Tagشکست

خانه پوشالی؛ چگونه ژاپن اولین شکست مایکروسافت در زمینه کنسول سازی را رقم زد

خانه پوشالی؛ چگونه ژاپن اولین شکست مایکروسافت در زمینه کنسول سازی را رقم زد

تنها چیزی که از دریم کست به یاد می آوریم یک کنسول شکست خورده است؛ پلتفرمی که سگا را برای همیشه از میدان رقابت کمپانی های کنسول سازی خارج کرد. همین شکست فراموش نشدنی هست که توانسته تمام اتفاقات جالبی که پیرامون این کنسول بلندپرواز وجود دارد را از تاریخ حذف نموده و از یاد خیلی ها ببرد که اولین حضور جدی مایکروسافت در زمینه کنسول سازی با دریم کست رقم خورده است.

چند سال پیش از تولد برند اکس باکس، مایکروسافت و بیل گیتس تصمیم می گیرند تا به واسطه مذاکره با شرکت های کنسول سازی سهمی در بازار کنسول ها به دست بیاورند. چون در آن زمان تنها غول های این صنعت کمپانی های ژاپنی بودند، بنابراین ردموندی ها به نشست با مدیران این شرکت ها می پردازند. Ed Fries، یکی از خالقان اکس باکس، از حال و هوای آن زمان می گوید.

بر اساس گفته او، مایکروسافت ابتدا سراغ نینتندو می رود: «زمانی که ایده های اکس باکس برای اولین بار شکل گرفتند، تصمیم گرفتیم با نینتندو ملاقاتی داشته باشیم. بنابراین با ساتورا [مدیرعامل وقت نینتندو که سال پیش دار فانی را وداع گفت] و دیگر سران این شرکت نشستی برگزار کردیم.»

سمت چپ – اول، آنلکای معروف است. همان طور که میبینید او در دستان خود دریم کست دارد. بد نیست بدانید همان زمان عرضه دریم کست هم شایعاتی به گوش می رسید که مایکروسافت به ساخت کنسول خود روی آورده است.

با توجه به صحبت ها فرایز، مایکروسافت می خواسته تا نینتندو وظیفه پشتیبانی نرم افزاری و محتوای اینترنتی کنسول بعدی اش را به ردموندی ها بسپارد. اما پاسخی که آن ها از ژاپنی ها می شنوند یک «نه» قاطعانه هست: «ما می توانیم روی بخش های نرم افزاری و اینترنتی کار کنیم، شما هم ساخت سخت افزار را برعهده بگیرد. ما یک تیم می شویم و با هم این کار را جلو می بریم.»

اگر نگاهی به تاریخ بیندازیم، متوجه می شویم که نینتندو در آن زمان کنسول موفق نینتندو 64 را در بازار داشت و به نظر می رسید ایده های ساخت گیم کیوب تازه در ذهن آن ها شکل گرفته بود؛ کنسولی که توانست نینتندو را در زمینه موفقیت های کنسولی از عرش به فرش برساند. شاید اگر آن ها این قرارداد را قبول می کردند این شکست هیچگاه رخ نمی داد، چه کسی می داند؟

بیل گیتس که می بیند با این شرکت آبش در یک جوب نمی رود، تصمیم می گیرد تا با رقیب هم وطن آن ها وارد مذاکره شده و همین بندهای قرارداد را برای شان شرح دهد. اما سونی دست رد به سینه مایکروسافت می زند. با این احتساب تنها  یک راه دیگر باقی بماند: سگا. این کمپانی در آن زمان همچنان با فروش پایین Sega Saturn سر و کله می زد و دیگر وقتش شده بود تا به قله های موفقیت بازگردد.

می دانستید عنوان Fable ابتدا قرار بود برای دریم کست منتشر شود؟ به نظر می رسد عدم موفقیت کنسول و پایان ساخت آن باعث شد تا استودیو سازنده به مایکروسافت و کنسول اکس باکسش روی بیاورد. البته فیبل تنها عنوانی نبود که اکس باکس از دریم کست می دید.

حضور غول نرم افزاری آمریکا هم طبیعتا می توانست آن ها را برای رسیدن به این هدف کمک کند. بنابراین مدیران کمپانی سگا برخلاف دیگر هموطنان خود قرارداد همکاری با ردموندی ها را امضا می نمایند و اینجاست که یکی از عجیب ترین اتفاقات تاریخ صنعت گیمینگ رقم می خورد؛ شکست مایکروسافت.

در مه 1998، غول نرم افزاری مستقر در ردموند بالاخره از همکاری خود با سگا پرده برداری می کند و خبر از ارائه یک سیستم عامل برای کنسول نسل بعدی ژاپنی ها می دهد. این سیستم عامل قرار بود ورژنی اصلاح شده از Windows CE باشد که قبل از آن هم شاهد حضورش در کامپیوترهای جیبی و اسمارت فون های ابتدایی بودیم و اکنون به نظر می رسید راه خود را به دریم کست پیدا کرده است.

در کنار این، مایکروسافت روی اضافه سازی DirectX و ابزار توسعه اش روی کنسول هم کار می کرد؛ قابلیتی که تا آن زمان تنها روی پی سی گیمینگ وجود داشت اما مایکروسافت با ارائه اش روی دریم کست، تصمیم داشت ساخت بازی ها را برای سازندگان راحت تر کرده و پورت عناوین رایانه های شخصی به این کنسول را هم آسان تر نماید. قرار داد عجیبی به نظر می رسید، بزرگترین کمپانی نرم افزاری دنیا تصمیم گرفته تا یک نسخه از سیستم عامل محبوب خود را روی کنسولی عرضه کند که می خواهد شروع کننده نسل ششم باشد.

مایکروسافت برای ساخت اکس باکس نه تنها از دریم کست الهام گرفت، بلکه برنامه هایی که برای این کنسول داشت و به مرحله پیاده سازی نرسیدند را هم در پلتفرم خود نهایی کرد. استفاده از قابلیت های آنلاین دریم کست و گسترش آن ها، کدهای کامپیوتر محور کنسول و شباهت کنترلر از نکاتی هستند که می توانیم به آن اشاره کنیم.

هر بازیکنی این خبر را می شنید هیجان زده می شد. اما اتفاقاتی لبخند را از لبان علاقه مندان به دو کمپانی پاک کرد. زمانی که دریم کست سال 1999 در بازار غرب عرضه شد، نشانه های خیلی کمی از مایکروسافت در کنسول می توانستیم ببینیم. وقتی کنسول را روشن می کردید، خبری از لوگوی ردموندی ها نبود. شاید اگر سگا یا توسعه دهندگان شخص ثالث به نقش آمریکایی ها در ساخت این کنسول اشاره نمی کردند، افراد زیادی متوجه نمی شدند.

البته از این اتفاق عجیب تر هم بود. با وجود اظهار نظرهای مایکروسافت، Windows CE تمام قدرت دریم کست را تامین نمی کرد. شما وقتی یک پی سی تحت سیستم عامل ویندوز را راه اندازی می کنید، چه اتفاقاتی می افتد؟ تمامی برنامه های موجود روی همین سیستم عامل اجرا می شوند. اما کنسول نسل ششمی سگا این گونه نبود. ژاپنی ها تصمیم گرفتند جای این که تمام قدرت نرم افزاری را به Windows CE بسپارند، کدی بنویسند تا خود سازندگان بتوانند روی هر دیسک بازی سیستم عامل مورد نیازش را قرار بدهند.

یعنی چه؟ یعنی دیگر نیازی به Windows CE نبود و سازنده می توانست سیستم عامل محصولش را طراحی کند. به نظر می رسد سگا می خواست با این سیاست به رقابت با تکنولوژی های پیشرفته آن زمان بپردازد. اکنون سوال اینجاست پس تکلیف سیستم عامل مایکروسافت این وسط چیست؟ پاسخ این سوال را باید خود سازندگان می دادند. توسعه دهندگانی که فکر می کردند Windows CE و ابزارهای موجود در آن مانند DirectX می تواند برای ساخت بازی بهتر باشد، پس رو به سیستم عامل مایکروسافت می آورند.

مهمترین نشانه ای که از نام مایکروسافت در دریم کست می توانستیم پیدا کنیم، همین لوگوی کوچک است.

گروهی دیگر هم که فکر می کنند اگر خودشان سیستم عامل بازی را طراحی کنند نتیجه بهتری می گیرند، بنابراین کدهای سگا را در دستور کار خود قرار می دهند. نکته بحث برانگیز اینجاست اگر مایکروسافت از این اتفاق خبر داشت، پس چرا اصلا حرفی از آن نبرد و تنها به Windows CE اشاره کرد. در هر صورت اتفاقی بود که افتاده و باید می دیدیم چند درصد از تولیدکنندگان سیستم عامل مایکروسافت را انتخاب می کنند.

به نظرتان چه میزان از بازی ها از Windows CE استفاده کردند؟ در زمان عرضه دریم کست هیچ کدام از عناوین موجود با تکنولوژی های مایکروسافت ساخته نشده بودند. حتی اگر نگاهی به عمر سه ساله این کنسول بیندازیم، پی می بریم بازی های بسیار محدودی از Windows CE استفاده کردند که شاید موفق ترین آن ها را بتوان به نام رزیدنت اویل 2 و Sega Rally زد.

برای کمپانی که تصور داشت سگا و دریم کست می تواند پلی باشد که اولین حضور مهم شان در زمینه کنسول سازی را رقم بزند، این اتفاق شکست بزرگی بود. البته خود دریم کست هم طعم این شکست را چشید. فروش ضعیف کنسول، اختلاف میان مدیران و عرضه پلی استیشن 2 همگی دست به دست هم دادند تا دریم کست به یکی از کم عمرترین پلتفرم های تاریخ تبدیل شده و برای همیشه به فراموشی سپرده شود.

چون اکس باکس تقریبا همزمان با پایان کار کنسول سگا به بازار عرضه شد، بعضی عناوینی که برای دریم کست در دست ساخت بودند، راه خود را به اکس باکس هم پیدا کردند. البته تنها بازی ها دریم کست به کمک کنسول مایکروسافت نیامندند، پیتر مور معروف هم پس از کناره گیری سگا از عرصه کنسول سازی، تصمیم گرفت از این شرکت جدا شده و به ردموندی ها بپیوندد. او نقش مهمی در موفقیت برند اکس باکس ایفا کرد.

البته پس از این شکست، ژاپنی ها همچنان سعی داشتند نام کنسول خود را بر سر زبان ها نگه دارند. مدیرعامل وقت سگا پیش از مرگ خود بارها با بیل گیتس ملاقات کرد تا امکان پشتیبانی بازی های دریم کست در اکس باکس را فراهم کند. به نظر می رسید او می خواست جاده ای بسازد تا دارندگان این کنسول به برند آمریکایی ها مهاجرت کرده و یک شانس دیگر برای بازپس گیری آن ها به وجود بیاید.

اما هیچکدام از این نشست ها به نتیجه نرسیدند. چون مدیرعامل سگا تنها در صورتی راضی به این کار می شد که بازیکن های برای تجربه بازی های دریم کست روی اکس باکس به اینترنت متصل باشند. بیل گیتس هم با ایده موافقت نکرد. پس از مدتی مدیرعامل این کمپانی ژاپنی دار فانی را وداع گفت و همین موضوع کافی بود تا با تصمیمات مدیران، سگا برای همیشه از عرصه کنسول سازی کناره گیری کند.

به نظر می رسد این جریان همکاری با شرکت های بزرگ قبل از ساخت کنسول، حکایت شتری را دارد که باید در خانه کمپانی های خواهان ورود به این عرصه بخوابد. اگر به خاطر داشته باشید، چند ماه پیش هم از چگونگی ورود سونی به بازار کنسول ها گفتیم؛ کمپانی که در ابتدا می خواست تا با نینتندو وارد این صنعت بشود، اما مشکلاتی عجیب موجب شد تا این همکاری به سرانجامی نرسد. اگر دوست دارید بیشتر پیرامون این اتفاق اطلاعات کسب کنید، توصیه می کنیم را از دست ندهید.

The post appeared first on .

خانه پوشالی؛ چگونه ژاپن اولین شکست مایکروسافت در زمینه کنسول سازی را رقم زد

تنها چیزی که از دریم کست به یاد می آوریم یک کنسول شکست خورده است؛ پلتفرمی که سگا را برای همیشه از میدان رقابت کمپانی های کنسول سازی خارج کرد. همین شکست فراموش نشدنی هست که توانسته تمام اتفاقات جالبی که پیرامون این کنسول بلندپرواز وجود دارد را از تاریخ حذف نموده و از یاد خیلی ها ببرد که اولین حضور جدی مایکروسافت در زمینه کنسول سازی با دریم کست رقم خورده است.

چند سال پیش از تولد برند اکس باکس، مایکروسافت و بیل گیتس تصمیم می گیرند تا به واسطه مذاکره با شرکت های کنسول سازی سهمی در بازار کنسول ها به دست بیاورند. چون در آن زمان تنها غول های این صنعت کمپانی های ژاپنی بودند، بنابراین ردموندی ها به نشست با مدیران این شرکت ها می پردازند. Ed Fries، یکی از خالقان اکس باکس، از حال و هوای آن زمان می گوید.

بر اساس گفته او، مایکروسافت ابتدا سراغ نینتندو می رود: «زمانی که ایده های اکس باکس برای اولین بار شکل گرفتند، تصمیم گرفتیم با نینتندو ملاقاتی داشته باشیم. بنابراین با ساتورا [مدیرعامل وقت نینتندو که سال پیش دار فانی را وداع گفت] و دیگر سران این شرکت نشستی برگزار کردیم.»

سمت چپ – اول، آنلکای معروف است. همان طور که میبینید او در دستان خود دریم کست دارد. بد نیست بدانید همان زمان عرضه دریم کست هم شایعاتی به گوش می رسید که مایکروسافت به ساخت کنسول خود روی آورده است.

با توجه به صحبت ها فرایز، مایکروسافت می خواسته تا نینتندو وظیفه پشتیبانی نرم افزاری و محتوای اینترنتی کنسول بعدی اش را به ردموندی ها بسپارد. اما پاسخی که آن ها از ژاپنی ها می شنوند یک «نه» قاطعانه هست: «ما می توانیم روی بخش های نرم افزاری و اینترنتی کار کنیم، شما هم ساخت سخت افزار را برعهده بگیرد. ما یک تیم می شویم و با هم این کار را جلو می بریم.»

اگر نگاهی به تاریخ بیندازیم، متوجه می شویم که نینتندو در آن زمان کنسول موفق نینتندو 64 را در بازار داشت و به نظر می رسید ایده های ساخت گیم کیوب تازه در ذهن آن ها شکل گرفته بود؛ کنسولی که توانست نینتندو را در زمینه موفقیت های کنسولی از عرش به فرش برساند. شاید اگر آن ها این قرارداد را قبول می کردند این شکست هیچگاه رخ نمی داد، چه کسی می داند؟

بیل گیتس که می بیند با این شرکت آبش در یک جوب نمی رود، تصمیم می گیرد تا با رقیب هم وطن آن ها وارد مذاکره شده و همین بندهای قرارداد را برای شان شرح دهد. اما سونی دست رد به سینه مایکروسافت می زند. با این احتساب تنها  یک راه دیگر باقی بماند: سگا. این کمپانی در آن زمان همچنان با فروش پایین Sega Saturn سر و کله می زد و دیگر وقتش شده بود تا به قله های موفقیت بازگردد.

می دانستید عنوان Fable ابتدا قرار بود برای دریم کست منتشر شود؟ به نظر می رسد عدم موفقیت کنسول و پایان ساخت آن باعث شد تا استودیو سازنده به مایکروسافت و کنسول اکس باکسش روی بیاورد. البته فیبل تنها عنوانی نبود که اکس باکس از دریم کست می دید.

حضور غول نرم افزاری آمریکا هم طبیعتا می توانست آن ها را برای رسیدن به این هدف کمک کند. بنابراین مدیران کمپانی سگا برخلاف دیگر هموطنان خود قرارداد همکاری با ردموندی ها را امضا می نمایند و اینجاست که یکی از عجیب ترین اتفاقات تاریخ صنعت گیمینگ رقم می خورد؛ شکست مایکروسافت.

در مه 1998، غول نرم افزاری مستقر در ردموند بالاخره از همکاری خود با سگا پرده برداری می کند و خبر از ارائه یک سیستم عامل برای کنسول نسل بعدی ژاپنی ها می دهد. این سیستم عامل قرار بود ورژنی اصلاح شده از Windows CE باشد که قبل از آن هم شاهد حضورش در کامپیوترهای جیبی و اسمارت فون های ابتدایی بودیم و اکنون به نظر می رسید راه خود را به دریم کست پیدا کرده است.

در کنار این، مایکروسافت روی اضافه سازی DirectX و ابزار توسعه اش روی کنسول هم کار می کرد؛ قابلیتی که تا آن زمان تنها روی پی سی گیمینگ وجود داشت اما مایکروسافت با ارائه اش روی دریم کست، تصمیم داشت ساخت بازی ها را برای سازندگان راحت تر کرده و پورت عناوین رایانه های شخصی به این کنسول را هم آسان تر نماید. قرار داد عجیبی به نظر می رسید، بزرگترین کمپانی نرم افزاری دنیا تصمیم گرفته تا یک نسخه از سیستم عامل محبوب خود را روی کنسولی عرضه کند که می خواهد شروع کننده نسل ششم باشد.

مایکروسافت برای ساخت اکس باکس نه تنها از دریم کست الهام گرفت، بلکه برنامه هایی که برای این کنسول داشت و به مرحله پیاده سازی نرسیدند را هم در پلتفرم خود نهایی کرد. استفاده از قابلیت های آنلاین دریم کست و گسترش آن ها، کدهای کامپیوتر محور کنسول و شباهت کنترلر از نکاتی هستند که می توانیم به آن اشاره کنیم.

هر بازیکنی این خبر را می شنید هیجان زده می شد. اما اتفاقاتی لبخند را از لبان علاقه مندان به دو کمپانی پاک کرد. زمانی که دریم کست سال 1999 در بازار غرب عرضه شد، نشانه های خیلی کمی از مایکروسافت در کنسول می توانستیم ببینیم. وقتی کنسول را روشن می کردید، خبری از لوگوی ردموندی ها نبود. شاید اگر سگا یا توسعه دهندگان شخص ثالث به نقش آمریکایی ها در ساخت این کنسول اشاره نمی کردند، افراد زیادی متوجه نمی شدند.

البته از این اتفاق عجیب تر هم بود. با وجود اظهار نظرهای مایکروسافت، Windows CE تمام قدرت دریم کست را تامین نمی کرد. شما وقتی یک پی سی تحت سیستم عامل ویندوز را راه اندازی می کنید، چه اتفاقاتی می افتد؟ تمامی برنامه های موجود روی همین سیستم عامل اجرا می شوند. اما کنسول نسل ششمی سگا این گونه نبود. ژاپنی ها تصمیم گرفتند جای این که تمام قدرت نرم افزاری را به Windows CE بسپارند، کدی بنویسند تا خود سازندگان بتوانند روی هر دیسک بازی سیستم عامل مورد نیازش را قرار بدهند.

یعنی چه؟ یعنی دیگر نیازی به Windows CE نبود و سازنده می توانست سیستم عامل محصولش را طراحی کند. به نظر می رسد سگا می خواست با این سیاست به رقابت با تکنولوژی های پیشرفته آن زمان بپردازد. اکنون سوال اینجاست پس تکلیف سیستم عامل مایکروسافت این وسط چیست؟ پاسخ این سوال را باید خود سازندگان می دادند. توسعه دهندگانی که فکر می کردند Windows CE و ابزارهای موجود در آن مانند DirectX می تواند برای ساخت بازی بهتر باشد، پس رو به سیستم عامل مایکروسافت می آورند.

مهمترین نشانه ای که از نام مایکروسافت در دریم کست می توانستیم پیدا کنیم، همین لوگوی کوچک است.

گروهی دیگر هم که فکر می کنند اگر خودشان سیستم عامل بازی را طراحی کنند نتیجه بهتری می گیرند، بنابراین کدهای سگا را در دستور کار خود قرار می دهند. نکته بحث برانگیز اینجاست اگر مایکروسافت از این اتفاق خبر داشت، پس چرا اصلا حرفی از آن نبرد و تنها به Windows CE اشاره کرد. در هر صورت اتفاقی بود که افتاده و باید می دیدیم چند درصد از تولیدکنندگان سیستم عامل مایکروسافت را انتخاب می کنند.

به نظرتان چه میزان از بازی ها از Windows CE استفاده کردند؟ در زمان عرضه دریم کست هیچ کدام از عناوین موجود با تکنولوژی های مایکروسافت ساخته نشده بودند. حتی اگر نگاهی به عمر سه ساله این کنسول بیندازیم، پی می بریم بازی های بسیار محدودی از Windows CE استفاده کردند که شاید موفق ترین آن ها را بتوان به نام رزیدنت اویل 2 و Sega Rally زد.

برای کمپانی که تصور داشت سگا و دریم کست می تواند پلی باشد که اولین حضور مهم شان در زمینه کنسول سازی را رقم بزند، این اتفاق شکست بزرگی بود. البته خود دریم کست هم طعم این شکست را چشید. فروش ضعیف کنسول، اختلاف میان مدیران و عرضه پلی استیشن 2 همگی دست به دست هم دادند تا دریم کست به یکی از کم عمرترین پلتفرم های تاریخ تبدیل شده و برای همیشه به فراموشی سپرده شود.

چون اکس باکس تقریبا همزمان با پایان کار کنسول سگا به بازار عرضه شد، بعضی عناوینی که برای دریم کست در دست ساخت بودند، راه خود را به اکس باکس هم پیدا کردند. البته تنها بازی ها دریم کست به کمک کنسول مایکروسافت نیامندند، پیتر مور معروف هم پس از کناره گیری سگا از عرصه کنسول سازی، تصمیم گرفت از این شرکت جدا شده و به ردموندی ها بپیوندد. او نقش مهمی در موفقیت برند اکس باکس ایفا کرد.

البته پس از این شکست، ژاپنی ها همچنان سعی داشتند نام کنسول خود را بر سر زبان ها نگه دارند. مدیرعامل وقت سگا پیش از مرگ خود بارها با بیل گیتس ملاقات کرد تا امکان پشتیبانی بازی های دریم کست در اکس باکس را فراهم کند. به نظر می رسید او می خواست جاده ای بسازد تا دارندگان این کنسول به برند آمریکایی ها مهاجرت کرده و یک شانس دیگر برای بازپس گیری آن ها به وجود بیاید.

اما هیچکدام از این نشست ها به نتیجه نرسیدند. چون مدیرعامل سگا تنها در صورتی راضی به این کار می شد که بازیکن های برای تجربه بازی های دریم کست روی اکس باکس به اینترنت متصل باشند. بیل گیتس هم با ایده موافقت نکرد. پس از مدتی مدیرعامل این کمپانی ژاپنی دار فانی را وداع گفت و همین موضوع کافی بود تا با تصمیمات مدیران، سگا برای همیشه از عرصه کنسول سازی کناره گیری کند.

به نظر می رسد این جریان همکاری با شرکت های بزرگ قبل از ساخت کنسول، حکایت شتری را دارد که باید در خانه کمپانی های خواهان ورود به این عرصه بخوابد. اگر به خاطر داشته باشید، چند ماه پیش هم از چگونگی ورود سونی به بازار کنسول ها گفتیم؛ کمپانی که در ابتدا می خواست تا با نینتندو وارد این صنعت بشود، اما مشکلاتی عجیب موجب شد تا این همکاری به سرانجامی نرسد. اگر دوست دارید بیشتر پیرامون این اتفاق اطلاعات کسب کنید، توصیه می کنیم را از دست ندهید.

The post appeared first on .

خانه پوشالی؛ چگونه ژاپن اولین شکست مایکروسافت در زمینه کنسول سازی را رقم زد

روایتی ناگفته از شکست سخت گوگل پلاس به دست زاکربرگ

روایتی ناگفته از شکست سخت گوگل پلاس به دست زاکربرگ

مارک زاکربرگ یک نابعه است. نه البته نابغه ای عجیب که آن را در «The Social Network» (فیلم سینمایی شبکه اجتماعی – ۲۰۱۰) دیده اید. اگر بخواهید او را با چنین مقیاسی بسنجید، باید محصولات شکست خورده و ناموفقی که فیسبوک در گذر این سال ها تدارک دیده و ارائه نموده را نیز به حساب بیاورید.

«Home» را یادتان می آید؟ لایه ای از رابط کاربری که فیسبوک آن را برای موبایل های اندرویدی توسعه داده بود. در سال ۲۰۱۳ و در رویدادی با حضور مدیرعامل پیشین شرکت HTC، زاکربرگ با هیجان از Home می گفت. سال ۲۰۱۲ و تلاش ناموفق فیسبوک برای استفاده از HTML5 را چطور، که باعث کاهش سرعت اپلیکیشن این سرویس به شکل حلزونی شد؟ این لیست ادامه دارد. می توان به اولین تلاش فیسبوک در امر جستجو اشاره کرد که تنها از زبان انگلیسی پشتیبانی می نمود و فقط به این درد می خورد که نگاهی به دوستان دور خود داشته، پیدایشان کنید و ببینید وضعیت تأهل شان چگونه است. و البته که در انتهای این لیست باید جایی را هم به «Paper» اختصاص داد؛ اپلیکیشنی که ایده برداری بی شرمانه ای از «Flipboard» به شمار می رفت.

در این میان سرویس و محصولات بسیار دیگری هم وجود دارد که خود زاکربرگ، در میانه راه از عرضه آنها به شکل گسترده منصرف شده است. در خصوص ارائه و توسعه محصولات، نمی توان او را یک نابغه پنداشت. نبوغ او از نوع دیگریست که می توان به آن گفت نبوغ سنتی. شخصی که می تواند ایده هایی را مطرح کرده و باعث باور آنها شود. برای مثال، در روزهای نخست، بیشتر کارمندان فیسبوک به این نتیجه رسیده بودند که این شبکه اجتماعی قرار نیست به گستردگی «MySpace» برسد اما می خواهد تجربه انسانی دیگری را رقم بزند.

در دره سیلیکونی

فرهنگ سازمای توسعه یافته از سوی زاکربرگ، نقش بسیار پررنگی را ایفا می کند. بسیاری از کمپانی های تکنولوژیک جذاب، فرهنگ تقدم مهندسان را سرلوحه کارشان قرار می دهند اما فیسبوک این مسئله را وارد مرحله جدیدی کرد. مهندسان بودند که آنجا رهبری می کردند و تا زمانی که شما کدی را تحویل می دادید که بدون مشکل کار می کرد و چیز دیگری را نیز به هم نمی ریخت، حکم طلا را برای شرکت داشتید.

در همان روزهای نخست، یک دانشجوی کم سن و سال به نام «کریس پاتنم» (Chris Putnam)، ویروسی طراحی کرد که باعث می شد ظاهر پروفایل شما در فیسبوک، دقیقاً شکل و شمایل یک پروفایل MySpace را داشته باشد. در چنین شرایطی، به جای اینکه فیسبوک برود و دست به دامن FBI برای تنبیه پاتنم شود، یکی دیگر از موسسین این شبکه اجتماعی به نام «داستین موسکوویتز» (Dustin Moskovitz)، از او دعوت کرد سری به فیسبوک بزند و سپس پیشنهاد کاری به او داد. وی پس از مدتی تبدیل شده بود به یکی از مهم ترین مهندسان حاضر در فیسبوک.

استراتژی فیسبوک در آن مقطع زمانی، به شدت شبیه به دزدان دریایی بود: اگر می دانستید چگونه می توان به سرعت کاری را به شکل صحیح انجام داد، کسی اهمیتی نمی داد که قبلاً چکاره بوده اید و چه اعتباری داشته یا نداشته اید.

همین فرهنگ کاری بود که افراد معمولاً ۲۳ ساله ای را که در سال نیم میلیون دلار درآمد داشتند را گرد هم نگه داشت. در شهری که اگر پول نقد بسیار داشتید، تفریحات فراوانی هم وجود داشت، این اشخاص روزی چهارده ساعت کار می کردند. سه وعده غذا می خوردند و گاهی اوقات حتی در همان محل کار خود می خوابیدند. کاری به جز کد زدن، بررسی کدهای نوشته شده و نظردهی در خصوص قابلیت های جدیدی که قرار بود به فیسبوک بیایند، نداشتند.

روز جمعه ای که سهام فیسبوک در بازار بورس به شکل عمومی عرضه شد، مهندسان این شبکه اجتماعی تا ساعت ۸ شب مشغول کد زدن و آماده سازی زیرساخت ها بودند.

چپ: مقر فیسبوک. راست: مقر گوگل در مانتین ویو.

در فیسبوک، سالگرد حضور شما در شرکت به گونه ای جشن گرفته می شد که گویی پروتستان ها در حال غسل تعمید شخصی هستند. این رویداد، «فیس‌ُوِرسِری» (Faceversary) نام گرفته بود و زمان تولد فیسبوکی شما پس از حضور یک ساله در شرکت، از سوی همه کارمندان روی صفحه شخصی تان در این شبکه اجتماعی تبریک گفته می شد. دقیقاً مانند رویکردی که افراد عادی در خصوص تبریک تولد دوستان خود در پیش می گیرند.

از سوی همکاران دسته گل و بادبادک روی میز خود می یافتید که روی آن، عدد مرتبط به تعداد سال هایی که در فیسبوک کار کرده بودید نقش بسته بود. زمانی که عدد روی بادبادک به ۴ یا ۵ می رسید و شخصی فیسبوک را ترک می کرد، همه به گونه ای رفتار می کردند که پنداری مرگ شخص مورد اشاره از راه رسیده است؛ گویی او جهان کنونی را ترک گفته تا در جهان دیگری حیاتش را ادامه دهد. هر چند که در این خصوص، جهان دوم الزماً از جهان اول برتر دیده نمی شد.

سنگ قبرتان هم تصویری بود که از سوی همکاران، به اشتراک گذاشته می شد. تصویری که در آن کارت شناسایی را بر لباس خود چسبانده اید. این تصویر معمولاً با یک متن خودکشی مضحک به نقل از شما به اشتراک گذاشته می شد و در یک دقیقه، صدها لایک و کامنت می گرفت.

پروسه به شکلی بود که حتی شخص مورد نظر هم احساس مردن پیدا می کرد. اگر فیسبوک را ترک می کردید، طرد می شدید و دیگر حق استفاده از شبکه اجتماعی مختص کارمندان را نداشتید. به این معنا که تمام پست های درون گروه ها، موارد مهم برای شرکت، همه از نظر شما حذف می شد و به علت ترک شدن از سوی بخشی از دوستان، پست هایتان هم کمتر دیده می شد. فید خبری فیسبوک که در زمان کار در همین شرکت تبدیل به تنها مرجع شما برای دسترسی به شبکه های اجتماعی و اخبار شده بود، حالا با سرعتی بسیار کمتر بروز رسانی می شد. تنها اندکی پس از خروج شما از شرکت، شخصی شما را به یک گروه مخفی متعلق به کارمندان قبلی فیسبوک دعوت می کرد تا در آنجا در مورد شرکت صحبت شود.

با این همه، فیسبوک پر از افرادی است که واقعاً به آن باور دارند و کارشان را برای دریافت پول انجام نمی دهند. تا تمام مردان، زنان و کودکان ساکن زمین هم عضو فیسبوک نشوند، دست از تلاش خود بر نمی دارند. اگر کمی عمیق تر به این مسئله فکر کنید، متوجه خطرناک تر بودنش از یک طمع ساده خواهید شد. افراد طماع را بالاخره هر زمان می توان با قیمتی خرید. رفتارشان هم معمولاً قابل پیش بینی است. اما چنین افرادی چطور؟ نه می توان برایشان قیمتی انتخاب کرد و نه اعمالشان قابل پیش بینی است که چه در سر دارند.

این، همان شرکتی است که «مارک الیوت زاکربرگ» ساخته و وقتی در خصوص نبوغش صحبت می کنیم، منظورمان چنین نبوغی است.


پنج سال پیش و در ژوئن ۲۰۱۱، گوگل با کپی برداری مشخص از فیسبوک، اقدام به راه اندازی «گوگل پلاس» کرد. برعکس تمام محصولات پویا و سرویس های این شرکت نظیر جی‌میل یا یوتوب، پلاس آمده بود تا کاربران را گرد هم آورده و یک هویت آنلاین به آنها بدهد. تقریباً همان کاری که فیسبوک قبلش کرده بود. ماجرا به این شکل بود که شما در تجربه استفاده از گوگل، در هر یک از سرویس ها کلید مرتبط با ثبت نام در پلاس را هم مشاهده می کردید و احتمال رشد انفجاری آن واقعاً وجود داشت.

گوگل شاهد رژه استعدادهای نایابش به فیسبوک بود

این در حالی بود که خود تجربه کاربری پلاس هم قابل قبول به شمار می رفت و حتی از برخی جهات، برتر از فیسبوک بود. ویژگی اشتراک گذاری تصاویر بهتر از شبکه اجتماعی مورد بحث بود و بیشتر به مذاق عکاسان حرفه ای خوش می آمد. طراحی کلی آن نیز یکدست تر و حالتی مینیمالیستی تر داشت. از همه مهم تر اینکه در گوگل پلاس خبری از تبلیغاتی نبود. همه چیز کلاسیک ترین حالت ممکن را داشت؛ مانند زمانی که مایکروسافت از درآمد ویندوز بهره گرفت تا Netscape را در دهه ۹۰، در برابر اکسپلورر نابود کند. گوگل هم به راحتی می توانست با در اختیار داشتن جستجو، وارد حوزه شبکه های اجتماعی  بشود.

این اقدام گوگل در نوع خود تا حدی هم عجیب بود چرا که برای سال ها، هیچ اعتنایی به فیسبوک و پیشرفت هایش نمی کرد. اما خب، چندی پیشتر، رژه ی استعدادهای گران قیمت و نایاب گوگل به فیسبوک آغاز شده بود و همین اهالی مانتین ویو را دگرگون و نگران می ساخت.

شرکت ها تا حد زیادی مانند کشورها هستند: ساکنین آنها، در صورت عدم وجود شرایط مطلوب، تلاش می کنند تا آنجا را ترک کنند. گوگل در همین راستا به کارمندان خود گفته بود افرادی که از سوی فیسبوک پیشنهاد کاری دریافت کنند، باید به سرعت آن را رد کرده و مراتب را گزارش کنند تا افزایش حقوق برایشان لحاظ گردد. این البته، موجب شد تا کارمندان گوگل بیشتر تلاش کنند تا موفق به حضور در مصاحبه های شغلی فیسبوک شوند، بیشتر برای اینکه حقوق خود را در گوگل افزایش دهند. در این میان اما عده ای هم رسماً گوگل را ترک کرده و به فیسبوک پیوستند.

پس از مدتی، جمعیت گوگلرها در فیسبوک افزایش یافت. گویی این افراد عده ای گیک بودند در میان طلوع امپراطوری روم، چرا که حجم گسترده ای از تمدن و فرهنگ تکنولوژیک را با خود وارد فیسبوک نمودند.

گوگل پلاس مانند یک بمب با بدنه فیسبوک برخورد کرد

گوگل پلاس، مقابله به مثلِ گوگل با فیسبوک با یادداشت برداری از خودش بود و مانند یک بمب، بی خبر از همه جا به بدنه فیسبوک برخورد کرد. زاکربرگ به سرعت آن را همانند یک خطر کاملاً جدی احساس کرد و اولین «منع خروج» (Lockdown) را در تاریخ فیسبوک اعلام نمود. Lockdown در واقع نوعی اعلام شرایط جنگی بود و خبر از آن می داد که کسی اجازه خروج از شرکت را ندارد تا مشکلی که به وجود آمده، حل شود. حال آن مشکل چه فنی باشد و چه ایجاد رقیبی تازه.

تابلوی منع خروج در فیسبوک، درست در ظهر همان روزی که گوگل پلاس کار خود را آغاز کرد.

شاید بپرسید که منع خروج چگونه به شکل رسمی به گوش همه رسید. کارمندان فیسبوک در ساعت ۱:۴۵ بعدازظهر ایمیلی دریافت کردند. دقیقاً همان روزی که گوگل پلاس کار خود را آغاز کرد. در ایمیل به افراد مهم گفته شده بود که همه باید در اتاق شیشه ای زاکربرگ حضور پیدا کنند. در این بین یک علامت با عبارت «Lockdown» توسط چراغ های نئون در بخشی از سالن روشن گشت که خبر از منع خروج می داد. زمانی که همه جمع شدند، چراغ هم روشن شد و اینجا بود که کارمندان تازه می فهمیدند که چه خبر است.

زاکربرگ در آن زمان هنوز یک سخنور بسیار ضعیف به شمار می رفت و سخنرانی اش در آن جمع هم کاملاً گیک-گونه بود. افرادی را دیده اید که ۴ مانیتور را در برابر خود دارند و مشغول کدنویسی در آنها هستند؟ دقیقاً استعداد سخنوری چنین شخصیتی را داشت. در این بین زاکربرگ در برخی مواقع سخنرانی های برتر و تاثیرگذاری هم از خود نشان داده بود اما سخنرانی مرتبط با منع خروج برای کارمندان، یکی از آنها به شمار نمی رفت.

رویکرد جدید نوعی از دگرسویی را در ساختار فیسبوک به همراه داشت و می خواست کیفیت گم شده را دوباره بازیابی کند

تمام مهندسان، طراحان و مدیران پروژه فیسبوک دورش جمع شده بودند. وی در این جلسه خبر داد که گوگل یک محصول رقیب برای فیسبوک عرضه کرده و در این بین، هر یک از طرفین که دچار اشتباهی شود، از سوی دیگری بلعیده می شود. از این جا به بعد همه کارمندان فیسبوک مجبور می شدند تا سطح خود را بالاتر برده و نمونه حقیقی فیسبوک را در برابر نسخه کپی شده اش از سوی گوگل برتری بخشند.

وی همچنین به شکل مبهم از ایجاد تغییراتی در فیسبوک برای رقابت بهتر با رقیب تازه گفت. هدف اصلی این گردهمایی ولی، این بود که همه متوجه خطر پیش رو گشته و سطح قابلیت اطمینان، تجربه کاربری و البته عملکرد سایت را بالاتر ببرند.

پیش از این در گوشه و کنار مقر فیسبوک می شد چنین اشعاری را در راستای ستیز با کمالگرایی دید: «کار انجام شده، بهتر از کار عالیست» یا «بی عیب، دشمن خوب است». حال رویکرد جدید نوعی از دگرسویی را در ساختار فیسبوک به همراه داشت و می خواست کیفیت گم شده را دوباره بازیابی کند.

زاکربرگ در ادامه و در یک تغییر جهت دیگر، شروع کرد به ارجاع دادن به ادبیات باستانی که در هاروارد یا پیش از آن مطالعه کرده بود و می گفت: «می دانید، یکی از سخنوران رومی مورد علاقه ام، هر سخنرانی اش را با عبارت “Carthago delenda est” به معنای “(شهر) کارتاژ باید نابود گردد” به پایان می رساند. به نظرم، این دقیقاً همین حالاست.»

شخصی که زاکربرگ از او نقل قول می کرد، «» بود؛ یک سناتور رومی. نوع صحبت زاکربرگ از سخنرانی پدرانه به سوی نصیحت نظامی سوق پیدا کرده بود. سخنرانی او با تشویق و هیاهوی کارمندان به پایان رسید. هر کسی که از آن محل دور می شد، آماده حمله بود. کارتاژ باید نابود گردد.

در سنگر

پوستر با نوشته «CARTHAGO DELENDA EST» به سرعت تهیه شد و تصویر یک کلاه‌خود نیز در بالای آن نقش بست. سپس اعلام شد که کافه در آخر هفته نیز باز خواهد بود. فیسبوک تبدیل می شد به شرکتی که هفت روز هفته، کارمندان باید در آن کار می کردند. بعداً خبر رسید که خانواده ها می توانند در آخر هفته به کارمندانی که حق خروج ندارند سر بزنند و اینچنین، فرزندان موفق می شدند تا پدران (بیشتر پدران تا مادران) خود را ببینند.

اما پس از منع خروج، افراد در حال انجام چه کاری بودند؟

این برای افرادی که محصولاتی برای کاربران توسعه می دادند، به معنای تفکر دوباره در خصوص کدی که نوشته بودند و بهینه سازی آن، و البته توسعه محصولات جدید و اضافه کردن آنها به فیسبوک بود. اما برای تیم بازاریابی، حضور در مقر اصلی فیسبوک بیشتر نقش همدردی را داشت.

جنگی که آغاز شده بود، بر سر کاربران بود نه کسب درآمد. از سوی دیگر، ماه های منتهی به عرضه عمومی سهام فیسبوک نزدیک می شد و کسی جراتش را نداشت دست به کار عجیب و غریبی بزند.

تیم های داخلی فیسبوک گرد هم آمدند تا هر یک از کوچک ترین عناصر گوگل پلاس را تشریح کنند. زاکربرگ به شکل بسیار نزدیک مشغول صحبت کردن با «پال آدامز» (Paul Adams) بود. پال پیش از این یک طراح محصول در گوگل بوده و در طراحی پلاس هم نقشی داشته. حال که این محصول رونمایی شده بود، او دیگر لازم نبود هر چه می داند را به علت توافقی که با گوگل داشته، پیش خود نگه دارد. فیسبوک هم رهبری آنالیز گوگل پلاس را به او سپرد

فیسبوک بازی نمی کرد؛ این جنگ واقعی بود.

(آنتونیو گارسیا مارتینز، نویسنده این کتاب که در آن زمان مشغول کار در فیسبوک بوده، در این بخش از زبان خود می نویسند) تصمیم گرفتم کمی بیشتر تحقیق کنم. یکشنبه صبح درحالی که مشغول رفتن به سر کار بودم، وارد خروجی «پالو آلتو» نشدم و در عوض توسط جاده ۱۰۱ به مانتین ویو رفتم. سپس سر از محوطه گسترده گوگل درآوردم. لوگوی رنگارنگ گوگل همه جا دیده می شد. قبلاً برای ملاقات با دوستانم به اینجا آمده بودم و می دانستم کجا باید ساختمان مهندسی را پیدا کنم.

کسی نبود. کاملاً خالی.

جالب بود.

به جاده ۱۰۱ برگشتم و به سمت فیسبوک رفتم. زمانی که می خواستم داخل محوطه ماشینم را پارک کنم، جایی نیافتم.

آن هم یکشنبه صبح. کاملاً مشخص بود کدام کمپانی در حال جنگ است.

زاکربرگ مشغول به آتش کشیدن گوگل بود و روی ویرانه ها نمک می پاشید تا بعداً هم چیزی در آنجا قادر به رشد کردن نباشد.

نشانه های اولیه هشدار دهنده بودند. گوگل پلاس یک تلاش سرسری از سوی سازنده اش نبود. خبرهای فاش شده از سوی منابع خبری پیش از رونمایی از پلاس، حکایت از آن داشت که گوگل برای محصول جدیدش به نام پلاس، تمام تیم های خود را متمرکز کرده است. حتی تیم جستجو. تیم توسعه دهنده ی بزرگ ترین و پردرآمدترین قابلیت گوگل هم وارد این بازی شده و احتمالاً قرار بود ویژگی های مرتبطی از دل این همکاری خارج شود. شاید نتایج جستجو با توجه به داشتن یا نداشتن حساب کاربری پلاس، متفاوت باشند. از طرفی هر چه به اشتراک می گذاشتید -تصویر، ویدیو و حتی چت با دوستان- حالا در اختیار الگوریتم جستجوی قدرتمند و مرموز گوگل هم بود.

این خبرها تکان دهنده بودند، حتی برای خود گوگلرها. و فاش شدن آنها، نشان از آن داشت که گوگل به خوبی فیسبوک نمی توانست از اطلاعاتش حفاظت کند. گوگل بعداً به همین موارد اعتراف کرد. در ژانویه ۲۰۱۲ یک جلسه پرسش و پاسخ با حضور لری پیج ترتیب داده شد. وی در این جلسه که TGIF (خدا را شکر که جمعه است) نام داشت، گفت: «این مسیری است که انتخاب کرده ایم. یک محصول متحد و زیبا در سراسر همه چیز. اگر به آن علاقه ندارید، احتمالاً باید جای دیگری کار کنید.»

گوگل با ارقامی دروغین بازی را ادامه می داد

در سپتامبر ۲۰۱۲ گوگل اعلام کرد که شبکه اجتماعی پلاس، اکنون ۴۰۰ میلیون عضو دارد که ۱۰۰ میلیون از آنها کاربر فعال هستند. در آن زمان فیسبوک هم هنوز درست و حسابی به یک میلیارد کاربرش نرسیده بود. فیسبوک در واقع پس از چهار سال موفق به رسیدن به ۱۰۰ میلیون کاربر شده بود در حالی که گوگل، یک ساله به این رقم رسید. همین مسئله، چیزی شبیه به وحشت را دوباره در فیسبوک آغاز کرد. اما مشخص شد که حقیقت، کمی با آنچه گوگل بیان می کند تفاوت دارد.

گوگل با ارقامی دروغین بازی را ادامه می داد و یک استراتژی کلاسیک موسوم به «وانمود کن تا زمانی که واقعاً موفق شوی» را در پیش گرفته بود. در واقع با بیان اعداد و ارقام غیر حقیقی، گوگل تلاش داشت تا توجه ها را به سمت پلاس معطوف کند در حالی که بعداً و پس از موفقیت واقعی، می توانست به راحتی بر سر همین مسئله سرپوش بگذارد.

وانمود کن تا زمانی که واقعاً موفق شوی

در ابتدای کار اعداد و ارقام جدی گرفته شدند. به هر حال گوگل بود و انتظار چنین موفقیتی می رفت. اما پس از مدتی مشخص شد که گوگل اعداد را پر رنگ و لعاب تر از حالت واقعی به نمایش کشیده. گوگل در واقع هر کسی که روزی روی لینک گوگل پلاس کلیک کرده بود را یک «کاربر» پلاس به حساب آورده بود. توجه کنید که کلید پلاس در همه سرویس های گوگل یک شبه به وجود آمده بود. به این شکل هر زمان که شخصی ایمیلش را چک می کرد و یا تصویری را به صورت خصوصی به حساب خود منتقل می نمود، جزء کاربرین پلاس به حساب می آمد.

حقیقت چنین بود که کاربران حقیقی پلاس به سختی چیزی را به اشتراک گذاشته و یا فعالیتی انجام می دادند.

. یکی از مدیران سابق مایکروسافت که رشدی نه چندان سالم در آن کمپانی داشت و سپس به گوگل پیوست. وی بود که ایده ساخت یک شبکه اجتماعی اینچنینی را در گوش لری پیج زمزمه کرد و پیج را از فیسبوک ترساند. لری پیج چراغ سبزش را داد و گوگل بر خلاف همیشه، با عجله ای بسیار تلاش کرد محصول مورد بحث را در ۱۰۰ روز آماده کند. مهم ترین ویژگی پلاس، یعنی چرخه های افراد یا همان Circles، یک کپی بی شرمانه دیگر از ویژگی «Lists» فیسبوک بود.

در آوریل ۲۰۱۴، زمانی که جنگ فیسبوک و گوگل بر سر شبکه های اجتماعی در پایان راه خود قرار داشت، گاندوترا ناگهان خبر داد که گوگل را ترک می کند. در آن زمان بود که همه در فیسبوک نفس راحتی از رد شدن خطر کشیدند.

ارتشی که در حال عقب نشینی بود می گفت که در حال پیشتازی به شکل معکوس است

هجرت گاندوترا از گوگل حکایت از آن داشت که شرکت ساکن مانتین ویو، بار دیگر قید شبکه های اجتماعی را زده است. سپس خبر رسید که تیم های دیگر گوگل پلاس تحت عنوان Hangouts و Photos به تیم اندروید افزوده خواهند شد.

گوگل خبر داد که پلاس، نه یک محصول، بلکه یک پلتفرم خواهد بود؛ ابزاری برای استفاده عمومی از تجربه کاربری گوگل در سراسر محصولات. مثل این بود که یک ارتش در حال عقب نشینی باشد، اما بگوید که در حال پیشتازی به شکل معکوس است. در فیسبوک ولی همه می دانستند که گوگل با بیانیه های خبری اش، در حال بازی با لغات است و پلاس، بازی را به فیسبوک باخته.

نتیجه نهایی اکنون چنین شد که فیسبوک حالا تجربه رویارویی با گوگل و پیروز شدن در برابرش را دارد و حالا، با استحکام و در اختیار داشتن درآمد و افراد هوشمند بیشتری به پیش می رود در حالی که گوگل، صرفا در یک زمینه تلاشی انجام داد. زمانی که بخش زیادی از کاربران حتی با مادران خود در فیسبوک ارتباط داشتند، به راحتی نمی توانستند ترک کردن آن را بپذیرند، حتی اگر پر استفاده ترین وب سایت اینترنت هم بخواهد وسوسه شان کند.

گوگل اگرچه از فیسبوک در زمینه بازی شبکه های اجتماعی شکست خورد اما هنوز هم بارها بزرگتر از فیسبوک است. حتی اگر کاربران ساعت ها هم در این شبکه اجتماعی غوطه ور شوند، هنوز هم فیسبوک راهکار مناسبی برای درآمدزایی مطلوب از آنها ندارد. اگر شرایط به این شکل پیش نمی رفت و گوگل می توانست ایستادگی بیشتری داشته باشد، فیسبوک راهی نداشت مگر اینکه راهکاری طلایی برای کسب درآمد بیابد. چیزی شبیه به درآمدزایی گوگل از AdWords یا اپل از آیفون.

اگر چنین می شد، فیسبوک هم به دنبال پروژه های بلندپروازانه اش می رفت و بعید نبود مانند گوگل پلاس، چنین پروژه ای کل کمپانی را درگیر خود می کرد و در نهایت هم شکستی به همان بزرگی می خورد. فیسبوک ولی در واهمه عرضه عمومی سهام خود و رقابت گسترده اش با گوگل، راه دیگری برای درآمدزایی یافت: کسب درآمد از کاربران موبایل.

ترجمه‌ی بخشی از کتاب «»، نوشته‌ی «آنتونیو گارسیا مارتینز».

The post appeared first on .

روایتی ناگفته از شکست سخت گوگل پلاس به دست زاکربرگ

مارک زاکربرگ یک نابعه است. نه البته نابغه ای عجیب که آن را در «The Social Network» (فیلم سینمایی شبکه اجتماعی – ۲۰۱۰) دیده اید. اگر بخواهید او را با چنین مقیاسی بسنجید، باید محصولات شکست خورده و ناموفقی که فیسبوک در گذر این سال ها تدارک دیده و ارائه نموده را نیز به حساب بیاورید.

«Home» را یادتان می آید؟ لایه ای از رابط کاربری که فیسبوک آن را برای موبایل های اندرویدی توسعه داده بود. در سال ۲۰۱۳ و در رویدادی با حضور مدیرعامل پیشین شرکت HTC، زاکربرگ با هیجان از Home می گفت. سال ۲۰۱۲ و تلاش ناموفق فیسبوک برای استفاده از HTML5 را چطور، که باعث کاهش سرعت اپلیکیشن این سرویس به شکل حلزونی شد؟ این لیست ادامه دارد. می توان به اولین تلاش فیسبوک در امر جستجو اشاره کرد که تنها از زبان انگلیسی پشتیبانی می نمود و فقط به این درد می خورد که نگاهی به دوستان دور خود داشته، پیدایشان کنید و ببینید وضعیت تأهل شان چگونه است. و البته که در انتهای این لیست باید جایی را هم به «Paper» اختصاص داد؛ اپلیکیشنی که ایده برداری بی شرمانه ای از «Flipboard» به شمار می رفت.

در این میان سرویس و محصولات بسیار دیگری هم وجود دارد که خود زاکربرگ، در میانه راه از عرضه آنها به شکل گسترده منصرف شده است. در خصوص ارائه و توسعه محصولات، نمی توان او را یک نابغه پنداشت. نبوغ او از نوع دیگریست که می توان به آن گفت نبوغ سنتی. شخصی که می تواند ایده هایی را مطرح کرده و باعث باور آنها شود. برای مثال، در روزهای نخست، بیشتر کارمندان فیسبوک به این نتیجه رسیده بودند که این شبکه اجتماعی قرار نیست به گستردگی «MySpace» برسد اما می خواهد تجربه انسانی دیگری را رقم بزند.

در دره سیلیکونی

فرهنگ سازمای توسعه یافته از سوی زاکربرگ، نقش بسیار پررنگی را ایفا می کند. بسیاری از کمپانی های تکنولوژیک جذاب، فرهنگ تقدم مهندسان را سرلوحه کارشان قرار می دهند اما فیسبوک این مسئله را وارد مرحله جدیدی کرد. مهندسان بودند که آنجا رهبری می کردند و تا زمانی که شما کدی را تحویل می دادید که بدون مشکل کار می کرد و چیز دیگری را نیز به هم نمی ریخت، حکم طلا را برای شرکت داشتید.

در همان روزهای نخست، یک دانشجوی کم سن و سال به نام «کریس پاتنم» (Chris Putnam)، ویروسی طراحی کرد که باعث می شد ظاهر پروفایل شما در فیسبوک، دقیقاً شکل و شمایل یک پروفایل MySpace را داشته باشد. در چنین شرایطی، به جای اینکه فیسبوک برود و دست به دامن FBI برای تنبیه پاتنم شود، یکی دیگر از موسسین این شبکه اجتماعی به نام «داستین موسکوویتز» (Dustin Moskovitz)، از او دعوت کرد سری به فیسبوک بزند و سپس پیشنهاد کاری به او داد. وی پس از مدتی تبدیل شده بود به یکی از مهم ترین مهندسان حاضر در فیسبوک.

استراتژی فیسبوک در آن مقطع زمانی، به شدت شبیه به دزدان دریایی بود: اگر می دانستید چگونه می توان به سرعت کاری را به شکل صحیح انجام داد، کسی اهمیتی نمی داد که قبلاً چکاره بوده اید و چه اعتباری داشته یا نداشته اید.

همین فرهنگ کاری بود که افراد معمولاً ۲۳ ساله ای را که در سال نیم میلیون دلار درآمد داشتند را گرد هم نگه داشت. در شهری که اگر پول نقد بسیار داشتید، تفریحات فراوانی هم وجود داشت، این اشخاص روزی چهارده ساعت کار می کردند. سه وعده غذا می خوردند و گاهی اوقات حتی در همان محل کار خود می خوابیدند. کاری به جز کد زدن، بررسی کدهای نوشته شده و نظردهی در خصوص قابلیت های جدیدی که قرار بود به فیسبوک بیایند، نداشتند.

روز جمعه ای که سهام فیسبوک در بازار بورس به شکل عمومی عرضه شد، مهندسان این شبکه اجتماعی تا ساعت ۸ شب مشغول کد زدن و آماده سازی زیرساخت ها بودند.

چپ: مقر فیسبوک. راست: مقر گوگل در مانتین ویو.

در فیسبوک، سالگرد حضور شما در شرکت به گونه ای جشن گرفته می شد که گویی پروتستان ها در حال غسل تعمید شخصی هستند. این رویداد، «فیس‌ُوِرسِری» (Faceversary) نام گرفته بود و زمان تولد فیسبوکی شما پس از حضور یک ساله در شرکت، از سوی همه کارمندان روی صفحه شخصی تان در این شبکه اجتماعی تبریک گفته می شد. دقیقاً مانند رویکردی که افراد عادی در خصوص تبریک تولد دوستان خود در پیش می گیرند.

از سوی همکاران دسته گل و بادبادک روی میز خود می یافتید که روی آن، عدد مرتبط به تعداد سال هایی که در فیسبوک کار کرده بودید نقش بسته بود. زمانی که عدد روی بادبادک به ۴ یا ۵ می رسید و شخصی فیسبوک را ترک می کرد، همه به گونه ای رفتار می کردند که پنداری مرگ شخص مورد اشاره از راه رسیده است؛ گویی او جهان کنونی را ترک گفته تا در جهان دیگری حیاتش را ادامه دهد. هر چند که در این خصوص، جهان دوم الزماً از جهان اول برتر دیده نمی شد.

سنگ قبرتان هم تصویری بود که از سوی همکاران، به اشتراک گذاشته می شد. تصویری که در آن کارت شناسایی را بر لباس خود چسبانده اید. این تصویر معمولاً با یک متن خودکشی مضحک به نقل از شما به اشتراک گذاشته می شد و در یک دقیقه، صدها لایک و کامنت می گرفت.

پروسه به شکلی بود که حتی شخص مورد نظر هم احساس مردن پیدا می کرد. اگر فیسبوک را ترک می کردید، طرد می شدید و دیگر حق استفاده از شبکه اجتماعی مختص کارمندان را نداشتید. به این معنا که تمام پست های درون گروه ها، موارد مهم برای شرکت، همه از نظر شما حذف می شد و به علت ترک شدن از سوی بخشی از دوستان، پست هایتان هم کمتر دیده می شد. فید خبری فیسبوک که در زمان کار در همین شرکت تبدیل به تنها مرجع شما برای دسترسی به شبکه های اجتماعی و اخبار شده بود، حالا با سرعتی بسیار کمتر بروز رسانی می شد. تنها اندکی پس از خروج شما از شرکت، شخصی شما را به یک گروه مخفی متعلق به کارمندان قبلی فیسبوک دعوت می کرد تا در آنجا در مورد شرکت صحبت شود.

با این همه، فیسبوک پر از افرادی است که واقعاً به آن باور دارند و کارشان را برای دریافت پول انجام نمی دهند. تا تمام مردان، زنان و کودکان ساکن زمین هم عضو فیسبوک نشوند، دست از تلاش خود بر نمی دارند. اگر کمی عمیق تر به این مسئله فکر کنید، متوجه خطرناک تر بودنش از یک طمع ساده خواهید شد. افراد طماع را بالاخره هر زمان می توان با قیمتی خرید. رفتارشان هم معمولاً قابل پیش بینی است. اما چنین افرادی چطور؟ نه می توان برایشان قیمتی انتخاب کرد و نه اعمالشان قابل پیش بینی است که چه در سر دارند.

این، همان شرکتی است که «مارک الیوت زاکربرگ» ساخته و وقتی در خصوص نبوغش صحبت می کنیم، منظورمان چنین نبوغی است.


پنج سال پیش و در ژوئن ۲۰۱۱، گوگل با کپی برداری مشخص از فیسبوک، اقدام به راه اندازی «گوگل پلاس» کرد. برعکس تمام محصولات پویا و سرویس های این شرکت نظیر جی‌میل یا یوتوب، پلاس آمده بود تا کاربران را گرد هم آورده و یک هویت آنلاین به آنها بدهد. تقریباً همان کاری که فیسبوک قبلش کرده بود. ماجرا به این شکل بود که شما در تجربه استفاده از گوگل، در هر یک از سرویس ها کلید مرتبط با ثبت نام در پلاس را هم مشاهده می کردید و احتمال رشد انفجاری آن واقعاً وجود داشت.

گوگل شاهد رژه استعدادهای نایابش به فیسبوک بود

این در حالی بود که خود تجربه کاربری پلاس هم قابل قبول به شمار می رفت و حتی از برخی جهات، برتر از فیسبوک بود. ویژگی اشتراک گذاری تصاویر بهتر از شبکه اجتماعی مورد بحث بود و بیشتر به مذاق عکاسان حرفه ای خوش می آمد. طراحی کلی آن نیز یکدست تر و حالتی مینیمالیستی تر داشت. از همه مهم تر اینکه در گوگل پلاس خبری از تبلیغاتی نبود. همه چیز کلاسیک ترین حالت ممکن را داشت؛ مانند زمانی که مایکروسافت از درآمد ویندوز بهره گرفت تا Netscape را در دهه ۹۰، در برابر اکسپلورر نابود کند. گوگل هم به راحتی می توانست با در اختیار داشتن جستجو، وارد حوزه شبکه های اجتماعی  بشود.

این اقدام گوگل در نوع خود تا حدی هم عجیب بود چرا که برای سال ها، هیچ اعتنایی به فیسبوک و پیشرفت هایش نمی کرد. اما خب، چندی پیشتر، رژه ی استعدادهای گران قیمت و نایاب گوگل به فیسبوک آغاز شده بود و همین اهالی مانتین ویو را دگرگون و نگران می ساخت.

شرکت ها تا حد زیادی مانند کشورها هستند: ساکنین آنها، در صورت عدم وجود شرایط مطلوب، تلاش می کنند تا آنجا را ترک کنند. گوگل در همین راستا به کارمندان خود گفته بود افرادی که از سوی فیسبوک پیشنهاد کاری دریافت کنند، باید به سرعت آن را رد کرده و مراتب را گزارش کنند تا افزایش حقوق برایشان لحاظ گردد. این البته، موجب شد تا کارمندان گوگل بیشتر تلاش کنند تا موفق به حضور در مصاحبه های شغلی فیسبوک شوند، بیشتر برای اینکه حقوق خود را در گوگل افزایش دهند. در این میان اما عده ای هم رسماً گوگل را ترک کرده و به فیسبوک پیوستند.

پس از مدتی، جمعیت گوگلرها در فیسبوک افزایش یافت. گویی این افراد عده ای گیک بودند در میان طلوع امپراطوری روم، چرا که حجم گسترده ای از تمدن و فرهنگ تکنولوژیک را با خود وارد فیسبوک نمودند.

گوگل پلاس مانند یک بمب با بدنه فیسبوک برخورد کرد

گوگل پلاس، مقابله به مثلِ گوگل با فیسبوک با یادداشت برداری از خودش بود و مانند یک بمب، بی خبر از همه جا به بدنه فیسبوک برخورد کرد. زاکربرگ به سرعت آن را همانند یک خطر کاملاً جدی احساس کرد و اولین «منع خروج» (Lockdown) را در تاریخ فیسبوک اعلام نمود. Lockdown در واقع نوعی اعلام شرایط جنگی بود و خبر از آن می داد که کسی اجازه خروج از شرکت را ندارد تا مشکلی که به وجود آمده، حل شود. حال آن مشکل چه فنی باشد و چه ایجاد رقیبی تازه.

تابلوی منع خروج در فیسبوک، درست در ظهر همان روزی که گوگل پلاس کار خود را آغاز کرد.

شاید بپرسید که منع خروج چگونه به شکل رسمی به گوش همه رسید. کارمندان فیسبوک در ساعت ۱:۴۵ بعدازظهر ایمیلی دریافت کردند. دقیقاً همان روزی که گوگل پلاس کار خود را آغاز کرد. در ایمیل به افراد مهم گفته شده بود که همه باید در اتاق شیشه ای زاکربرگ حضور پیدا کنند. در این بین یک علامت با عبارت «Lockdown» توسط چراغ های نئون در بخشی از سالن روشن گشت که خبر از منع خروج می داد. زمانی که همه جمع شدند، چراغ هم روشن شد و اینجا بود که کارمندان تازه می فهمیدند که چه خبر است.

زاکربرگ در آن زمان هنوز یک سخنور بسیار ضعیف به شمار می رفت و سخنرانی اش در آن جمع هم کاملاً گیک-گونه بود. افرادی را دیده اید که ۴ مانیتور را در برابر خود دارند و مشغول کدنویسی در آنها هستند؟ دقیقاً استعداد سخنوری چنین شخصیتی را داشت. در این بین زاکربرگ در برخی مواقع سخنرانی های برتر و تاثیرگذاری هم از خود نشان داده بود اما سخنرانی مرتبط با منع خروج برای کارمندان، یکی از آنها به شمار نمی رفت.

رویکرد جدید نوعی از دگرسویی را در ساختار فیسبوک به همراه داشت و می خواست کیفیت گم شده را دوباره بازیابی کند

تمام مهندسان، طراحان و مدیران پروژه فیسبوک دورش جمع شده بودند. وی در این جلسه خبر داد که گوگل یک محصول رقیب برای فیسبوک عرضه کرده و در این بین، هر یک از طرفین که دچار اشتباهی شود، از سوی دیگری بلعیده می شود. از این جا به بعد همه کارمندان فیسبوک مجبور می شدند تا سطح خود را بالاتر برده و نمونه حقیقی فیسبوک را در برابر نسخه کپی شده اش از سوی گوگل برتری بخشند.

وی همچنین به شکل مبهم از ایجاد تغییراتی در فیسبوک برای رقابت بهتر با رقیب تازه گفت. هدف اصلی این گردهمایی ولی، این بود که همه متوجه خطر پیش رو گشته و سطح قابلیت اطمینان، تجربه کاربری و البته عملکرد سایت را بالاتر ببرند.

پیش از این در گوشه و کنار مقر فیسبوک می شد چنین اشعاری را در راستای ستیز با کمالگرایی دید: «کار انجام شده، بهتر از کار عالیست» یا «بی عیب، دشمن خوب است». حال رویکرد جدید نوعی از دگرسویی را در ساختار فیسبوک به همراه داشت و می خواست کیفیت گم شده را دوباره بازیابی کند.

زاکربرگ در ادامه و در یک تغییر جهت دیگر، شروع کرد به ارجاع دادن به ادبیات باستانی که در هاروارد یا پیش از آن مطالعه کرده بود و می گفت: «می دانید، یکی از سخنوران رومی مورد علاقه ام، هر سخنرانی اش را با عبارت “Carthago delenda est” به معنای “(شهر) کارتاژ باید نابود گردد” به پایان می رساند. به نظرم، این دقیقاً همین حالاست.»

شخصی که زاکربرگ از او نقل قول می کرد، «» بود؛ یک سناتور رومی. نوع صحبت زاکربرگ از سخنرانی پدرانه به سوی نصیحت نظامی سوق پیدا کرده بود. سخنرانی او با تشویق و هیاهوی کارمندان به پایان رسید. هر کسی که از آن محل دور می شد، آماده حمله بود. کارتاژ باید نابود گردد.

در سنگر

پوستر با نوشته «CARTHAGO DELENDA EST» به سرعت تهیه شد و تصویر یک کلاه‌خود نیز در بالای آن نقش بست. سپس اعلام شد که کافه در آخر هفته نیز باز خواهد بود. فیسبوک تبدیل می شد به شرکتی که هفت روز هفته، کارمندان باید در آن کار می کردند. بعداً خبر رسید که خانواده ها می توانند در آخر هفته به کارمندانی که حق خروج ندارند سر بزنند و اینچنین، فرزندان موفق می شدند تا پدران (بیشتر پدران تا مادران) خود را ببینند.

اما پس از منع خروج، افراد در حال انجام چه کاری بودند؟

این برای افرادی که محصولاتی برای کاربران توسعه می دادند، به معنای تفکر دوباره در خصوص کدی که نوشته بودند و بهینه سازی آن، و البته توسعه محصولات جدید و اضافه کردن آنها به فیسبوک بود. اما برای تیم بازاریابی، حضور در مقر اصلی فیسبوک بیشتر نقش همدردی را داشت.

جنگی که آغاز شده بود، بر سر کاربران بود نه کسب درآمد. از سوی دیگر، ماه های منتهی به عرضه عمومی سهام فیسبوک نزدیک می شد و کسی جراتش را نداشت دست به کار عجیب و غریبی بزند.

تیم های داخلی فیسبوک گرد هم آمدند تا هر یک از کوچک ترین عناصر گوگل پلاس را تشریح کنند. زاکربرگ به شکل بسیار نزدیک مشغول صحبت کردن با «پال آدامز» (Paul Adams) بود. پال پیش از این یک طراح محصول در گوگل بوده و در طراحی پلاس هم نقشی داشته. حال که این محصول رونمایی شده بود، او دیگر لازم نبود هر چه می داند را به علت توافقی که با گوگل داشته، پیش خود نگه دارد. فیسبوک هم رهبری آنالیز گوگل پلاس را به او سپرد

فیسبوک بازی نمی کرد؛ این جنگ واقعی بود.

(آنتونیو گارسیا مارتینز، نویسنده این کتاب که در آن زمان مشغول کار در فیسبوک بوده، در این بخش از زبان خود می نویسند) تصمیم گرفتم کمی بیشتر تحقیق کنم. یکشنبه صبح درحالی که مشغول رفتن به سر کار بودم، وارد خروجی «پالو آلتو» نشدم و در عوض توسط جاده ۱۰۱ به مانتین ویو رفتم. سپس سر از محوطه گسترده گوگل درآوردم. لوگوی رنگارنگ گوگل همه جا دیده می شد. قبلاً برای ملاقات با دوستانم به اینجا آمده بودم و می دانستم کجا باید ساختمان مهندسی را پیدا کنم.

کسی نبود. کاملاً خالی.

جالب بود.

به جاده ۱۰۱ برگشتم و به سمت فیسبوک رفتم. زمانی که می خواستم داخل محوطه ماشینم را پارک کنم، جایی نیافتم.

آن هم یکشنبه صبح. کاملاً مشخص بود کدام کمپانی در حال جنگ است.

زاکربرگ مشغول به آتش کشیدن گوگل بود و روی ویرانه ها نمک می پاشید تا بعداً هم چیزی در آنجا قادر به رشد کردن نباشد.

نشانه های اولیه هشدار دهنده بودند. گوگل پلاس یک تلاش سرسری از سوی سازنده اش نبود. خبرهای فاش شده از سوی منابع خبری پیش از رونمایی از پلاس، حکایت از آن داشت که گوگل برای محصول جدیدش به نام پلاس، تمام تیم های خود را متمرکز کرده است. حتی تیم جستجو. تیم توسعه دهنده ی بزرگ ترین و پردرآمدترین قابلیت گوگل هم وارد این بازی شده و احتمالاً قرار بود ویژگی های مرتبطی از دل این همکاری خارج شود. شاید نتایج جستجو با توجه به داشتن یا نداشتن حساب کاربری پلاس، متفاوت باشند. از طرفی هر چه به اشتراک می گذاشتید -تصویر، ویدیو و حتی چت با دوستان- حالا در اختیار الگوریتم جستجوی قدرتمند و مرموز گوگل هم بود.

این خبرها تکان دهنده بودند، حتی برای خود گوگلرها. و فاش شدن آنها، نشان از آن داشت که گوگل به خوبی فیسبوک نمی توانست از اطلاعاتش حفاظت کند. گوگل بعداً به همین موارد اعتراف کرد. در ژانویه ۲۰۱۲ یک جلسه پرسش و پاسخ با حضور لری پیج ترتیب داده شد. وی در این جلسه که TGIF (خدا را شکر که جمعه است) نام داشت، گفت: «این مسیری است که انتخاب کرده ایم. یک محصول متحد و زیبا در سراسر همه چیز. اگر به آن علاقه ندارید، احتمالاً باید جای دیگری کار کنید.»

گوگل با ارقامی دروغین بازی را ادامه می داد

در سپتامبر ۲۰۱۲ گوگل اعلام کرد که شبکه اجتماعی پلاس، اکنون ۴۰۰ میلیون عضو دارد که ۱۰۰ میلیون از آنها کاربر فعال هستند. در آن زمان فیسبوک هم هنوز درست و حسابی به یک میلیارد کاربرش نرسیده بود. فیسبوک در واقع پس از چهار سال موفق به رسیدن به ۱۰۰ میلیون کاربر شده بود در حالی که گوگل، یک ساله به این رقم رسید. همین مسئله، چیزی شبیه به وحشت را دوباره در فیسبوک آغاز کرد. اما مشخص شد که حقیقت، کمی با آنچه گوگل بیان می کند تفاوت دارد.

گوگل با ارقامی دروغین بازی را ادامه می داد و یک استراتژی کلاسیک موسوم به «وانمود کن تا زمانی که واقعاً موفق شوی» را در پیش گرفته بود. در واقع با بیان اعداد و ارقام غیر حقیقی، گوگل تلاش داشت تا توجه ها را به سمت پلاس معطوف کند در حالی که بعداً و پس از موفقیت واقعی، می توانست به راحتی بر سر همین مسئله سرپوش بگذارد.

وانمود کن تا زمانی که واقعاً موفق شوی

در ابتدای کار اعداد و ارقام جدی گرفته شدند. به هر حال گوگل بود و انتظار چنین موفقیتی می رفت. اما پس از مدتی مشخص شد که گوگل اعداد را پر رنگ و لعاب تر از حالت واقعی به نمایش کشیده. گوگل در واقع هر کسی که روزی روی لینک گوگل پلاس کلیک کرده بود را یک «کاربر» پلاس به حساب آورده بود. توجه کنید که کلید پلاس در همه سرویس های گوگل یک شبه به وجود آمده بود. به این شکل هر زمان که شخصی ایمیلش را چک می کرد و یا تصویری را به صورت خصوصی به حساب خود منتقل می نمود، جزء کاربرین پلاس به حساب می آمد.

حقیقت چنین بود که کاربران حقیقی پلاس به سختی چیزی را به اشتراک گذاشته و یا فعالیتی انجام می دادند.

. یکی از مدیران سابق مایکروسافت که رشدی نه چندان سالم در آن کمپانی داشت و سپس به گوگل پیوست. وی بود که ایده ساخت یک شبکه اجتماعی اینچنینی را در گوش لری پیج زمزمه کرد و پیج را از فیسبوک ترساند. لری پیج چراغ سبزش را داد و گوگل بر خلاف همیشه، با عجله ای بسیار تلاش کرد محصول مورد بحث را در ۱۰۰ روز آماده کند. مهم ترین ویژگی پلاس، یعنی چرخه های افراد یا همان Circles، یک کپی بی شرمانه دیگر از ویژگی «Lists» فیسبوک بود.

در آوریل ۲۰۱۴، زمانی که جنگ فیسبوک و گوگل بر سر شبکه های اجتماعی در پایان راه خود قرار داشت، گاندوترا ناگهان خبر داد که گوگل را ترک می کند. در آن زمان بود که همه در فیسبوک نفس راحتی از رد شدن خطر کشیدند.

ارتشی که در حال عقب نشینی بود می گفت که در حال پیشتازی به شکل معکوس است

هجرت گاندوترا از گوگل حکایت از آن داشت که شرکت ساکن مانتین ویو، بار دیگر قید شبکه های اجتماعی را زده است. سپس خبر رسید که تیم های دیگر گوگل پلاس تحت عنوان Hangouts و Photos به تیم اندروید افزوده خواهند شد.

گوگل خبر داد که پلاس، نه یک محصول، بلکه یک پلتفرم خواهد بود؛ ابزاری برای استفاده عمومی از تجربه کاربری گوگل در سراسر محصولات. مثل این بود که یک ارتش در حال عقب نشینی باشد، اما بگوید که در حال پیشتازی به شکل معکوس است. در فیسبوک ولی همه می دانستند که گوگل با بیانیه های خبری اش، در حال بازی با لغات است و پلاس، بازی را به فیسبوک باخته.

نتیجه نهایی اکنون چنین شد که فیسبوک حالا تجربه رویارویی با گوگل و پیروز شدن در برابرش را دارد و حالا، با استحکام و در اختیار داشتن درآمد و افراد هوشمند بیشتری به پیش می رود در حالی که گوگل، صرفا در یک زمینه تلاشی انجام داد. زمانی که بخش زیادی از کاربران حتی با مادران خود در فیسبوک ارتباط داشتند، به راحتی نمی توانستند ترک کردن آن را بپذیرند، حتی اگر پر استفاده ترین وب سایت اینترنت هم بخواهد وسوسه شان کند.

گوگل اگرچه از فیسبوک در زمینه بازی شبکه های اجتماعی شکست خورد اما هنوز هم بارها بزرگتر از فیسبوک است. حتی اگر کاربران ساعت ها هم در این شبکه اجتماعی غوطه ور شوند، هنوز هم فیسبوک راهکار مناسبی برای درآمدزایی مطلوب از آنها ندارد. اگر شرایط به این شکل پیش نمی رفت و گوگل می توانست ایستادگی بیشتری داشته باشد، فیسبوک راهی نداشت مگر اینکه راهکاری طلایی برای کسب درآمد بیابد. چیزی شبیه به درآمدزایی گوگل از AdWords یا اپل از آیفون.

اگر چنین می شد، فیسبوک هم به دنبال پروژه های بلندپروازانه اش می رفت و بعید نبود مانند گوگل پلاس، چنین پروژه ای کل کمپانی را درگیر خود می کرد و در نهایت هم شکستی به همان بزرگی می خورد. فیسبوک ولی در واهمه عرضه عمومی سهام خود و رقابت گسترده اش با گوگل، راه دیگری برای درآمدزایی یافت: کسب درآمد از کاربران موبایل.

ترجمه‌ی بخشی از کتاب «»، نوشته‌ی «آنتونیو گارسیا مارتینز».

The post appeared first on .

روایتی ناگفته از شکست سخت گوگل پلاس به دست زاکربرگ

چطور لینکداین شکست خورد؟

چطور لینکداین شکست خورد؟

کار با اکثر شبکه های اجتماعی بسیار سرگرم کننده است اما تغییر ساختار آنها برای گرفتن شکلی تجاری به خود می تواند دشوار باشد. فیسبوک پیش از اینکه به تبلیغات موبایل روی آورد با مشکلات زیادی همراه بود، تبلیغاتی شبه تلویزیونی اسنپچت هنوز جای سوال فراوان دارد، توییتر هم احتمالاً بزودی فروخته می شود.

برای مدتی طولانی، وب سایت لینکداین که چندی پیش با قیمت 26.2 میلیارد دلار از سوی مایکروسافت خریده شد، دقیقا مشکلی برعکس دیگر شبکه های اجتماعی داشت: لینکداین از منظر کسب درآمد قابل اطمینان بود اما این کاربران بودند که آن را دچار مشکل کردند.

طی یک سال گذشته، تحقیر لینکداین به یک پدیده فرهنگی تبدیل شده بود. جمله معروف به کار گرفته شده در وب سایت این کمپانی، یعنی «سلام، تمایل دارم شما را به شبکه حرفه ایم در لینکداین بیفزایم.» که به نوعی امضای شبکه اجتماعی مورد بحث به شمار می آید بارها مورد تمسخر قرار گرفت. همچنین لینکداین اعتراف کرد که هکرها به بیش از 100 میلیون ایمیل و پسوورد در سروهایش دست پیدا کرده اند که سبب شد بخش قابل توجهی از اکانت های توییتر هم به خطر بیفتند.

در همین حال، حتی نیازی به اشاره به سیاست های لینکداین در قبال ارسال ایمیل های مختلف نیست که به گونه ای بهینه شده بود تا کاربران در طول روز چندین پیغام مختلف دریافت نمایند و البته در نهایت، با تنظیم یک شکایت نامه، هزینه ای 13 میلیون دلاری روی دست کمپانی گذاشت. همه این ها سبب شد تا یکی از کاربران توییتر، پستی به شرح زیر ایجاد کند که به زعم بسیاری، بهترین توییت سال 2015 برشمرده می شود:

اشتراک خود در لینکداین را حذف کن
اکانت ایمیلت را هم حذف کن
خانه ات را بفروش و در جنگل زندگی کن
یک بطری در رودخانه پیدا می کنی
نوشته ای داخلش قرار گرفته
از طرف لینکداین ارسال شده

این ایمیل ها به نظر بسیار هوشمندانه به نظر می رسیدند اما از جایی به بعد، دیگر آزاردهنده بودند؛ اتفاقی که به خوبی سرنوشت خود لینکداین را منعکس می کند. لینکداین که در سال 2003 شروع به کار کرد، یکی از قدیمی ترین شبکه های اجتماعی جهان به حساب می رود که هنوز هم در حالت آنلاین به سر می برد (این وب سایت یک سال زودتر از فیسبوک شروع به کار کرد.)

از همان زمان تا حالا، لینکداین با هدف ایجاد ارتباطات حرفه ای به کار خود ادامه داده است، شما یک پروفایل می سازید، با افرادی که می شناسیدشان و به آنها اعتماد دارید ارتباط برقرار می کنید، و شاید یک روز، پیشنهادی برای شغل بر سر راهتان قرار گرفت. با این حال زمان زیادی طول کشید تا کاربران ماهیت قرار دادن رزومه در یک شبکه اجتماعی را درک کنند؛ حتی بسیاری از کاربران اولیه نگران بودند که روسایشان، تصور کنند آنها به دنبال یک کار جدید هستند و به تبع آن، مجازات شوند. سه سال طول کشید تا تعداد کاربران لینکداین به 20 میلیون نفر رسید.

اما لینکداین چشم انداز خود را حفظ کرد، تیمی بسیار باهوش جمع آوری نمود و از روش های گوناگونی بهره برد تا بالاخره به یک شبکه اجتماعی فراگیر تبدیل شد. امروز لینکداین 433 میلیون کاربر ثبت شده دارد که یک چهارم از آنها به صورت ماهانه به سایت سر می زنند. و پیش بینی شده درآمد کمپانی بدون در نظرگیری فاکتورهایی مانند سود، مالیات، کم شدن ارزش پول و استهلاک با چهار برابر افزایش نسبت به قبل، به 1 میلیارد دلار در سال جاری میلادی برسد.

این نرخ درآمد از طرف کسانی به دست آمده که حاضر هستند مبالغی را بابت دسترسی کامل به پروفایل دیگران و ارسال پیغام به آنها پرداخت نمایند و یا بازاریابانی که پولی بابت ارسال پیغام به فعالان شهیر شغل خود می پردازند. تمام افرادی که به ارزش استفاده از لینکداین پی برده اند، ظاهراً در یکی از این دو گروه جای می گیرند.

فروش اشتراک پریمیوم به آن دسته از کاربران، درآمدی باثبات و سودآور برای لینکداین به ارمغان آورده اما سرعت رشد شبکه اجتماعی کاهش یافته و کمپانی طی دو سال اخیر، پول زیادی از دست داده است. وب سایتی که زمانی از منظر درآمدزایی بسیار قابل اطمینان بود، حالا آسیب پذیر به نظر می رسد.

بنابراین طی سال های اخیر لینکداین تصمیم گرفت تا وسعت کارهای خود را افزایش دهد. این کمپانی پلتفرمی انتشاراتی فراهم آورد، کمپانی یادگیری آنلاین Lynda.com را خریداری کرد و مجموعه ای از اپلیکیشن های کوچک با کارایی های ناچیز را توسعه داد. (برای مثال لینکداین تصور کرد که کاربران به یک اپلیکیشن خاص برای شبکه اجتماعی نیاز دارند که تنها در آن بتوان شماره تلفن همکاران را یافت.)

اما هیچ یک از این راهکارها نتیجه نداد و در ماه فوریه، گزارشی مالی کمپانی نشان می داد که تجارت تبلیغات، پتانسیل رشد لینکداین را محدود کرده است. به تبع همین، ارزش سهام کمپانی طی یک روز تا 40 درصد افت کرد.

در همین حال، محصولات و تجارت اصلی کمپانی دچار عقب افتادگی شده است. اولویت اصلی لینکداین آن است که شما را در ارتباط با دیگر کاربران قرار دهد اما وقتی درخواستی برای ارتباط از سوی شخصی ارسال می شود، باید خوش شانس باشید تا متوجه شوید از سوی چه کسی ارسال شده است. کمپانی مورد اشاره در وب سایت خود همواره کمترین اطلاعات ممکن را در درخواست های ارتباطی قرار داده (مانند یک نام، یک عنوان و شاید نام یک کمپانی)، بنابراین دیگر خودتان باید حدس بزنید که آیا این شخص قبلاً برای شما ایمیلی فرستاده است یا خیر.

مضاف بر این یافتن ایمیل آدرس یکی از اشخاصی که در لیست مخاطبان قرار دارد هم می تواند یک دردسر بزرگ باشد. فقط کافیست که نام آنها را تایپ کنید، روی عکس شان کلیک نمایید و بعد چند کیلومتر به سمت پایین حرکت کنید؛ یعنی پایین تر از لیست دوستان مشترک، رزومه کامل آنها، لیستی از گروه هایی که وی در آنها مشارکت دارد و لیستی از مهارت هایی تایید نشده که دیگران می گویند وی از آنها برخوردار است. ایمیل آدرس دقیقاً آنجا خواهد بود.

سال گذشته لینکداین به شکلی اغراق آمیز اپلیکیشن پرچمدار موبایل هایش را با یک رابط کاربری جدید به شکلی مدرن درآورد تا کار با آن برای افرادی که لزوماً به دنبال شغلی جدید نبودند راحت تر باشد. نتیجه این امر، فراهم آوردن نوعی نیوز فید شبیه به فیسبوک بود که آخرین دستاوردهای مردم در زمینه های کاری را به شما نشان می داد (فیدی که بعید است کسی دلش بخواهد آن را تماشا کند). در آخرین گزارش مالی، لینکداین ادعا کرد که میزان مشارکت کاربران در اپلیکیشن افزایش یافته اما حقیقت آن است که این اپ بسیار توخالی بوده و هیچ چیز جالبی برای ارائه ندارد.

لینکداین حالا 13 سال صرف جلب توجه مخاطبان کرده است که نتیجه ای جز در پیش گرفتن روندی نزولی در پیش نداشته است. شکی نیست که لینکداین به مردم سراسر جهان کمک می کند تا هر روز مشاغل جدید بیابند، در غیر این صورت درآمدی 1 میلیارد دلاری در سال کسب نمی کرد. اما لینکداین به هر فعالیتی که ورود می یابد، بیش از پیش به مشکلات خود دامن می زند.

خیلی ساده اگر بگوییم، اکثر مردم به سرویسی نیاز ندارند که روزانه آنها را با اخبار کاری و حرفه ای بمباران کند. مردم نیاز به منبعی قابل اعتماد دارند که وقتی به آن نیاز دارند در دسترس باشد و وقتی به آن نیاز ندارند، کمرنگ شود. لینکداین عمدتاً در کمرنگ شدن مشکل دارد و شاید به همین دلیل باشد که بسیاری آرزو می کنند می توانستند از دست آن خلاص شوند. و سوال اینجاست که وقتی از دست لینکداین خلاص شوند، آیا دلشان برای آن تنگ خواهد شد؟

شاید به همین دلیل باشد که لینکداین به عنوان یک کمپانی مجزا شکست خواهد خورد. این کمپانی دست به کارهای بزرگی زده اما هیچوقت نتوانسته ضرورت خود را به اثبات رساند و همواره روی کاربرانی که حاضر به پرداخت پول هستند، بیشتر از سایر کاربران (که دلیل اصلی موفقیت لینکداین به شمار می روند) تمرکز کرده است.

و البته کمپانی مورد بحث، دست به ادعاهای بلندپروازانه ای درباره فراهم آوردن موقعیت های اقتصادی زده است. در واقع همین هفته بود که «جف وینر» (Jeff Wiener)، مدیر عامل لینکداین گفت که این شبکه اجتماعی، پاسخی برای کارگرانی خواهد بود که ربات ها شغل شان را از آنها گرفته اند. اما در عمل، لینکداین هیچ تفاوتی برای کارگرهای یقه سفید ایجاد نمی کند مگر آنکه بتوانند با پرداخت مبالغی، زیردستان خود را از هرچندگاهی مورد بررسی قرار دهند. چشم اندازه لینکداین شاید بسیار عمیق تر از این حرف ها باشد، اما هنگامی که کمپانی نمی داند شماره تلفن افراد را باید در کدام بخش از پروفایل آنها قرار دهد، نمی توان به برنامه های آن در قبال محو کردن اسکای نت خوشبین بود.

خوشبختانه، مایکروسافت چشم اندازهای انجام پذیر دیگری برای لینکداین دارد. مدیر عامل مایکروسافت، ساتیا نادلا برنامه هایی برای لینکدین دارد که اگر عملی شوند، این سرویس را بسیار ارزشمندتر از پیش خواهند کرد. مایکروسافت می خواهد آفیس 365 را روی تمام پلتفرم های خود بیاورد که دسترسی به آن را راحت تر از پیش خواهد کرد. در این صورت آفیس دقیقا همان هدفی را دنبال خواهد کرد که «داینامیکس»، نرم افزار تجارتی مایکروسافت آن را دنبال می کند و سبب خواهد شد تا مایکروسافت به رقیبی جدی برای Salesforce تبدیل شود.

به مرور زمان، این اتفاق باعث می شود تعداد مشترکین افزایش یافته و محصولات تبلیغ-محور و سرویس ها کارایی بیشتری داشته باشد. و البته ایده های ناب دیگر از همین حالا شروع به پرورش کرده اند، برای مثال پاول فورد لیستی در این زمینه فراهم آورده که یکی از بهترین ایده های آن، امکان فرستادن پیغام به مخاطبان درجه دو از طریق Outlook است.

در بیانیه مشترک نادلا و وینر در رابطه با خریداری لینکداین از سوی مایکروسافت، هر دو اعلام کردند که کمپانی خریداری شده، استقلال زیادی زیر چتر اهالی ردموند خواهد داشت. اما لینکدین هرچه کمتر از کمپانی مادر فعلی خود مستقل باشد، شانس بیشتری برای موفقیت دارد. نادلا تمایل عجیبی به در اختیار داشتن آینده مشاغل نشان می دهد و از همین حالا، 433 میلیون فرد شاغل را زیر پرچم خود آورده است.

به صورت معمول، هنگامی که یک کمپانی از سوی کمپانی دیگری خریداری می شود، خبرنگاران و تحلیلگران به صحبت درباره دلایلی می پردازند که سبب خواهد شد هیچ چیز آن طور که باید پیش نرود. اما این بار اتفاقی نادر به وقوع پیوسته و هر تغییری که در کمپانی خریداری شده به وجود آید، نسبت به شرایط فعلی بهتر خواهد بود.

وینر هم این موضوع را پذیرفته و در نوشته ای کوتاه به کارمندانش گفته: «جهانی را تصور کنید که ما در آن زیر فشار مصالحه بر سر سرمایه گذاری های بلند مدت نبوده، نسبت به ایجاد تغییر در کارهایمان دودل نباشیم و بتوانیم استعدادهای تازه را استخدام کرده و به آنها پاداش دهیم.»

آن جهان حالا از راه رسیده و لینکداین می تواند پول خود را صرف چیزهایی کند که درباره آنها صحبت می نماید. شاید لینکداین هیچوقت به چشم انداز ابتدایی خود نرسد، اما مطمئنا به رسیدن به چشم اندازه مایکروسافت کمک خواهد کرد.

The post appeared first on .

چطور لینکداین شکست خورد؟

کار با اکثر شبکه های اجتماعی بسیار سرگرم کننده است اما تغییر ساختار آنها برای گرفتن شکلی تجاری به خود می تواند دشوار باشد. فیسبوک پیش از اینکه به تبلیغات موبایل روی آورد با مشکلات زیادی همراه بود، تبلیغاتی شبه تلویزیونی اسنپچت هنوز جای سوال فراوان دارد، توییتر هم احتمالاً بزودی فروخته می شود.

برای مدتی طولانی، وب سایت لینکداین که چندی پیش با قیمت 26.2 میلیارد دلار از سوی مایکروسافت خریده شد، دقیقا مشکلی برعکس دیگر شبکه های اجتماعی داشت: لینکداین از منظر کسب درآمد قابل اطمینان بود اما این کاربران بودند که آن را دچار مشکل کردند.

طی یک سال گذشته، تحقیر لینکداین به یک پدیده فرهنگی تبدیل شده بود. جمله معروف به کار گرفته شده در وب سایت این کمپانی، یعنی «سلام، تمایل دارم شما را به شبکه حرفه ایم در لینکداین بیفزایم.» که به نوعی امضای شبکه اجتماعی مورد بحث به شمار می آید بارها مورد تمسخر قرار گرفت. همچنین لینکداین اعتراف کرد که هکرها به بیش از 100 میلیون ایمیل و پسوورد در سروهایش دست پیدا کرده اند که سبب شد بخش قابل توجهی از اکانت های توییتر هم به خطر بیفتند.

در همین حال، حتی نیازی به اشاره به سیاست های لینکداین در قبال ارسال ایمیل های مختلف نیست که به گونه ای بهینه شده بود تا کاربران در طول روز چندین پیغام مختلف دریافت نمایند و البته در نهایت، با تنظیم یک شکایت نامه، هزینه ای 13 میلیون دلاری روی دست کمپانی گذاشت. همه این ها سبب شد تا یکی از کاربران توییتر، پستی به شرح زیر ایجاد کند که به زعم بسیاری، بهترین توییت سال 2015 برشمرده می شود:

اشتراک خود در لینکداین را حذف کن
اکانت ایمیلت را هم حذف کن
خانه ات را بفروش و در جنگل زندگی کن
یک بطری در رودخانه پیدا می کنی
نوشته ای داخلش قرار گرفته
از طرف لینکداین ارسال شده

این ایمیل ها به نظر بسیار هوشمندانه به نظر می رسیدند اما از جایی به بعد، دیگر آزاردهنده بودند؛ اتفاقی که به خوبی سرنوشت خود لینکداین را منعکس می کند. لینکداین که در سال 2003 شروع به کار کرد، یکی از قدیمی ترین شبکه های اجتماعی جهان به حساب می رود که هنوز هم در حالت آنلاین به سر می برد (این وب سایت یک سال زودتر از فیسبوک شروع به کار کرد.)

از همان زمان تا حالا، لینکداین با هدف ایجاد ارتباطات حرفه ای به کار خود ادامه داده است، شما یک پروفایل می سازید، با افرادی که می شناسیدشان و به آنها اعتماد دارید ارتباط برقرار می کنید، و شاید یک روز، پیشنهادی برای شغل بر سر راهتان قرار گرفت. با این حال زمان زیادی طول کشید تا کاربران ماهیت قرار دادن رزومه در یک شبکه اجتماعی را درک کنند؛ حتی بسیاری از کاربران اولیه نگران بودند که روسایشان، تصور کنند آنها به دنبال یک کار جدید هستند و به تبع آن، مجازات شوند. سه سال طول کشید تا تعداد کاربران لینکداین به 20 میلیون نفر رسید.

اما لینکداین چشم انداز خود را حفظ کرد، تیمی بسیار باهوش جمع آوری نمود و از روش های گوناگونی بهره برد تا بالاخره به یک شبکه اجتماعی فراگیر تبدیل شد. امروز لینکداین 433 میلیون کاربر ثبت شده دارد که یک چهارم از آنها به صورت ماهانه به سایت سر می زنند. و پیش بینی شده درآمد کمپانی بدون در نظرگیری فاکتورهایی مانند سود، مالیات، کم شدن ارزش پول و استهلاک با چهار برابر افزایش نسبت به قبل، به 1 میلیارد دلار در سال جاری میلادی برسد.

این نرخ درآمد از طرف کسانی به دست آمده که حاضر هستند مبالغی را بابت دسترسی کامل به پروفایل دیگران و ارسال پیغام به آنها پرداخت نمایند و یا بازاریابانی که پولی بابت ارسال پیغام به فعالان شهیر شغل خود می پردازند. تمام افرادی که به ارزش استفاده از لینکداین پی برده اند، ظاهراً در یکی از این دو گروه جای می گیرند.

فروش اشتراک پریمیوم به آن دسته از کاربران، درآمدی باثبات و سودآور برای لینکداین به ارمغان آورده اما سرعت رشد شبکه اجتماعی کاهش یافته و کمپانی طی دو سال اخیر، پول زیادی از دست داده است. وب سایتی که زمانی از منظر درآمدزایی بسیار قابل اطمینان بود، حالا آسیب پذیر به نظر می رسد.

بنابراین طی سال های اخیر لینکداین تصمیم گرفت تا وسعت کارهای خود را افزایش دهد. این کمپانی پلتفرمی انتشاراتی فراهم آورد، کمپانی یادگیری آنلاین Lynda.com را خریداری کرد و مجموعه ای از اپلیکیشن های کوچک با کارایی های ناچیز را توسعه داد. (برای مثال لینکداین تصور کرد که کاربران به یک اپلیکیشن خاص برای شبکه اجتماعی نیاز دارند که تنها در آن بتوان شماره تلفن همکاران را یافت.)

اما هیچ یک از این راهکارها نتیجه نداد و در ماه فوریه، گزارشی مالی کمپانی نشان می داد که تجارت تبلیغات، پتانسیل رشد لینکداین را محدود کرده است. به تبع همین، ارزش سهام کمپانی طی یک روز تا 40 درصد افت کرد.

در همین حال، محصولات و تجارت اصلی کمپانی دچار عقب افتادگی شده است. اولویت اصلی لینکداین آن است که شما را در ارتباط با دیگر کاربران قرار دهد اما وقتی درخواستی برای ارتباط از سوی شخصی ارسال می شود، باید خوش شانس باشید تا متوجه شوید از سوی چه کسی ارسال شده است. کمپانی مورد اشاره در وب سایت خود همواره کمترین اطلاعات ممکن را در درخواست های ارتباطی قرار داده (مانند یک نام، یک عنوان و شاید نام یک کمپانی)، بنابراین دیگر خودتان باید حدس بزنید که آیا این شخص قبلاً برای شما ایمیلی فرستاده است یا خیر.

مضاف بر این یافتن ایمیل آدرس یکی از اشخاصی که در لیست مخاطبان قرار دارد هم می تواند یک دردسر بزرگ باشد. فقط کافیست که نام آنها را تایپ کنید، روی عکس شان کلیک نمایید و بعد چند کیلومتر به سمت پایین حرکت کنید؛ یعنی پایین تر از لیست دوستان مشترک، رزومه کامل آنها، لیستی از گروه هایی که وی در آنها مشارکت دارد و لیستی از مهارت هایی تایید نشده که دیگران می گویند وی از آنها برخوردار است. ایمیل آدرس دقیقاً آنجا خواهد بود.

سال گذشته لینکداین به شکلی اغراق آمیز اپلیکیشن پرچمدار موبایل هایش را با یک رابط کاربری جدید به شکلی مدرن درآورد تا کار با آن برای افرادی که لزوماً به دنبال شغلی جدید نبودند راحت تر باشد. نتیجه این امر، فراهم آوردن نوعی نیوز فید شبیه به فیسبوک بود که آخرین دستاوردهای مردم در زمینه های کاری را به شما نشان می داد (فیدی که بعید است کسی دلش بخواهد آن را تماشا کند). در آخرین گزارش مالی، لینکداین ادعا کرد که میزان مشارکت کاربران در اپلیکیشن افزایش یافته اما حقیقت آن است که این اپ بسیار توخالی بوده و هیچ چیز جالبی برای ارائه ندارد.

لینکداین حالا 13 سال صرف جلب توجه مخاطبان کرده است که نتیجه ای جز در پیش گرفتن روندی نزولی در پیش نداشته است. شکی نیست که لینکداین به مردم سراسر جهان کمک می کند تا هر روز مشاغل جدید بیابند، در غیر این صورت درآمدی 1 میلیارد دلاری در سال کسب نمی کرد. اما لینکداین به هر فعالیتی که ورود می یابد، بیش از پیش به مشکلات خود دامن می زند.

خیلی ساده اگر بگوییم، اکثر مردم به سرویسی نیاز ندارند که روزانه آنها را با اخبار کاری و حرفه ای بمباران کند. مردم نیاز به منبعی قابل اعتماد دارند که وقتی به آن نیاز دارند در دسترس باشد و وقتی به آن نیاز ندارند، کمرنگ شود. لینکداین عمدتاً در کمرنگ شدن مشکل دارد و شاید به همین دلیل باشد که بسیاری آرزو می کنند می توانستند از دست آن خلاص شوند. و سوال اینجاست که وقتی از دست لینکداین خلاص شوند، آیا دلشان برای آن تنگ خواهد شد؟

شاید به همین دلیل باشد که لینکداین به عنوان یک کمپانی مجزا شکست خواهد خورد. این کمپانی دست به کارهای بزرگی زده اما هیچوقت نتوانسته ضرورت خود را به اثبات رساند و همواره روی کاربرانی که حاضر به پرداخت پول هستند، بیشتر از سایر کاربران (که دلیل اصلی موفقیت لینکداین به شمار می روند) تمرکز کرده است.

و البته کمپانی مورد بحث، دست به ادعاهای بلندپروازانه ای درباره فراهم آوردن موقعیت های اقتصادی زده است. در واقع همین هفته بود که «جف وینر» (Jeff Wiener)، مدیر عامل لینکداین گفت که این شبکه اجتماعی، پاسخی برای کارگرانی خواهد بود که ربات ها شغل شان را از آنها گرفته اند. اما در عمل، لینکداین هیچ تفاوتی برای کارگرهای یقه سفید ایجاد نمی کند مگر آنکه بتوانند با پرداخت مبالغی، زیردستان خود را از هرچندگاهی مورد بررسی قرار دهند. چشم اندازه لینکداین شاید بسیار عمیق تر از این حرف ها باشد، اما هنگامی که کمپانی نمی داند شماره تلفن افراد را باید در کدام بخش از پروفایل آنها قرار دهد، نمی توان به برنامه های آن در قبال محو کردن اسکای نت خوشبین بود.

خوشبختانه، مایکروسافت چشم اندازهای انجام پذیر دیگری برای لینکداین دارد. مدیر عامل مایکروسافت، ساتیا نادلا برنامه هایی برای لینکدین دارد که اگر عملی شوند، این سرویس را بسیار ارزشمندتر از پیش خواهند کرد. مایکروسافت می خواهد آفیس 365 را روی تمام پلتفرم های خود بیاورد که دسترسی به آن را راحت تر از پیش خواهد کرد. در این صورت آفیس دقیقا همان هدفی را دنبال خواهد کرد که «داینامیکس»، نرم افزار تجارتی مایکروسافت آن را دنبال می کند و سبب خواهد شد تا مایکروسافت به رقیبی جدی برای Salesforce تبدیل شود.

به مرور زمان، این اتفاق باعث می شود تعداد مشترکین افزایش یافته و محصولات تبلیغ-محور و سرویس ها کارایی بیشتری داشته باشد. و البته ایده های ناب دیگر از همین حالا شروع به پرورش کرده اند، برای مثال پاول فورد لیستی در این زمینه فراهم آورده که یکی از بهترین ایده های آن، امکان فرستادن پیغام به مخاطبان درجه دو از طریق Outlook است.

در بیانیه مشترک نادلا و وینر در رابطه با خریداری لینکداین از سوی مایکروسافت، هر دو اعلام کردند که کمپانی خریداری شده، استقلال زیادی زیر چتر اهالی ردموند خواهد داشت. اما لینکدین هرچه کمتر از کمپانی مادر فعلی خود مستقل باشد، شانس بیشتری برای موفقیت دارد. نادلا تمایل عجیبی به در اختیار داشتن آینده مشاغل نشان می دهد و از همین حالا، 433 میلیون فرد شاغل را زیر پرچم خود آورده است.

به صورت معمول، هنگامی که یک کمپانی از سوی کمپانی دیگری خریداری می شود، خبرنگاران و تحلیلگران به صحبت درباره دلایلی می پردازند که سبب خواهد شد هیچ چیز آن طور که باید پیش نرود. اما این بار اتفاقی نادر به وقوع پیوسته و هر تغییری که در کمپانی خریداری شده به وجود آید، نسبت به شرایط فعلی بهتر خواهد بود.

وینر هم این موضوع را پذیرفته و در نوشته ای کوتاه به کارمندانش گفته: «جهانی را تصور کنید که ما در آن زیر فشار مصالحه بر سر سرمایه گذاری های بلند مدت نبوده، نسبت به ایجاد تغییر در کارهایمان دودل نباشیم و بتوانیم استعدادهای تازه را استخدام کرده و به آنها پاداش دهیم.»

آن جهان حالا از راه رسیده و لینکداین می تواند پول خود را صرف چیزهایی کند که درباره آنها صحبت می نماید. شاید لینکداین هیچوقت به چشم انداز ابتدایی خود نرسد، اما مطمئنا به رسیدن به چشم اندازه مایکروسافت کمک خواهد کرد.

The post appeared first on .

چطور لینکداین شکست خورد؟

سرانجام وارنر شکست را پذیرفت!

سرانجام وارنر شکست را پذیرفت!

سرانجام پرونده نسخه رایانه‌های شخصی «آرکام نایت» هم بسته شد و باید گفت که برادران وارنر در این میان بازنده بودند. چند روز پیش آخرین به‌روزرسانی بازی هم عرضه شد، اما حالا گزارش‌ها نشان می‌دهد که این به‌روزرسانی نیز کمکی به وضعیت بازی نکرده است. به این ترتیب و بعد از چندین ماه مشکل، وارنر اعلام کرد که گیمرهایی که بازی را به صورت دیجیتال یا فیزیکال روی این پلتفرم تهیه کرده‌‌اند، می‌توانند وجه خود را به طور کامل دریافت کنند.

بازی کنسول