کوئل، گامورا و دراکس.

در عین حال گامورا و دراکس هم شخصیت پردازی خوبی دارند و داستان بازی در مواقعی درست و به جایی از قصه آن ها می گوید و به شخصیت شان پر و بال می دهد. با این وجود، مهمترین عاملی که تمامی شخصیت های دنیای Guardians of the Galaxy را به هم پیوند می دهد، قصه ای است که این بار به دست تل تیل نوشته شده.

تل تیل داستان Guardians of the Galaxy را بی مقدمه آغاز می کند و یک راست به سراغ اصل ماجرا می رود. گروه نگهبانان کهکشان حالا مدت هاست که تشکیل شده و آن ها همچنان به دنبال این هستند که بر دشمن دیرینه خود یا همان تانوس نیرومند غلبه و از این راه، شهرتی برای خود دست و پا کنند.

این فرصت هم با ارسال پیامی از سوی نُوا کُرپ برای شان مهیا می شود و نوبت به خود نمایی آن ها می رسد. نُوا کُرپ از رسیدن تانوس به نزدیکی سیاره کِری خبر می دهد و از نگهبانان کهشکان می خواهد که برای غلبه بر او به آن ها ملحق شوند. تیم نگهبانان کهکشان هم که سرشان برای این طور دردسرها درد می کند، شرکت در این ماموریت خطیر را قبول می کنند و راهی سیاره کری می شوند.

تانوس یکی از اصلی ترین شخصیت های منفی دنیای Guardians of the Galaxy

Guardians of the Galaxy اگر چه شروعی طوفانی دارد، اما نمی تواند در ادامه کاربر را سر جایش میخکوب کند

گروه با ورود به سیاره کری به دنبال پیدا کردن ردی از تانوس می گردند. از آنجایی هم که پیدا کردن یک تایتان غول پیکر کار چندان سختی نیست، آن ها خیلی زود تانوس را پیدا می کنند و آماده نبرد با او می شوند. اما دقیقا در همین لحظه تل تیل یکی از بزرگترین اشتباهات داستانی خود را مرتکب می شود.

آن ها تانوس، بزرگترین آنتاگونیست داستان را خیلی راحت از بین می برند و با انجام این کار خیلی سریع از جذابیت قصه خود می کاهند. البته وجود اتفاق های غیر منتظره همیشه امضای اصلی تل تیل بوده و هست. آن ها همیشه با حذف یک شخصیت مهم، کاراکترهای با کیفیت تری را جایگزین می کنند و باعث ایجاد تغییرات گسترده تری در داستان می شوند.

اما متاسفانه تا به این جای کار، شاهد چنین چیزی در Guardians of the Galaxy نبوده ایم. نگهبانان کهکشان توسعه یافته توسط تل تیل، اگر چه شروع طوفانی و خوبی دارد، اما نمی تواند در ادامه اپیزود پیش رو کاربر را سر جایش میخکوب کند. داستان خیلی سریع از تب و تاب می افتد و بزرگترین مشکلش هم کمبود صحنه های غافلگیر کننده است.

حتی معرفی شخصیت منفی جدید هم نمی تواند جذابیت خاصی را به داستان تزریق کند که شاید خود آن را هم بتوان یک نکته منفی به حساب آورد. با این حال قصه تازه تل تیل آنقدر ها هم که فکرش را می کنید بد نیست و برای شروع قابل قبول است.

جذاب ترین ویژگی بازی، شوخی ها و تکه کلام های طنز آمیزش هستند. شوخی ها اغلب به جا و درست انجام می شوند و در لحظه های مهم و بحرانی، لبخندی را روی لبان تان می آورد. شوخی ها مشخصه اصلی Guardians of the Galaxy هستند که اگر نباشند به طور کلی لذت شیرین تجربه قصه های شان خراب می شود.

خوشبختانه تل تیل هم در ارتباط با این موضوع، عملکرد خوبی از خود نشان داده است. با وجود اینکه آثار گذشته تل تیل اکثرا فضایی تیره و تاریک داشته اند، اما آنها در پیدا کردن جای درست برای شوخی کردن موفق ظاهر شده اند و کارشان از کیفیت خوبی برخوردار است.

اگر فکر می کنید که گیم پلی Guardians of the Galaxy بسیار متفاوت تر از دیگر آثار تل تیل است، سخت در اشتباه هستید

در کنار داستان، گیم پلی Guardians of the Galaxy هم راه درستی را در پیش گرفته است. تل تیل اکشن بیشتری به گیم پلی Guardians of the Galaxy اضافه کرده که به نظر تصمیم درستی هم می آید. هر چه باشد شخصیت های بازی همه ابر قهرمان هستند و باید انتظار اکشن بیشتری هم از بازی داشت.

صحنه های دکمه زنی هم نسبت به قبل خیلی جذاب تر شده اند و حس خوبی به کاربر منتقل می کنند. اما اگر فکر می کنید که گیم پلی Guardians of the Galaxy بسیار متفاوت تر از دیگر آثار تل تیل است، سخت در اشتباه هستید.

گیم پلی Guardians of the Galaxy دقیقا همان رویه ای را دنبال می کند که آثار دیگر تل تیل هم دنبال می کردند. حتی در گیم پلی قسمت ابتدایی شاهد انتخاب های تاثیر گذار زیادی هم نیستیم که همین عامل، کمی از جذابیت اپیزود ابتدایی Guardians of the Galaxy کاسته است.

البته با نگاه به یک اپیزود نمی توان در ارتباط با گیم پلی نظری قطعی داد. باید کمی به بازی فرصت بدهیم و عملکرد آن را در قسمت های بعدی بررسی کنیم. به همین منظور در ادامه بررسی ها، بیشتر در ارتباط با گیم پلی صحبت خواهیم کرد. گیم پلی Guardians of the Galaxy تا به اینجای کار خوب است و نمره قبولی دریافت می کند. اما تل تیل باید برای آینده این اثر راه چاره ای پیدا کند و برای جذاب تر کردن آن، کمی بیشتر تلاش کند.

از گیم پلی و داستان که بگذریم نوبت به گرافیک می رسد. شاید جلوه های بصری Guardians of the Galaxy، نقطه عطف کارنامه تل تیل در زمینه گرافیک باشد. گرافیک نگهبانان کهکشان به شدت از تمامی آثار توسعه یافته تل تیل، یک سر و گردن بالاتر است.

مهمترین نکته مثبت جلوه های بصری هم در چیزی مشاهده می شود که سال هاست در آثار این شرکت به دنبالش می گشتیم. حالت و فیزیک ضعیف چهره کاراکترها بزرگ ترین مشکلی بود که آثار تل تیل با آن برای مدتی طولانی دست و پنجه نرم می کرد.

گروت چیزی به جز «من گروت هستم» بلد نیست. اما چهره اش به تنهایی گویای تمامی احساسات و عواطفش است.

اما خوشبختانه وضعیت چهره ها در Guardians of the Galaxy بسیار بهبود یافته و حالا می توانیم با احساسات موجود در چهره کاراکترها، ارتباط بیشتری برقرار کنیم. در کنار فیزیک چهره ها، کیفیت بافت ها هم بسیار ارتقا پیدا کرده اند و زیبایی خاصی به دنیای بازی بخشیده اند.

در کل همه چیز در ارتباط با گرافیک Guardians of the Galaxy مثبت است و نمی توان ایراد خاصی به بازی وارد کرد. اما نکات مثبت Guardians of the Galaxy به گرافیک بهبود یافته بازی ختم نمی شود. موسیقی های به کار رفته در Guardians of the Galaxy هم به شدت خوب هستند.

سرآمد تمامی آن ها هم Livin’ Thing از  Electric Light Orchestrah است که خیلی خوب روی بازی نشسته و حس دلنشین تجربه بازی را دو چندان می کند. در کل توسعه اثری بر پایه داستان های مجموعه Guardians of the Galaxy تصمیمی جاه طلبانه از سوی تل تیل بود که خوشبختانه سربلند از آن بیرون آمد.

Guardians of the Galaxy را حتی می توان یکی از بهترین بازی های تل تیل نامید و نام آن را هم تراز با دو اثر خوش ساخت The Wolf Among Us و فصل ابتدایی The Walking Dead دانست. بازی نگهبانان کهکشان عاری از خطا نیست، اما نسبت به دیگر آثار اخیر تل تیل کیفیت خوبی دارد و می تواند تا اندازه ای جذابیت را به بازی های این شرکت بازگرداند.

تا به این جای کار که Guardians of the Galaxy عملکرد خوبی از خود نشان داده است. اما راه زیادی برای تصمیم گیری نهایی در مورد این اثر باقی مانده و باید ببینیم که در طی چند ماه آتی.، تل تیل چه آینده ای را برای بازی جدید خود رقم خواهد زد.


  • پیشرفت کیفی گرافیک و جلوه های بصری
  • شخصیت پردازی خوب کاراکتر های اصلی
  • استفاده درست و به جا از شوخی ها
  • دکمه زنی ها
  • بهبود وضعیت فیزیک و حالت چهره کاراکترها
  • استفاده ازموسیقی های به شدت بی نظیر
  • داستانی که زود جذابیتش را از دست می دهد
  • گیم پلی دست نخورده آثار تل تیل

The post appeared first on .

بررسی بازی Guardians of the Galaxy؛ قسمت اول: نگهبانان کهکشان وارد می شوند

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier قسمت اول و دوم؛ بی رحم تر از همیشه

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier قسمت اول و دوم؛ بی رحم تر از همیشه

فصل سوم بازی The Walking Dead معرکه آغاز می شود. به معنای واقعی معرکه و درجه یک.

هنوز دنیا به هم نریخته و خبری از واکرها نیست. در بعد از ظهری خونین که آسمان هم خشمگین به نظر می رسد، خاویر باید خودش را به خانه پدری برساند تا در لحظات آخر کنار پدرش باشد. اما سیل انبوه مسافرانی که شایعه را شنیده اند و می خواهند از شهر خارج شوند، سبب شده تا اتوبان بسته باشد. خاویر می دود، ماشین را رها می کند و می دود تا به پدرش برسد. اما وقتی او می رسد، کار از کار گذشته.

تا به اینجای کار مشغول آن هستید که ببینید اصلا خاویر کیست و خانواده او چه نقشی دارند؟ مگر منتظر بازگشت کلمنتاین و زامبی های بی کله نیستیم؟ پس این آدم های جدید چه می گویند؟

ذهن شما بدجور مشغول این همه داستان سرایی می شود. پدربزرگ داستان حالا از میان ما رفته. خاویر اندوهگین مادر خود را در آغوش گرفته و دیالوگ هایی که شما برایش در آن لحظه انتخاب می کنید، حال او را نمایش می دهد. خاویر می تواند عمیقا ناراحت باشد، می تواند کمی لحن طلبکارانه به خود بگیرد و شاید حتی اندکی شوخ طبعی را چاشنی کار خود کند تا حال و هوا عوض شود.

ماریانا، برادر زاده خاویر که سن و سالی هم ندارد لیوان آب پدربزرگ را به دست گرفته، آن را پر می کند و به سوی اتاق او می رود. مادر بزرگ می گوید: «ماریانا، پدر بزرگ دیگه خوابیده، لازم نیست براش آب ببری.»

ماریانا می گوید: «اما اون که بیدار شده!»

مو به اندامتان راست می شود. حالا می فهمید که کجای داستان قرار دارید و چه اتفاقی در حال رخ دادن است. این شروع معرکه کافی است تا بی وقفه، 80 دقیقه آتی را میخکوب قسمت اول از فصل سوم بازی The Walking Dead شوید که با پسوند A New Frontier شناخته می شود.

در واقع New Frontier گروهی است که در دنیای آخر الزمانی شکل گرفته و ریشه در گذشته ندارد. یک عده انسان که گویا با هدفی مشترک و خیر گرد هم آمده اند اما آنقدر بزرگ می شوند که دیگر جایی برای خوبی باقی نمی ماند و خون را با خون پاسخ می دهند.

داستان را از زاویه نگاه خاویر دنبال می کنیم و چند ده دقیقه بیشتر نمی گذرد که کِلِم هم وارد داستان می شود.

در فصل اول این بازی، کلمنتاین یک کودک کم سن و سال بود، از همه چیز می ترسید و جرات هیچ کاری را نداشت. کلمنتاین در کنار لی، کاراکتر سیاه پوست فصل اول ماجراهای زیادی را تجربه کرد، به سراغ والدین خود رفت و در نهایت همه چیز با یک تراژدی تلخ پایان یافت.

در فصل دوم، ما کنترل کلمنتاین را به دست گرفتیم. دیگر خبری از لی نیست تا پشتیبان کلمنتاین باشد و او باید خودش یاد بگیرد چطور زنده بماند. اما در فصل سوم، باز هم رویه تغییر کرده. داستان را از زاویه نگاه خاویر دنبال می کنیم و چند ده دقیقه بیشتر نمی گذرد که کِلِم هم وارد داستان می شود.

مثل همه کاراکترهای قابل بازی، خاویر هم بسته به انتخاب هایی که شما برای آن می کنید، می تواند انسان متفاوتی باشد اما شالوده شخصیت او قابل تغییر نیست. خاویر یک عموی دلسوز و نگران است که وظیفه خود می داند تا از اعضای خانواده اش مراقبت کند.

حالا 4 سال از فاجعه بزرگ و شیوع بیماری میان انسان ها گذشته. آن هایی که زنده مانده اند یا همیشه سر به زیر در حال حرکت بوده اند و یا بدون ترس، انسان های دیگری را برای امنیت خود کشته اند.

خاویر در نگاه اول یک بزدل و ترسو به نظر می رسد اما هر چه بیشتر به او فرصت خودنمایی می دهید، بیشتر ثابت می کند که برای حفاظت از برادر زاده هایش حاضر است هر کاری کند. مقدمه ابتدایی بازی شاید اثر مخربی روی شما بگذارد و نتوانید این تعداد کاراکتر جدید را به یک مرتبه بپذیرید اما شخصیت خودمانی خاویر و گفتگوهایش با همسر سابق برادر بزرگش کاری می کند که خیلی سریع او را به عنوان سکان دار فصل سوم بپذیرید.

حالا 4 سال از فاجعه بزرگ و شیوع بیماری میان انسان ها گذشته است.

او یک فرشته نیست، قرار است تا سر حد مرگ عصبانی شود، قرار است انتخاب های سخت و دشواری داشته باشد و گاهی اوقات هم به انتخاب شما، ماشه را بکشد. اما آیا ارزشش را خواهد داشت؟

نویسندگان برای آنکه به یک مرتبه از حضور این همه کاراکتر جدید و ناشناخته احساس بدی نداشته باشید، عالی عمل کرده اند. تقریبا یک خانواده کامل را در تصویر داریم. مردی که شاید چندان پخته نیست اما سعی می کند رفتاری بالغانه داشته باشد، مادر خوانده ای که اصلا الگوی مناسبی برای فرزندان همسرش نیست (و شاید اصلا احساس زیادی هم به آن ها ندارد)، و یک پسر و دختر کم سن و سال.

نماد New Frontier روی گردن یکی از اعضای گروه که حالا تبدیل به واکر شده.

دخترک یا همان ماریانا که پیشتر از او گفتیم، باهوش به نظر می رسد. برای آنکه از مکالمات آزار دهنده فرار کند یک هدفون روی گوش های خود می گذارد و وانمود می کند که مشغول گوش دادن به موسیقی است (باتری و برق کجا بود؟) و البته یک پسر تازه به بلوغ رسیده که به شدت درگیر مسائل احساسی است.

اما فراموش نکنید که کاراکترها حرف های شما را به یاد می سپرند و در موقعیتی دیگر پاسخی به آن خواهند داد.

گیب نمی داند که چه در سرش می گذرد، نمی داند که چه می خواهد و به هر چیزی بی میل است. حالا تصور کنید که خاویر بخواهد با شوخی و خنده، شرایط را برای همه تلطیف کند. دیالوگ ها برای این کار کمی دست شما را باز می گذارند. اما فراموش نکنید که کاراکترها حرف های شما را به یاد می سپرند و در موقعیتی دیگر پاسخی به آن خواهند داد.

نیمه های اپیزود اول، وقتی که حسابی با شخصیت ها گرم گرفته اید و فکر می کنید کاش یک دوست و چهره ای آشنا ببینیم، کلمنتاین وارد می شود؛ بی مقدمه و بدون آنکه توضیحی داده شود.

سخت جان تر و بی رحم تر از فصل دوم، کلمنتاین هیچ احساسی ندارد. او همچنان یک دخترک کم سن و سال و بی خطر به نظر می رسد اما وقتی که یک سلاح به دست می گیرد، دیگر معصومیتی نمی توان در چهره اش پیدا کرد.

کلمنتاین و AJ پس از پایان فصل دوم و در فلش بک های فصل سوم.

کلمنتاین، نقطه قوت دو فصل قبلی، حرف های بسیاری برای گفتن دارد اما کارگردان بازی و نویسندگان تصمیم گرفته اند تا این داستان را در قالب فلش بک های کوتاه روایت کنند. پس از فصل دوم، نمی دانیم که چه بر سر کِلِم می آید، اما در فلش بک ها کم کم متوجه می شویم مسیر زندگی او به کدام سمت چرخیده و ارتباط آن با خانواده خاویر چیست.

درست لحظه ای که می خواهید یک نفس راحت بکشید، به بدترین شکل ممکن شوکه می شوید.

در اپیزود اول داستان به شکل خوبی پیش می رود و درست لحظه ای که می خواهید یک نفس راحت بکشید، به بدترین شکل ممکن شوکه می شوید. نویسندگان می خواهند هر لحظه به شما یادآوری کنند که در دنیای واکینگ دد، خوبی و خوشی جایی ندارد و اگر دنبال پایان های خوشحال کننده هستید، داستان اشتباهی را دنبال می کنید.

فصل سوم حول محور گروه New Frontier می چرخد و کلمنتاین و خاویر عمیقا با این گروه مرتبط هستند. دردسرها در این دنیا پایانی ندارد و مرگ تنها راه رهایی محسوب می شود.

در مجموع، داستانی که در دو قسمت ابتدایی ارائه می شود، وعده فصل قدرتمندی را می دهد (حداقل بهتر از فصل آخر سریال واکینگ دد) اما ضعف هایی را هم به همراه دارد که شاید کمی اخم هایتان را در هم فرو ببرد.

پایان اپیزود دوم شاید برای بسیاری جذاب و حیرت انگیز باشد اما حقیقتا مشابه یک فیلم هندی درجه یک است و کمی اعصاب خوردکن به نظر می رسد. با این حال، قطعا در قسمت سوم بیشتر به سوالات بی پاسخی که طی دو اپیزود ابتدایی شکل گرفت، جواب داده می شود اما نحوه پایان بندی اپیزود دوم چندان مورد پذیرش نیست.

رنگ ها گرم تر و در عین حال تهاجمی تر انتخاب شده اند تا احساس تنش در هر لحظه احساس شود.

مشکل دیگر برخی دیالوگ ها و واکنش ها هستند. این مشکل در تک تک بازی های Telltale Games وجود دارد و خسته کننده است که باز هم بگوییم وقتی شخصی یکی از عزیزان خود را از دست می دهد، چرا باید واکنش ها تا این حد خشک و بی احساس باشند؟ حرکات بدن چرا باید تا این حد ضعیف جلوه کرده و جوری باشند که انگار یک اتفاق بد رخ داده و خب، تمام شد، برویم سراغ مشکل بعدی.

شاید تنها مسئله ای که پیشرفت آن احساس می شود، استفاده از گستره رنگ های متفاوت نسبت به فصل های پیشین باشد. رنگ ها گرم تر و در عین حال تهاجمی تر انتخاب شده اند تا احساس تنش در هر لحظه احساس شود. خبری از رنگ های سرد و مرده فصل های قبلی نیست و همین موضوع فصل سوم را از نظر بصری متمایز کرده.

بگذریم از اینکه Telltale Games اصلا قصد ندارد گرافیک فنی بازی هایش را کمی بهبود بخشد و اشتیاق بیشتری ایجاد کند. تصور کنید در سال 2017، صحنه هایی را می بینید که سال ها پیش و با رفتن کنسول های نسل قبل، از آن ها خداحافظی کرده بودیم.

به طور کل، اگرچه روند داستان عالی پیش می رود و نمی خواهید لحظه ای متوقف شوید، اما A New Frontier تقریبا هیچ تغییر عمده ای نسبت به فصل اول ندارد. چه بسا که گیم پلی اندک آن، بیش از پیش آب رفته و تقریبا جز چند صحنه دکمه زنی و یکی-دو معمای فوق العاده ساده، هیچ محتوایی برای ارائه ندارد.

بهتر است به این بازی به چشم یک سریال تعاملی نگاه کنید که هر از چند گاهی از شما می خواهد کاراکتر را تکان دهید و یا دکمه های Q یا E را برای کشتن زامبی ها فشار دهید. به همین سادگی. در واقع اگر نمی خواهید داستان را دنبال کنید، بازی های Telltale حقیقتا ارزش بالایی ندارند.

کلمنتاین در اپیزودهای بعدی جای بسیاری برای رشد دارد و باید اثبات کند که در فصل سوم هم می تواند بین همه کاراکترها بیشتر درخشیده و نقشی اساسی در پیش بردن بار احساسی داستان بازی کند.

در حقیقت این سری بازی به خاطر کلمنتاین و قدرت احساسی که منتقل می کرد برجسته شده و اگر او تبدیل به یک انسان بی روح و ماشین کشتار شود، شاید یکی از بزرگ ترین نقاط قوتش را از دست بدهد.


  • شروعی خیره کننده
  • بهره گیری از گستره رنگی متفاوت برای فصل سوم
  • سورپرایز پایانی قسمت دوم
  • تقریبا هیچ چیز نسبت به فصل قبل تغییر نکرده

The post appeared first on .

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier قسمت اول و دوم؛ بی رحم تر از همیشه

نسخه اول Starcraft رایگان شد

نسخه اول Starcraft رایگان شد

چندی قبل شرکت بلیزارد به صورت رسمی تایید کرد که نسخه Remastered شده بازی Starcraft را در دست ساخت دارد. حالا پس از مدتی مشخص شد که نسخه اول این بازی به صورت رایگان همراه با بسته الحاقی Brood War در اختیار کاربران PC و MAC قرار گرفته است.

به خاطر قدیمی بودن این بازی، برای اجرای آن نیاز دارید که حتما آخرین بروزرسانی آن را دریافت کنید. بلیزارد در این بروزرسانی حتی ویژگی‌های جدیدی به بازی مثل Observer Mode اضافه کرده و همچنین سعی کردند که سازگاری بازی برای اجرا روی ویندوز‌های جدیدتر مثل 7/8.1/10 را افزایش دهند.

در همین حین نسخه بازسازی شده نیز همچنان تاریخ عرضه مشخصی ندارد و به گفته بلیزارد در تابستان سال جاری میلادی به صورت انحصاری برای PC منتشر خواهد شد. این بازی از گرافیک بروزرسانی شده و رزولوشن 4K پشتیبانی خواهد کرد.

نسخه اول Starcraft رایگان شد

لیست تخفیف‌های هفته اول آپریل Xbox One مشخص شد

لیست تخفیف‌های هفته اول آپریل Xbox One مشخص شد

مایکروسافت لیست مربوط به تخفیف‌های هفته اول آپریل Xbox One و Xbox 360 را معرفی کرد.

برای Xbox One شاهد عرضه Deadpool (20$)، Rory McIlroy PGA Tour (10$) و EA Sports UFC 2 (16$) هستیم. در کنار آن بازی Homefront The Revolution همراه با تعداد زیادی از DLC تنها با قیمت 15 دلار به فروش می‌رسد. همچنین Plants vs. Zombies Garden Warfare 2 نیز با قیمت 16 دلار فروخته می‌شود.

از دیگر تخفیف‌های مربوط به Xbox One می‌توان به Pool Nation FX (7$)، Mekazoo (13.5$) و Guacamelee! Super Turbo Championship Editon (3.75$) اشاره کرد.

برای Xbox 360 نیز بازی‌هایی همچون Conan (3$)، Destroy All Humans Path of the Furon (2$)، Sid Meier’s Civilization Revolution (9$) و Worms Ultimatie Mayhem (2.5$) برای فروش موجود هستند. برخی از عناوین یاد شده فقط با اشتراک Gold دارای تخفیف هستند.

نوشته اولین بار در پدیدار شد.

لیست تخفیف‌های هفته اول آپریل Xbox One مشخص شد

10 کارمند اول اپل اکنون کجا هستند؟

10 کارمند اول اپل اکنون کجا هستند؟

نام کمپانی اپل برخلاف سایر کمپانی های مشهور جهان، مستقیما با یک نام، یعنی «استیو جابز» عجین شده است؛ بی شک استیو جابز نیروی اصلی در تبدیل اپل به با ارزش ترین کمپانی فعال در حوزه تکنولوژی در جهان بود، اما این در حالی است که جابز در راه موفقیت این برند مشهور تنها نبود بلکه همیشه تیمی از افراد بسیار مستعد در کنار خود می دید که او را در مسیر موفقیت همراهی می کردند. شاید برای بسیاری از کسانی که تنها استیو جابز را عامل این موفقیت می دانند، شناخت بنیان گذاران اپل و 10 کارمند نخست این کمپانی خالی از لطف نباشد.

«مایکل اسکات» (Michael Scott)، نخستین مدیرعامل تاریخ اپل بود که در روزهای نخست فعالیت این کمپانی، تصویر جذابی از آن ارائه کرد؛ در همان ایام، «استیو وزنیاک» (Steve Wozniak)، با تهیه فهرستی از کارمندان نخست اپل، به این پیشرفت کمک کرد.

همچنین، شماره پرسنلی کارمندان اپل، به ترتیب زمانی که هر یک وارد این کمپانی شدند، نیست. هنگامی که اسکات به عنوان مدیرعامل، به اپل وارد شد، می بایست به هر یک از کارمندان خود شماره ای تخصیص می داد تا تمام فرآیندهای کاری آنها اعم از پرداخت حقوق و مزایا تسهیل می شد؛

این گزارش نگاه کوتاهی دارد به سرگذشت 10 کارمند نخست اپل که در واقع بانیان این برند مشهور هستند.

«گری مارتین» (Gary Martin)

10-gary-martin-was-in-charge-of-accounting

گری مارتین، حسابدار اپل بود. او تا پیش از پیوستن به شرکت مذکور، تصور می کرد که این کمپانی شکست خواهد خورد اما به هر ترتیب به اپل پیوست و تا سال 1983 میلادی هم در این کمپانی مشغول به فعالیت بود.

فعالیت در اپل، سکوی پرتاب او به کمپانی Starstruck شد که در حوزه مسافرت های فضایی فعالیت می کرد. او پس از آن، به مدت چند دهه نیز در شرکت های مختلف در سمت مدیر ارشد مالی خدمت کرد.

«شری لیوینگستون» (Sherry Livingston)

9-sherry-livingston-was-the-right-hand-for-apples-first-ceo

لیوینگستون، دست راست نخستین مدیرعامل اپل و نخستین منشی در کمپانی اپل بود که نقش بسیار پر رنگی در این کمپانی داشت. مایکل اسکات که مسئول مستقیم استخدام او بود، درباره لیوینگستون می گوید: «او در نخستین روزهای شکل گیری اپل، واقعا کارهای فوق العاده و عجیبی برای این کمپانی انجام داده است.»

«کریس اسپینوزا» (Chris Espinosa)

8-chris-espinosa-was-working-at-apple-part-time-in-high-school-and-he-still-works-there

کریس اسپینوزا، از دوران دبیرستان تاکنون در اپل مشغول است؛ کریس وقتی که تنها 14 سال داشت به کمپانی اپل پیوست و همچنان هم یکی از کارکنان این کمپانی به شمار می رود. از او به عنوان با سابقه ترین کارمند اپل نیز یاد می شود.

اسپینوزا در وبلاگ شخصی خود درباره اینکه چرا با وجود آنکه جزو نخستین پرسنل اپل بوده اما با این حال شماره پرسنلی «8» به او تخصیص یافته می گوید: «آن روز مدرسه بودم و دیر به محل کار رسیدم؛ بنابراین، شماره نادرست به من داده شد.»

«مایکل اسکات» (Michael Scott)

7-michael-scotty-scott-was-the-original-ceo

«مایکل اسکات»، ملقب به اسکاتی، مدیرعامل اصلی اپل محسوب می شود؛ با اینکه اسکات نخستین مدیرعامل تاریخ اپل است، اما شماره پرسنلی 7 را به خود تخصیص داده و نیت خود از این کار را یک «شوخی» اعلام می کند؛ اسکات می گوید: «این شماره تداعی کننده، فیلم 007 جیمز باند است.» آن طور که گفته می شود، اسکاتی شخصا شماره پرسنلی کارمندان خود را انتخاب کرده و این کمپانی را سازماندهی کرده است.

اسکات، توسط «مایک مارکولا» (Mike Markkula)، فردی که 250 هزار دلار روی اپل سرمایه گذاری کرد و به طراحی بیزنس پلن (طرح کسب و کار) آن کمک کرد، به عنوان مدیرعامل انتخاب شده است.

«رندی ویگینتون» (Randy Wigginton)

6-randy-wigginton-ended-up-working-for-several-important-tech-companies

رندی ویگینتون در کمپانی های مشهور و فعال در حوزه فناوری کار کرده است؛ به گفته اسکات، مهمترین کاری که ویگینتون انجام داد، بازنویسی زبان برنامه نویسی بیسیک (BASIC) بود و بدین ترتیب استفاده از این زبان برنامه نویسی در کامپیوترهای خانگی «اپل II» ممکن شد. ویگینتون، پس از جدایی از اپل، در کمپانی های مطرحی چون eBay، Google، Chegg و Square فعالیت کرد که بنظر هم موفقیت قابل توجهی محسوب می شود.

«رود هولت» (Rod Holt)

rod-holt

رود هولت، یک فرد فوق العاده مهم در توسعه کامپیوتر Apple II محسوب می شود. هولت یک طراح بسیار مشهور بود که در ابتدا برای پیوستن به کمپانی اپل تردید زیادی داشت. اما او در کتاب «بازگشت به پادشاهی کوچک» ()، کتابی که در سال 1984 میلادی با موضوع داستان توسعه اپل منتشر شد، می گوید: «استیو جابز مرا متقاعد کرد تا این شغل را برعهده گیرم».

هولت، به توسعه بخش سیستم تغذیه کامپیوتر Apple II کمک شایانی کرد. وی اذعان کرد که پس از 6 سال فعالیت در کمپانی اپل، مدیریت جدید او را به نوعی وادار به خروج از شرکت کرده است.

«بیل فرناندز» (Bill Fernandez)

bill-fernandez-in-apt-in-japan-oct-1979

بیل فرناندز، نخستین فردی است که پس از استیو وزنیاک و استیو جابز در اپل استخدام شد و اولین بار در دبیرستان «کوپرتینو»، با استیو جابز که تازه به این دبیرستان وارد شده بود، آشنا شد. فرناندز، علاوه بر این، با استیوز وزنیاک نیز دوست و همسایه بود. فرناندز، در صفحه شخصی خود در لینکدین اینگونه معرفی شده است:

بنیانگذاران اپل، یعنی وزنیاک و جابز را معرفی کرد اما بعدها توسط خود آنها، به عنوان نخستین فرد، به استخدام این کمپانی در آمد و سپس عهده دار پست های بسیاری در کمپانی اپل شد؛ ابتدا در بخش سخت افزار و بعدها در بخش توسعه نرم افزار و در نهایت در طراحی رابط کاربری، در اپل فعالیت کرد. او یکی از افرادی بود که به طور جدی روی کامپیوترهای Apple-1، Apple-2 و مکینتاش و همینطور پروژه های زیاد دیگری کار کرد. او همچنین روی پروژه های نرم افزاری متعددی نظیر MacOS، QuickTime و HyperCard نیز کار کرد.

وقتی استیو جابز و وزنیاک، کمپانی اپل را بنیان نهادند، فرناندز را به عنوان نخستین کارمند استخدام کردند و او تا سال 1993 در این کمپانی به فعالیت خود ادامه داد و سپس اپل را به مقصد کمپانی Ingres، که یک بانک اطلاعاتی بود، ترک گفت. او در حال حاضر به عنوان مدیرعامل کمپانی Omnibiotics، فعالیت می کند.

«مایک مارکولا» (Mike Markkula)

3-mike-markkula-was-the-moneyman

مایک مارکولا را در واقع باید عابر بانک اپل نامید؛ مارکولا به همان اندازه استیو جابز و استیو وزنیاک، در پیشرفت و توسعه اپل، نقشی محوری داشت. او یک سرمایه گذاری 250 هزار دلاری در اپل انجام داد و در ازای این سرمایه گذاری، 30 درصد سهام کمپانی اپل را صاحب شد و طرح کسب و کار (بیزنس پلن) اپل را ارائه کرد. مارکولا، نخستین مدیرعامل اپل را استخدام کرد و برای پیوستن وزنیاک به این کمپانی پافشاری زیادی کرد. این اتفاق زمانی افتاد که مارکولا در فکر پیوستن به کمپانی HP بود.

مارکولا، از کارمندان پیشین کمپانی اینتل بود و در سن 30 سالگی، با تبدیل شدن این کمپانی به سهامی عام، میلیاردر شد. آن طور که در کتاب «بازگشت به پادشاهی کوچک» ذکر شده، مبلغی که او در کمپانی اپل سرمایه گذاری کرد، کمتر از 10 درصد ثروتش در آن زمان بود.

او تا سال 1997 میلادی در کمپانی اپل مشغول به فعالیت بود و در این مدت شاهد دو اتفاق مهم یعنی برکناری و بازگشت دوباره استیو جابز به اپل بود. با بازگشت دوباره جابز، این بار مارکولا اپل را ترک گفت. او از آن زمان تاکنون، در چندین و چند استارتاپ سرمایه گذاری کرده و کمک های مالی زیادی هم به دانشگاه «سانتا کلارا» و «مرکز اخلاق کاربردی مارکولا» داشته است.

«استیو جابز» (Steve Jobs)

f52361

استیو جابز مرد شماره 2 اپل شد؛ دلیلش هم این بود تا به نوعی از او زهر چشم بگیرند. مایکل اسکات درباره اینکه چرا استیو جابز به جای آنکه مرد شماره یک اپل نام بگیرد، عنوان کارمند شماره 2 به او اعطا شد، می گوید: من خودم این کار را نکردم چون معتقدم عنوان «نفر اول» برای او زیاد است. همانطور که همه می دانند، جابز یکبار از اپل اخراج شد و بعد از آن استارتاپی تحت عنوان NeXT راه اندازی کرد. او بعدها دوباره به اپل بازگشت و این کمپانی را به دوران شکوه خود بازگرداند. او همچنین در این مدت مدیریت کمپانی مطرح Pixar را عهده دار بود. جابز در نهایت، در اکتبر 2011 درگذشت.

«استیو وزنیاک» (Steve Wozniak)

1-steve-wozniak-was-the-technical-expert

وزنیاک، هنوز به طور کامل به اپل نپیوسته بود که پیشنهادی جدی ازسوی کمپانی HP واقع در ایالت اورگن آمریکا دریافت کرد و قصد داشت به این کمپانی برود اما در نهایت بهترین تصمیم را گرفت و روانه اپل شد. با گذشت سالها، «وُز» (نامی که وزنیاک را با آن می شناسند) در دره سیلیکون، هنوز هم یک چهره است، سخنرانی و مصاحبه می کند و در شوهای تلویزیونی مختلف حضور می یابد.

«رونالد وین» (Ronald Wayne)

ronald-wayne-net-worth

رونالد وین، در زمان مدیریت استیو وزنیاک و استیو جابز، یکی از شرکای اصلی اپل محسوب می شد اما متوجه شد که او برای اینگونه کارها ساخته نشده است. بنابراین، کمپانی اپل را ترک گفت. برای رسمیت بخشیدن به این جدایی، وزنیاک در سال 1977 میلادی، سهام وین را به ارزش 1700 دلار خریداری کرد.

وین در سال 2012 میلادی، با انتشار یادداشتی، دلایل جدایی خود از اپل را بازگو کرد؛ او در این یادداشت نوشت:

جدایی من از اپل، ارتباطی به بی میلی من نسبت به مفهومی به نام محصولات کامپیوتری نبود؛ همچنین فارغ از هرگونه نگرانی و دستپاچگی درخصوص ریسک های مالی، تنها به این دلیل به همکاری با اپل پایان دادم که احساس کردم این شرکت جدید همان محیط کاری است که فکر می کنم، خصوصا برای سالهای پایانی عمرم، برای من مناسب تر باشد. من همه جوره به اپل و موفقیت آن ایمان داشتم اما نمی دانستم این موفقیت چه زمانی محقق می شود و برای رسیدن به آن باید از چه چیزهای می گذشتم یا آنها را قربانی می کردم.

برای پاسخ به شایعاتی که تا همین اواخر در مطبوعات به من نسبت داده شده باید بگویم که من هرگز میلیاردها دلار خود را نباخته ام. صحبت از یک زمان طولانی، حد فاصل سالهای 1976 تا 2012 میلادی است. اپل در این مدت و در راه رسیدن به بلوغ خود، بارها و بارها زمان های سختی را تجربه کرده و همه تصور می کردند این کمپانی بالاخره از رقابت خارج می شود. شاید با این تصمیم خود ده ها میلیون دلار را از دست داده باشم اما صادقانه می گویم، این تصمیم شخصیت من را شکل داد.

The post appeared first on .

10 کارمند اول اپل اکنون کجا هستند؟