Tagزندگی موسس

مروری بر زندگی مارک زاکربرگ، موسس فیسبوک

مروری بر زندگی مارک زاکربرگ، موسس فیسبوک

مارک زاکربرگ در 14 می سال 1984 میلادی در White Plains نیویورک متولد شد و با همراهی یکی از دوستانش در خوابگاه دانشجویی بزرگ ترین شبکه اجتماعی دنیا را راه اندازی کرد. سال دوم دانشگاه بود که هاروارد را رها کرد تا روی وبسایتش تمرکز نماید. رفته رفته بر شمار کاربران فیسبوک اضافه گردید و زاکربرگ نیز به لطف آن میلیاردر شد.

این شبکه اجتماعی در ادامه به موضوع داغ محافل خبری تبدیل گردید و حتی اخیرا فیلمی به نام شبکه اجتماعی (The Social Network) از روی آن ساخته شده است.

سال های نخست زندگی

مارک الیوت زاکربرگ در 14 می سال 1984 میلادی در منطقه White Plains نیویوک متولد شد.خانواده اش تحصیل کرده بودند؛ پدرش ادوارد یک مطلب دندانپزشکی درست چسبیده به منزلشان داشت و مادرش کارن تا پیش از تولد چهارفرزندشان (به نام های مارک، رندی، دونا و آریل) به عنوان روانپزشک کار می کرد.

مارک در همان سنین نوجوانی علاقه شدیدش به کامپیوترها را آشکار کرد؛ وفتی تنها دوازده سال داشت، با استفاده از Atari BASIC نوعی برنامه پیام رسان به نام زاکنت را توسعه داد و آن را در اختیار پدرش قرار داد تا در مطلب استفاده کند. به این ترتیب منشی پدر دیگر لازم نبود نام بیمار بعدی که وارد اتاق می شود را داد بزند و با استفاده از برنامه دکتر را از این بابت باخبر می کرد.

جالب است بدانید حتی اعضای خانواده زاکربرگ نیز از زاکنت برای ارتباط با هم در داخل منزل استفاده می کردند. مارک جوان با همراهی دوستانش حتی تعدادی بازی کامپیوتری را توسعه داد که البته صرفا جنبه سرگرمی داشتند. او در این باره می گوید: «من تعداد زیادی دوست داشتم که هنرمند بودند، آنها ایده هایشان را مطرح می کردند و من از روی آنها بازی می ساختم.»

والدین مارک برای همگام شدن با علاقه رو به رشد وی به کامپیوترها یک معلم خصوصی به نام دیوید نیومن را استخدام کردند که هفته ای یکبار به منزلشان می آمد و با مارک کامپیوتر کار می کرد.

بعدها نیومن در مصاحبه اش با خبرنگاران اظهار داشت: جلو افتادن از مارک اعجوبه که همزمان کلاس هایی را هم در کالج Mercy می گذراند ابدا برایش ساده نبود.

زاکربرگ بعدا دوره های آمادگی کامپیوتر را در آکادمی Phillips Exeter واقع در نیو همپشایر طی کرد. او در آنجا ذوق و استعداد ویژه اش در زمینه شمشیربازی را به نمایش گذاشت و به عنوان کاپیتان تیم مدرسه نیز انتخاب شد.

او حتی در رشته ادبیات نیز سرآمد بود و در دروس کلاسیک موفق به دریافت یک دیپلم جداگانه شد. اما در پس تمامی این فعالیت ها، زاکربرگ همچنان شیفته کامپیوترها بود و تلاش هایش برای توسعه برنامه های جدید را ادامه می داد. هنوز در دبیرستان درس می خواند که نسخه اولیه ای از نرم افزار موسیقی پاندورا را طراحی کرد که خودش به آن Synapse می گفت. چندین شرکت از جمله AOL و مایکروسافت علاقمندی شان برای خرید آن نرم افزار و حتی استخدام مارک نوجوان را پیش از اتمام تحصیل مطرح کردند اما او همه پیشنهادات را رد کرد.

تحصیل در هاروارد

در سال 2002 و بعد از آنکه زاکربرگ درسش را در Exeter تمام کرد، برای پذیرش در دانشگاه هاروارد اقدام نمود. سال دوم دانشگاه بود که نامش به عنوان توسعه دهنده کاربلد نرم افزار در دانشگاه بر سر زبان ها افتاد. همان موقع بود که او برنامه ای به نام CourseMatch را ساخت که به دانشجویان کمک می کرد کلاس هایشان را براساس گزینه های انتخاب شده توسط دیگر کاربران انتخاب نمایند.

او همچنین Facemash را اختراع کرد که عکس دو دانشجو را در کنار هم نمایش می داد و دیگران می توانستند از طریق آن، فردی که جذابیت ظاهری بیشتری داشت را انتخاب نمایند. طولی نکشید که آن برنامه به محبوبیت بالایی دست یافت اما اندکی بعد چون مدیریت دانشگاه آن را نامناسب تشخیص داد، بسته شد.

براساس برخی گفته ها و شنیده ها در رابطه با پروژه های قبلی اش، چهارتن از هم کلاسی های مارک به نام های دیویا نارندرا (Divya Narendra)، دوقلوهای کامرون و تایلر وینکلووس (Tyler Winklevoss) تلاش داشتند از او برای کار روی ایده یک شبکه اجتماعی به نام Harvard Connection دعوت به همکاری نمایند که برای آشنا کردن دانشجویان با هم از اطلاعات دریافتی شبکه دانشجویان هاروارد استفاده می کرد.

زاکربرگ موافقت کرد با آن گروه بر سر پروژه مذکور همکاری نماید اما طولی نکشید که درسش را رها نمود تا با همراهی دوستانش Dustin Moskovitz، Chris Hughes و Eduardo Saverin روی شبکه اجتماعی خودش کار کند.

زاکربرگ و دوستانش سایتی را طراحی کردند که به کاربران امکان می داد برای خود پروفایل تهیه کرده، عکس رویش آپلود نمایند و با دیگران ارتباط برقرار کنند. آن تیم، سایت خود به نام فیسبوک را در ژوئن سال 2004 در داخل یکی از اتاق های خوابگاه دانشجویی هاروارد راه اندازی کردند. سال دوم تحصیل در هاروارد هم تمام شد و زاکربرگ تصمیم گرفت تحصیل را رها کند تا به صورت تمام وقت روی پروژه فیسبوک کار کند. او دفتر شرکت را به پالو آلتو انتقال داد و تا پایان سال 2004 میلادی شمار کاربران وبسایتش به یک میلیون نفر رسید.

در سال 2005 میلادی، فیسبوک مبلغ قابل توجهی را از شرکت سرمایه گذار Accel Partners دریافت کرد. در واقع Accel حدود 12.7 میلیون دلار را در شبکه ای اجتماعی سرمایه گذاری کرد که در آن دوران تنها برای دانشجویان قابل دسترس بود.

طولی نکشید که شرکت تحت سرپرستی زاکربرگ دسترسی دانشجویان دیگر دانشگاه ها، دبیرستان ها و مدارس بین المللی را هم به فیسبوک فراهم نمود و با این ترفند، شمار کاربران سایت را در دسامبر سال 2005 میلادی به رقم 5.5 میلیون نفر رساند.

به ندرت این شبکه اجتماعی توجه شرکت هایی که تمایل داشتند از آن در بخش تبلیغات بهره بگیرند را به خود جلب نمود. زاکربرگ که نمی خواست ظرفیت های تبلیغاتی وبسایتش پر شود، پیشنهادات شرکت های مطرحی نظیر یاهو و MTV Networks را رد کرد و در مقابل تصمیم گرفت تمرکزش را روی توسعه سایت قرار دهد. در همین راستا او امکان دسترسی توسعه دهندگان به پروژه خود را فراهم نمود تا امکانات بیشتری را به آن اضافه نماید.

همکلاسی های قدیمی زاکربرگ در هاروارد او را به سرقت ایده شان متهم کردند

شرکت روندی رو به رشد را طی می کرد تا اینکه در سال 2006، با نخستین مانع بزرگش روبرو شد. خالقان Harvard Connection مدعی شدند که زاکربرگ ایده آنها را سرقت کرده و خواهان پرداخت غرامت از سوی او شدند.

زاکربرگ اصرار داشت که فیسبوک و Harvard Connection براساس دو ایده کاملا متفاوت توسعه یافته اند، اما چندی بعد وکلا با بررسی اطلاعات رد و بدل شده میان او و دوستانش به رشته ای از پیامک ها دست پیدا کردند که در آنها زاکربرگ از هک کردن دیتابیس دانشگاه می گوید.

وکلا در ادامه اعلام کردند که وی احتمالا به صورت عمدی مالکیت معنوی پلتفرم هم دانشگاهی هایش را نقض کرده و حتی اطلاعات خصوصی کاربران دیتابیس دانشگاه را در اختیار دوستانش قرار داده است.

وی بعدا به خاطر پیام های ارسالی اش عذرخواهی کرد و در مصاحبه ای که با نشریه نیویورکر انجام داد اظهار نمود: اگر قرار باشد سرویسی تاثیرگذار ساخته شود و مردم زیادی به آن اتکا کنند، در وهله نخست باید به مرحله بلوغ رسید، درست است؟ فکر می کنم بزرگ شده ام و چیزهای زیادی یاد گرفته ام.

هرچند که بعدها زاکربرگ با پرداخت 65 میلیون دلار به طرف شاکی، دعوای حقوقی شان را حل و فصل کرد اما پرونده همچنان تا سال 2011 در جریان بود و Narendra و Winklevosses مدعی شدند که هم کلاسی قدیمی شان آنها را گمراه کرده است.

در سال 2009 میلادی و همزمان با انتشار کتاب میلیاردرهای تصادفی به قلم بن مزریچ، زاکربرگ با چالش بزرگ دیگری روبرو شد. او مزریچ را متهم کرد که سرگذشتش را به درستی بازگو نکرده و از سناریوهای ساختگی، دیالوگ های تخیلی و کاراکترهای خیالی در کتابش استفاده نموده.

در هر حال، نویسنده کتاب حق امتیاز داستانش را به Aaron Sorkin نمایش نامه نویس واگذار کرد و در ادامه فیلمی به نام The Social Network یا شبکه اجتماعی از روی آن ساخته شد که هشت تن از عوامل آن هم نامزد دریافت آکادمی آوارد شدند.

صحنه ای از فیلم شبکه اجتماعی

زاکربرگ اما شدیدا روایت فیلم را مورد انتقاد قرار داد و بعدها به خبرنگار نیویورکر گفت که بسیاری از جزئیات آن غیرواقعی بوده اند. برای نمونه در آن گفته شده که زاکربرگ از سال 2003 با پریسیلا چن دانشجوی چینی-آمریکایی رشته پزشکی دانشگاه هاروارد ارتباط داشته است. البته بخش هایی از این فیلم نیز مورد توجهش قرار گرفته از جمله جزئیاتی که روی آنها تاکید شده. مثلا آنطور که خودش می گوید تک تک تیشرت هایی که شخصا می پوشد را بر تن کاراکتر اصلی فیلم دیده است.

زاکربرگ و فیسبوک با وجود تمامی این حاشیه سازی ها همچنان مسیر موفقیت را طی می کردند. کمی بعد، مجله تایم از وی به عنوان شخصیت سال 2010 یاد کرد و فوریس نیز جایگاه سی و پنجم را در فهرست چهارصد گانه ثروتمندترین های خود به وی اختصاص داد که با این حساب، او با ثروت حدودی 6.9 میلیارد دلار حتی استیو جابز مدیرعامل وقت اپل را هم پشت سر می گذاشت.

فعالیت های بشردوستانه

از همان زمان که زاکربرگ شروع به ثروت اندوزی کرد، میلیون ها دلار از درآمد خود را نیز به امور بشردوستانه اختصاص داد که بارزترین نمونه آن در سال 2010 اتفاق افتاد. در سپتامبر آن سال وی صد میلیون دلار را برای حمایت از مدارس دولتی Newark در نیوجرسی صرف کرد و در دسامبر همان سال با امضای «تعهدنامه بخشش» وعده داد که دست کم 50 درصد از ثروت خود را در طول حیاتش صرف امور خیریه نماید.

گفتنی است بیل گیتس، وارن بافت و جرح لوکاس از دیگر اشخاصی هستند که این تعهدنامه را امضا نموده اند. زاکربرگ حتی بعد از امضای این سند، از دیگر کارآفرینان جوان و ثروتمند دعوت کرد که به او ملحق شوند.

ورود به بازار بورس

در ماه می 2012، دو تغییر بزرگ در زندگی زاکربرگ رخ داد؛ نخست اینکه سهام فیسبوک به صورت عمومی به بازار بورس عرضه شد که با این کار 16 میلیارد دلار عاید آن شد و زاکربرگ در نخستین قدم برای آنکه بیشترین بهره را از این عایدی ببرد، راسا برای خرید اینستاگرام با مدیران آن وارد مذاکره شد.

در نخستین روزهای پس از عرضه فیسبوک به بازار بورس، ارزش سهام این شرکت افت قابل توجهی پیدا کرد اما کمی بعد اوضاع به روال عادی اش برگشت. او هم اکنون بالغ بر یک چهارم سهم فیسبوک را در اختیار دارد و کنترل 57 درصدی سهم رای نیز در اختیار شخص اوست.

زاکربرگ در 19 می سال 2012 و درست یک روز بعد از عرضه سهام فیسبوک به بازار بورس با پریسیلا چن ازدواج کرد و حدودا صد نفری در مراسم ازدواج شان در پالو آلتو حضور یافتند. جالب است بدانید که مهمان ها علت برگزاری جشن را نمی دانستند و تصورشان این بود که برای جشن فارغ التحصیلی پریسیلا از دانشکده پزشکی در آنجا جمع شده اند اما در آنجا پریسیلا را در لباس عروس دیدند. در ماه می سال 2013، فیسبوک به مجله فورچون راه یافت و زاکربرگ در حالی که تنها 28 سال داشت عنوان جوان ترین مدیرعامل در فهرست این نشریه را به خود اختصاص داد.

زاکربرگ و همسرش متعهد شدند که 99 درصد از سهام فیسبوک شان را در طول حیات خود صرف امور خیریه کنند

در نوامبر سال 2015 دختر این زوج جوان به نام مکس به دنیا آمد و زاکربرگ نیز اعلام کرد که دو ماه به مرخصی پدر شدن می رود تا وقتش را با خانواده اش سپری کند. او و همسرش در نامه ای سرگشاده ای که برای دخترشان نوشتند، اعلام کردند 99 درصد از سهامشان در فیسبوک را به خیریه خواهند داد. آنها در این نامه نوشتند: ما متعهد هستیم که سهم کوچکی را برای ایجاد جهانی بهتر برای کودکان ادا نماییم و به همین خاطر 99 درصد از سهام فیسبوک مان را که هم اکنون ارزشی برابر با 45 میلیارد دلار دارد در طول حیات خود برای نسل های آتی صرف خواهیم کرد.

در سپتامبر سال 2016، زاکربرگ و چن از آغاز طرحی به نام Chan-Zuckerberg خبر دادند؛ همان شرکتی که قصد دارند سهام فیسبوک شان را در آن صرف کنند و قرار است ظرف یک دهه آتی دست کم سه میلیارد دلار را صرف تحقیقات علمی برای درمان، پیشگیری و مدیریت تمامی بیماری های کودکان کند.

Cori Bargmann عصب شناس مطرح دانشگاه راکفلر نیز ریاست واحد علوم این موسسه را بر عهده گرفت. زاکربرگ و همسرش همچنین از ایجاد یک مرکز تحقیقاتی مستقل به نام BioHub در سانفرانسیسکو خبر دادند که قرار است به مجمعی برای مهندسان، دانشمندان علوم رایانه، بیولوژیست ها، شیمی دان ها و دیگر اعضای جامعه علمی بدل گردد.

BioHub که در واقع همکاری مشترکی میان دانشگاه های استنفورد، کالیفرنیا، سان فرانسیسکو و برکلی است طی یک بازه زمانی ده ساله از آغاز به کارش بودجه ای برابر با 600 میلیون دلار را دریافت خواهد کرد.

The post appeared first on .

مروری بر زندگی مارک زاکربرگ، موسس فیسبوک

مروری بر زندگی مایکل دِل، موسس دِل

مروری بر زندگی مایکل دِل، موسس دِل

مایکل دِل در 23 فوریه سال 1965 میلادی در هوستون تگزاس متولد شد و از همان دوران کودکی علاقمندی اش به تکنولوژی و گجت های مختلف را نشان داد.

او در سن 15 سالگی یکی از کامپیوترهای تولیدی اپل را خریداری کرد تا آن را از هم باز کند و با نحوه عملکردش آشنا شود. در کالج شروع به ساختن کامپیوترهای مختلف کرد و خودش مستقیما آنها را به مشتریانش می فروخت و عمده تمرکزش را هم روی ارائه خدمات پشتیبانی بهتر و همچنین پایین نگه داشتن قیمت ها قرار می داد. دِل بزرگ ترین تولید کننده پی سی در دنیا لقب گرفت.

سال های نخست زندگی

مایکل دل در 23 فوریه سال 1965 میلادی در هوستون تگزاس متولد شد و به خاطر راه اندازی شرکت دل، در شکل گیری انقلاب کامپیوترهای شخصی که در دهه 1980 میلادی به راه افتاد نقشی پررنگ را ایفا نمود.

ریشه های شرکت دل در یکی از اتاق های خوابگاه دانشجویی دانشگاه تگزاس شکل گرفت و به سرعت پله های ترقی و پیشرفت را طی کرد تا به شرکتی عظیم بدل شد.

در سال 1992 میلادی و در حالی که تنها هشت سال از تاسیس دل می گذشت، مایکل دل عنوان جوان ترین مدیرعامل را در فهرست پانصد شرکت برتر آمریکایی در مجله فورچون به خود اختصاص داد.

مادر مایکل در بازار بورس کار می کرد و پدرش نیز ارتودنتیست بود. آنها فرزندشان را ترغیب می کردند که در یکی از رشته های پزشکی تحصیل کند، با این همه خود مایکل بیشتر عاشق تکنولوژی و کسب و کار بود.

مایکل فردی به شدت سخت کوش بود؛ او در حالی که تنها 12 سال داشت به عنوان ظرف شو در یک رستوران چینی مشغول به کار شد تا بتواند پول لازم برای تکمیل کلکسیون تمبر خود را به دست آورد. چند سال بعد، به عنوان بازاریاب با نشریه هوستون پست وارد همکاری شد و صرفا با پیدا کردن مشترکان جدید برای آن نشریه ظرف تنها یک سال توانست 18 هزار دلار پول در بیاورد.

دل که به شدت شیفته دنیای وسیع کامپیوترها و گجت های الکترونیکی شده بود، در حالی که تنها 15 سال داشت یکی از همان کامپیوترهای اپل را خریداری کرد تا قطعاتش را از هم باز کند و با نحوه عملکردش آشنا شود.

تاسیس شرکت دل

مایکل در کالج درس می خواند که جرقه های تاسیس دل در ذهنش روشن شد. دنیای پی سی در آن زمان همچنان جوان بود و دل تشخیص داده بود که هیچ شرکتی فروش مستقیم این دستگاه ها به مشتریان را امتحان نکرده است.

او در ادامه با دور زدن واسطه ها و حذف هزینه های جانبی دیگر، با استفاده از پس انداز هزار دلاری اش شروع به ساخت کامپیوتر و فروش آن به افرادی نمود که در کالج می شناخت.

تمرکز اصلی وی البته صرفا روی ارائه محصولات خوب نبود بلکه ارائه خدمات پشتیبانی خوب به مشتریان و همچنین عرضه محصولاتی با قیمت کمتر نیز از جمله ارزش های کاری اش محسوب می شد. طولی نکشید که دل توانست مشتریانی را در خارج از فضای کالج برای کامپیوترهای تولیدی اش پیدا کند و اندکی بعد نیز از تحصیل انصراف داد تا تمام تمرکزش را روی کسب و کار خود بگذارد.

آمار و ارقام مربوط به عملکرد وی فوق العاده بودند. در سال 1984 میلادی و در حالی که یک سال کامل از حضور مایکل در فضای کسب و کار می گذشت توانست رکورد فروش 6 میلیون دلاری را پشت سر بگذارد. تا سال 2000 نیز او تبدیل به یک میلیاردر شده بود و شرکتش در 34 کشور دنیا شعبه داشت و شمار کارکنان آن به بیش از 35 هزار نفر رسیده بود.

یک سال بعد، کمپانی دل رقیب اصلی اش یعنی Compaq Computer را پشت سر گذاشت و نامش را به عنوان بزرگ ترین تولید کننده پی سی در دنیا به ثبت رساند.

روی هم رفته، 20 سال نخست فعالیت دل را می توان یکی از موفق ترین کسب و کارها در این کره خاکی دانست چراکه در این برهه، این کمپانی توانست نامدارانی نظیر وال مارت و جنرال الکتریک را پشت سر بگذارد. سرگذشت دل آنچنان تاثیر گذار بود که وی در سال 1999 میلادی توانست کتاب پرفروش  Direct from Dell: Strategies That Revolutionized the Industry (به معنای مستقیما از قلب دل: استراتژی هایی که صنعت را متحول کرد) به رشته تحریر در بیاورد.

تلاش های بشردوستانه

دل شخصیتی به شدت درونگرا و خجالتی داشت، اما آنها که می شناسندش می گویند، بعد از ازدواجش با سوزان در سال 1989 میلادی این شخصیت رفته رفته تغییر یافت. گفتنی است که این زوج چهار فرزند دارند.

دل و همسرش در مسیر زندگی به علاقه خود برای بخشش ثروت شان پی بردند. در سال 1999 میلادی، آنها بنیاد خیریه مایکل و سوزان دل را راه اندازی کردند؛ یک موسسه خیریه خصوصی و البته بسیار بزرگ که تا کنون میلیون ها دلار را صرف کمک به افراد نیازمند از جمله حادثه دیدگان سونامی در جنوب آسیا کرد. در سال 2006 میلادی این بنیاد 50 میلیون دلار را هم به دانشگاه تگزاس اعطا کرد.

دل در نخستین سال های حضورش در فعالیت های خیریه اینطور گفته است: اینکه جمعی بعد از مرگ ما گرد هم بیایند و تصمیم بگیرند که با پول مان چه کنند ابدا خوب نیست. فراموش کنید. ما می خواهیم زمانی که در قید حیات هستیم این کار را به درست ترین شیوه ممکن انجام دهیم.

در سال 2004 میلادی، دل از سمت خود به عنوان مدیرعامل شرکت استعفا داد اما همچنان ریاست هئیت مدیره آن را بر عهده داشت. وی در هیئت موسس مجمع جهانی اقتصاد و همچنین کمیته اجرایی شورای بین المللی کسب و کار نیز عضو بوده است.

مایکل دل همچنین از اعضای شورای مشاوران علوم و فناوری ریاست جمهوری آمریکا و تیم مدیریت دانشکده کسب و کار در حیدرآباد هند بوده است.

جنجال های خبری

علیرغم تمامی این موفقیت ها اما، در سال های اخیر اوضاع برای مایکل دل و شرکت متبوعش چندان مطلوب نبوده. کیفیت پایین کامپیوترهای تولیدی دل باعث شد که این شرکت 300 میلیون دلار را صرف تعمیر دستگاه های معیوبش کند و به همین خاطر نام آن از فهرست برترین های صنعت کامپیوتر دنیا خط بخورد.

مایکل که ابدا از این اوضاع خشنود نبود در سال 2007 میلادی مجددا به سر کار خود بازگشت و سمت مدیرعاملی شرکت را در دست گرفت اما اواضاع به شدت در هم ریخته بود.

محصولات تولیدی دل همچنان کیفیت پایینی داشتند و علیرغم تلاش های شخص مدیرعامل برای بهبود اوضاع، در ادامه اسنادی منتشر شد که نشان می داد کارکنان شرکت کاملا از وضعیت بد میلیون ها کامپیوتر ساخت آن آگاه بودند.

در جولای سال 2010 میلادی، دل پذیرفت که بیش از 100 میلیون دلار جریمه تعیین شده از سوی کمیسیون بورس و اوراق بهادار را پرداخت نماید تا از  اتهام تقلب در اسناد حسابرسی تبرئه شود و به همین خاطر نام آن در سر خط خبرهای مهم روز قرار گرفت.

طبق اتهامات، دل تخفیف های قابل توجهی را از اینتل دریافت کرده بود تا در ازای آن از چیپ های تولیدی رقیب اینتل یعنی شرکت Advanced Micro Devices در کامپیوترهای خود استفاده نکند، با این همه، در گزارشات مالی مربوط به درآمدهایش این تخفیف ها را هم حساب کرده بود. در واقع استدلال بازرسان این بود که دل با اغراق در میزان درآمدهایش سرمایه گذاران را در مورد درآمدهای واقعی خود گمراه کرده است.

مایکل دل نیز در سال 2013 میلادی برای بازسازی شرکتی که خود بنایش را نهاده بود اعلام نمود که کسب و کارش را مجددا به حالت خصوصی در می آورد. وی توافقی را با شرکت سهامی Silver Lake Partners که در زمینه تکنولوژی تخصص داشت و همچنین مایکروسافت به امضا رساند تا کلیه سهام آن را خریداری نمایند.

ارزش این قرارداد برابر با 23 تا 24 میلیارد دلار عنوان شد و به لطف آن بزرگ ترین خرید سهام در تاریخ اخیر رقم خورد.

مایکل دل در مصاحبه اش با رویترز اعلام کرده بود که این معامله فصل تازه ای را پیش روی دل، مشتریان و همچنین کارکنان آن می گذارد. گفتنی است که در سال های اخیر سهم این شرکت از بازار پی سی افت قابل توجهی پیدا کرد و حضور پررنگ تبلت ها و تلفن های هوشمند نیز عرصه را برای فعالیت های آن تنگ تر کرد.

The post appeared first on .

مروری بر زندگی مایکل دِل، موسس دِل

مروری بر زندگی استیو جابز، موسس اپل

مروری بر زندگی استیو جابز، موسس اپل

استیو جابز در 24 فوریه سال 1955 میلادی در سان فرانسیسکو کالیفرنیا متولد شد. پدر و مادرش دو تن از دانش آموختگان دانشگاه ویسکانسین بودند که او را بعد از تولد به فرزندخواندگی دادند.

جابزِ باهوش اما بی هدف تا پیش از آنکه در سال 1976 میلادی با همراهی استیو وزنیاک Apple Computer را راه اندازی کند، در حوزه های مختلفی فعالیت کرد. محصولات انقلابی اپل از جمله آیپاد، آیفون و آیپد هم اثری کلیدی را در تکامل تکنولوژی های مدرن ایفا کردند. جابز در سال 1985 میلادی اپل را ترک کرد و یک دهه بعد مجددا به آن بازگشت. وی در سال 2011 و بعد از یک دهه مبارزه با سرطان پانکراس دیده از جهان فرو بست.

سال های نخست زندگی

استیون پل جابز در 24 فوریه سال 1955 میلادی در سان فرانسیسکو کالیفرنیا متولد شد؛ مادرش Joanne Schieble (بعدها سیمپسون) و پدرش عبدالفتاح (جان) جندلی هر دو از دانش آموختگان دانشگاه ویسکانسین بودند که فرزند خود را بعد از تولد به فرزندخواندگی دادند.

پدرش پرفسور علوم سیاسی اهل سوریه بود و مادرش Schieble گفتار درمان. در هر حال، آنها پسر بی نام خود را بعد از تولد رها کردند و اندکی بعد از این اتفاق، رسما با هم ازدواج کرده و صاحب فرزندی دیگر به نام مونا سیمپسون شدند. جابز هم تا 27 سالگی اش هیچ اطلاعاتی در خصوص پدر و مادر واقعی اش نداشت.

بعد از تولد، یک زوج جوان به نام های کلارا و پل جابز، نوزاد تنهای داستان ما را به فرزندخواندگی قبول کردند و نام استیون پل جابز را روی آن گذاشتند. کلارا حسابدار بود و پل هم که قبلا در گارد ساحلی خدمت کرده بود، با ماشین آلات صنعتی کار می کرد.

خانواده استیو در مانتین ویوی کالیفرنیا زندگی می کردند، درست همان نقطه ای که بعدها با نام سیلیکون ولی شهرت پیدا کرد. جابز کوچک در حالی که تنها یک پسربچه بود همراه پدرش در گاراژ منزل ساعت ها روی قطعات الکترونیکی کار می کرد. پل به پسرش یاد می داد که چطور قطعات الکترونیکی را از هم جدا کرده و مجددا سر هم نماید؛ فعالیتی که در عین سرگرم کننده بودن، اعتماد به نفس، سختی و البته توانمندی های مکانیکی جابز جوان را هم تقویت می کرد.

تردیدی نیست که جابز متفکری نوآور و باهوش بود، با این همه دوران جوانی اش پر بود از یاس هایی که به خاطر نظام آموزشی رسمی آن دوران در وی ایجاد شده بود. دوران ابتدایی را به خاطر کسالت آور بودن درس به شوخی و خنده در کلاس می گذراند و حتی گفته شده که معلم کلاس چهارم وی مرتبا باید به او جایزه می داد تا به درس خواندن تشویق شود.

جابز آنقدر در آزمون های مختلف خوب ظاهر شد که مدیران مدرسه از وی خواستند به صورت جهشی وارد کلاس های دبیرستان شود اما والدینش با این پیشنهاد مخالفت کردند.

چند سال بعد، جابز جوان وارد دبیرستان Homestead شد و در آنجا بود که با همکار آینده اش استیو وزنیاک که در دانشگاه برکلی کالیفرنیا تحصیل می کرد آشنا شد.

وزنیاک در مصاحبه ای که سال 2007 میلادی با نشریه PC World انجام داد در مورد ارتباط خوبش با جابز اینطور گفت:

هر دوی ما عاشق قطعات و چیپ های الکترونیکی بودیم. در آن دوران عده اندکی از مردم در مورد چیپ های الکترونیکی، نحوه عملکردشان و همچنین کاری که می توانستند انجام دهند اطلاعات داشتند. در بدو آشنایی من کامپیوترهای زیادی را طراحی کرده و ساخته بودم و می توانم بگویم که در زمینه الکترونیک و طراحی کامپیوتر یک قدم از او جلوتر حرکت می کردم، با این همه، باز هم علایق مشترکی داشتیم. علاوه بر این میتوانم بگویم که دیدگاه هایمان در مورد دنیا کاملا متفاوت از هم بود.

تاسیس اپل

بعد از اتمام دوران دبیرستان، جابز وارد کالج Reed در پورتلند اورگان شد. او که هدف مشخصی برای خود نداشت، بعد از تنها شش ماه از ورود به کالج، درسش را رها نمود و 18 ماه آتی را صرف شرکت در کلاس های مبتکرانه جانبی کرد. او بعدها گفت که چطور حضورش در یکی از کلاس های خطاطی عشق و علاقه به فن چاپ را در وی شعله ور کرد.

در سال 1974 میلادی، جابز به عنوان طراح بازی ویدیویی با آتاری وارد همکاری شد و چند ماه بعد، برای یافتن روشنگری معنوی عازم هند شد. او مرتبا سفر می کرد و در این حین نیز از داروهای روانگردان استفاده می نمود.

در سال 1976 میلادی، وقتی تنها 21 سال داشت به همراه وزنیاک گروه اپل کامپیوتر را راه اندازی کرد. آنها در گاراژ منزل جابز کار می کردند و بعد از آنکه جابز خودروی فولکس واگن خود را فروخت و وزنیاک هم ماشین حساب دوست داشتنی اش را به پول تبدیل کرد، بودجه لازم برای کارآفرینی به دستشان آمد.

جابز و وزنیاک به خاطر مردمی کردن تکنولوژی و ارائه کامپیوترها با ابعاد کوچک تر و قیمت پایین تر به مصرف کنندگان عادی، به شهرت رسیدند.

مردم وزنیاک را بیشتر به خاطر ارائه مجموعه ای از کامپیوترهای کاربرپسند می شناختند و خود جابز نیز به واسطه فعالیت هایش در حوزه بازاریابی شهرت داشت؛ کامپیوترهای ساخته وزنیاک به قیمت 666.66 دلار به فروش می رفتند. کامپیوتر Apple I  به تنهایی 774 هزار دلار را عاید آن دو نفر کرد. سه سال بعد از ارائه دومین مدل از کامپیوتر مذکور یعنی Apple II فروش شرکت آنها حدود 700 درصد افزایش یافت و به رقم 139 میلیون دلار رسید.

در سال 1980 میلادی، Apple Computer به بازار بورس راه یافت و ارزش بازار آن تا پایان همان سال به رقم 1.2 میلیارد دلار رسید. جابز برای آنکه به کرسی مدیرعاملی شرکت تکیه بزند، متخصصانی نظیر جان اسکالی از شرکت کوکاکولا را الگوی خود قرار داده بود.

ترک شرکت

علیرغم تمامی این موفقیت ها، چند محصول بعدی اپل به نقص ها و ایرادات عمده در حوزه طراحی دچار بودند و همین مساله باعث شد که آمار مرجوعی های شرکت و نارضایتی مشتریان آن به میزان قابل توجهی بالا برود.

طولی نکشید که IBM اپل را از نظر میزان فروش پشت سر گذاشت و دراین مرحله بود که اپل باید وارد رقابتی جدی با کسب و کار پی سی این شرکت می شد. در سال 1984 میلادی، اپل مکینتاش را عرضه کرد و در تبلیغات خود از آن تحت عنوان کالایی برای سبک زندگی متفاوت: رمانتیک، خلاق و جوان یاد کرد.

فروش مکینتاش خوب بود و عملکرد کلی اش هم نسبت به پی سی های IBM در سطح بالاتری قرار داشت، با این همه، آن دستگاه هنوز هم با کامپیوترهای شرکت رقیب سازگاری نداشت. اسکالی بر این باور بود که جابز در حال لطمه زدن به اپل است و دیری نپایید که مدیران شرکت زمینه را برای خروج وی از اپل فراهم کردند.

جابز که هیچگونه عنوان رسمی برای شرکتی که تاسیس کرده بود، نداشت، بیشتر از قبل به حاشیه رانده شد و در نتیجه در سال 1985 میلادی آنجا را ترک کرد تا یک شرکت نرم افزار و سخت افزاری جدید به نام NeXT را تاسیس کند.

یک سال بعد او یک شرکت پویا نمایی را از جورج لوکاس خریداری کرد که بعدها نامش به استودیوهای تولید انیمیشن پیکسار تغییر یافت. وی که به پتانسیل های بالای پیکسار پی برده بود در ابتدای امر، 50 میلیون دلار از داراییاش را روی آن شرکت سرمایه گذاری کرد.

آن استودیو نیز فیلم های مطرحی نظیر داستان اسباب بازی، در جستجوی نمو و اعجوبه ها را تولید کرد؛ فیلم های تولیدی پیکسار مجموعا 4 میلیارد دلار درآمد برای این شرکت داشتند. در سال 2006 میلادی پیکسار با والت دیزنی ادغام شد و در نتیجه این ادغام استیو جابز به بزرگ ترین سهامداران دیزنی بدل گردید.

احیای دوباره اپل

علیرغم موفقیت های پیکسار، شرکت NeXT برای فروش سیستم عامل خود به کاربران آمریکایی با مشکل روبرو بود تا اینکه در سال 1996 میلادی اپل آن را در ازای پرداخت 429 میلیون دلار خریداری کرد. در سال بعد، جابز دوباره به اپل بازگشت و مجددا بر کرسی مدیرعاملی شرکت تکیه زد.

جابز درست همانگونه که در دهه 1970 میلادی اپل را به موفقیت رساند، در دهه 1990 نیز به خاطر تلاش های بی وقفه اش جانی دوباره به آن بخشید. در هر حال او توانست با تغییر تیم مدیریتی اپل، کاستن از میزان سهامی که به عنوان پاداش به کارکنان داده می شد و همچنین تعیین حقوق یک دلار در سال برای خود، اپل را مجددا روی پا نگه دارد.

محصولات مبتکرانه ای  که حاصل ذوق و استعداد او بودند (نظیر iMac)، کمپین های موفق برندسازی و همچنین طرح های متفاوتی که برای محصولات اپل ارائه می کرد، بار دیگر توانست توجه کاربران را به خود جلب نماید.

سرطان پانکراس

در سال 2003 میلادی، جابز به وجود نوعی تومور مربوط به اعصاب و غدد در بدن خود پی برد؛ نوع نادری از سرطان پانکراس که البته می شد تحت عمل جراحی قرار بگیرد. با این همه، وی به جای آنکه بلافاصله برای عمل جراحی اقدام کند، تصمیم گرفت تغییراتی را در رژیم غذایی اش (که عموما هم از سبزیجات و غذاهای دریایی تشکیل می شد) ایجاد کند و همزمان روش های درمانی شرقی را هم امتحان نماید.

جابز برای حدود 9 ماه جراحی را به تعویق انداخت و همین رفتار او هیئت مدیره اپل را به شدت نگران کرد. در واقع هیئت مدیره نگران بودند که مبادا سهامداران با اطلاع از این موضوع اقدام به دریافت سرمایه شان نمایند. در هر حال او مدیران شرکت را قانع نمود که بیماری اش را محرمانه نگه می دارد. عاقبت در سال 2004 میلادی جابز تحت عمل جراحی قرار گرفت تا تومور پانکراس را از بدنش خارج کند و در سال های آتی نیز اطلاعات اندکی را در مورد شرایط و وضعیت سلامتی اش با عموم مردم در میان گذاشت.

نوآوری های آتی

اپل محصولات مبتکرانه ای نظیر مک بوک ایر، آیپاد و آیفون را در سبد کالاهایش دارد که تمامی شان نمادی از تکامل تکنولوژی های مدرن هستند. تقریبا اندکی بعد از ارائه یک محصول جدید از سوی اپل، رقبا برای ارائه تکنولوژی های مشابه به آن به تکاپو می افتادند.

گزارش های فصلی اپل از عملکرد مالی اش نیز در سال 2007 میلادی بهبود قابل توجهی یافت: در آن سال ارزش هر سهم این شرکت به 199.99 دلار رسید که در دوران خود رکورد شکن محسوب می شد. اپل در سال 2007 سودی معادل با 1.58 میلیارد دلار به جیب زد و مازاد نقدینگی اش که برابر با 18 میلیارد دلار بود را در بانک سپرده گذاری کرد، ضمن آنکه هیچگونه بدهی معوقه ای هم نداشت.

در سال 2008 میلادی، آیتونز به دومین فروشگاه بزرگ موسیقی در آمریکا بعد از والمارت بدل شد و این اتفاق مصادف گردید با فروش بالای آیتونز و آیپاد. اپل همچنین در فهرست تحسین برانگیز ترین شرکت های آمریکایی مجله فورچون نیز جایگاه نخست را به خود اختصاص داد و در فهرست پانصد شرکت پرسود آن نیز باز در جایگاه نخست نشست.

زندگی خصوصی

اوایل سال 2009 میلادی، گزارشات متعددی در مورد کاهش وزن شدید جابز منتشر شد و با استناد به همین گزارشات این گمانه زنی در ذهن بسیاری شکل گرفت که مبادا بیماری اش عود کرده باشد. در همان اثنا او تحت عمل پیوند کبد قرار گرفت. جابز در پاسخ به شایعات و نگرانی های مطرح شده اعلام کرد که توازن هورمونی بدنش بر هم خورده است و بعد از تقریبا یک سال غیبت از  انظار عموم، در کنفرانس خبری 9 سپتامبر سال 2009 اپل ظاهر شد و در آن به ایراد سخنرانی پرداخت.

او برای احترام به زندگی شخصی اش، همواره تلاش می کرد که جوانب مختلف آن را از دید خبرنگاران و مردم پنهان نگه دارد و کمتر پیش می آمد که اطلاعاتی در این رابطه ارائه نماید. لذا در  مورد زندگی خصوصی اش صرفا می دانیم زمانی که تنها 23 سال داشت صاحب یک فرزند دختر از نامزد سابقش Chrisann Brennan شد.

البته او در دادگاه های مختلف همواره ارتباط ژنتیکی اش با آن دختر که لیزا نام داشت را رد کرد و مدعی شد که فردی عقیم است و ابدا توانمندی پدر شدن ندارد. کریستین اما از پا نمی نشست و بخش اعظمی از زندگی خود را در دادگاه ها برای اثبات خویشاوندی لیزا با جابز صرف کرد. جابز نیز تا زمانی که لیزا هفت ساله بود هرگونه ارتباط با او را رد کرد اما زمانی که دختربچه به سنین نوجوانی رسید او را برای زندگی نزد خود برد.

اوایل دهه 1990 میلادی بود که جابز با لورن پاول در دانشکده کسب و کار دانشگاه استنفورد دیدار کرد. لورن در آنجا دانشجوی MBA بود و آنها در 18 مارس سال 1991 میلادی با هم ازدواج کردند و باقی زندگی را در خانه پالو آلتو همراه با سه فرزند خود سپری نمودند.

وفات

در 5 اکتبر سال 2011 میلادی، اپل اعلام کرد که شمع زندگی بنیانگذارش خاموش شده. او بعد از یک دهه جنگیدن با سرطان پانکراس و در حالی که تنها 56 سال داشت دیده از جهان فرو بست.

کتاب ها و زندگی نامه ها

تا کنون کتاب های زیادی در مورد زندگی و حرفه جابز نگارش شده که از آن جمله می توان به بیوگرافی وی به قلم والتر ایزاکسون در سال 2011 و همچنین کتابی تحت همین عنوان به قلم کارت بلومنتال در سال 2012 اشاره نمود. در سال 2015 میلادی نیز کتاب دیگری با عنوان «تبدیل شدن به استیو جابز» توسط Brent Schlender و Rick Tetzeli به رشته تحریر درآمد.

در این میان، اثر Isaacson به خاطر آنکه سوژه اصلی اش یعنی جابز از زبان تیم کوک مدیرعامل وقت اپل ترسیم شده بارها و بارها مورد انتقاد قرار گرفت.

البته زندگی نامه های تصویری هم برای جابز ساخته شد که از آن جمله می توان به فیلمی تحت همین عنوان با بازی اشتون کوچر اشاره نمود.

The post appeared first on .

مروری بر زندگی استیو جابز، موسس اپل

مروری بر زندگی بیل گیتس، موسس مایکروسافت

مروری بر زندگی بیل گیتس، موسس مایکروسافت

کارآفرین مشهور بیل گیتس که در سال 1955 میلادی در سیاتل واشنگتن متولد شد به تدریج از سن 13 سالگی به مقوله برنامه نویسی علاقمند گردید و در ادامه به واسطه بهره گیری از نبوغ تکنولوژیکی، اتخاذ استراتژی های کاری قوی و تاکتیک های تهاجمی در تجارت و البته همراهی پل آلن (Paul Allen) موفق شدن بزرگ ترین شرکت نرم افزاری دنیا به نام مایکروسافت را تاسیس کند.

سال های نخست زندگی

بیل گیتس با نام اصلی ویلیام هنری گیتس سوم در تاریخ 28 اکتبر سال 1955 میلادی در سیاتل، واشنگتن متولد شد و به تدریج از سن 13 سالگی به مقوله برنامه نویسی علاقمند شد. وی که در آن زمان در مدرسه Lakeside درس میخواند در کالج نیز به دنبال این علاقه رفت و در آنجا با دوست و شریک تجاری آینده اش یعنی پل آلن (Paul Allen) آشنا شد.

گیتس جوان به واسطه نبوغش در عرصه فناوری، اتخاذ استراتژی های کاری قوی و همچنین تاکتیک های تهاجمی اش در تجارت موفق شد بزرگ ترین شرکت نرم افزاری دنیا یعنی مایکروسافت را تاسیس کند و در ادامه به ثروتمندترین فرد جهان بدل شود.

طبقه اجتماعی گیتس بالاتر از حد متوسط بود و پدر و مادرش غیر از او دو فرزند دختر هم داشتند: کریستین که بزرگ تر بود و لیبی که جوانتر. پدرشان سر ویلیام اچ. گیتس در زمان آشنایی اش با ماری مکسول همسر آینده اش و مادر بیل، در رشته حقوق درس می خواند و البته اندکی هم خجالتی بود.

ماری هم از دانشجویان میهمان در دانشگاه واشنگتن بود و به ورزش علاقه زیادی داشت، تا جایی که فعالانه در کلیه امور دانشجویی شرکت می کرد و همواره نقش لیدر را داشت.

جو خانواده گیتس گرم بود و صمیمی و هر سه فرزند آن مرتبا برای رقابت با همسن و سالان شان و البته تلاش برای موفقیت تشویق می شدند. بیل جوان نخستین بار توانمندی هایش در این زمینه را زمانی نشان داد که هماهنگی مسابقات ورزشی خانوادگی را در خانه ییلاقی شان در Puget Sound عهده دار شد. وی همچنین در بازی هایی که با تخته انجام می شدند عملکرد خوبی را از خود نشان می داد و عاشق ریسک کردن بود.

بیل رابطه نزدیکی هم با مادر خانواده، ماری، داشت. مادرش پیشتر به عنوان معلم فعالیت کرده بود اما بعد از آمدن بچه ها تصمیم گرفت شغلش را رها کند و وقتش را صرف تربیت و پرورش فرزندانش نماید و در اوقات فراغت نیز به امور خیریه بپردازد.

مادر بیل گیتس از اعضای هیئت مدیره IBM و چند شرکت مطرح دیگر بود

وی همچنین از اعضای هیئت مدیره چندین شرکت از جمله First Interstate Bank (که توسط پدربزرگش تاسیس شده بود)، United Way و IBM بود و هر زمان که برای انجام امور داوطلبانه به مدارس و سازمان ها می رفت، بیل را نیز با خود می برد.

پسر جوان داستان ما در زمان کودکی علاقه وافری هم به مطالعه و کتاب خواندن داشت و ساعت های طولانی را صرف مطالعه کتاب های مرجع از جمله دایرة المعارف می کرد. اما حدودا از سنین یازده یا دوازده سالگی بود که والدین بیل در مورد رفتارهای پسرشان نگران شدند. عملکردش در مدرسه خوب بود اما غالبا خسته به نظر می رسید و والدینش نگران بودند که انزواطلب شود.

تصویری از کودکی گیتس

البته پدر و مادر بیل به شدت به آموزش در مدارس دولتی باور داشتند، اما به خاطر همین نگرانی، از سن 13 سالگی تصمیم گرفتند که پسرشان را به مدرسه غیر انتفاعی Lakeside بفرستند. ظاهرا این تصمیم سودمند واقع شد چراکه بیل در تمامی دروس از جمله ریاضیات و علوم و همچنین ادبیات و زبان انگلیسی خوش می درخشید و سرآمد بود.

زمانی که در مدرسه Lakeside درس می خواند، یکی از شرکت های کامپیوتری مستقر در سیاتل پیشنهاد داد که دانش آموزان آن مدرسه درسی به نام کامپیوتر داشته باشند. انجمن اولیا و مربیان مدرسه نیز با استفاده از پولی که از بابت فروش اجناس قدیمی آن به دست آمده بود یک ترمینال تله تایپ برای دانش آموزان خریداری کرد.

به این ترتیب، بیل گیتس مجذوب کارهایی شد که با استفاده از یک کامپیوتر می شد انجام داد و بخش اعظمی از زمان آزادش را صرف کار کردن روی آن ترمینال می کرد. او حتی با استفاده از زبان برنامه نویسی یک برنامه نوشت که به کاربران امکان می داد مقابل کامپیوتر بازی کنند.

در همان مدرسه Lakeside گیتس با پل آلن آشنا شد که دو سالی از او بزرگ تر بود. این دو نفر در اندک زمانی با هم دوست شدند و علاقه مشترکشان به کامپیوترها نیز این وابستگی را بیشتر کرد. البته آنها با هم تفاوت هایی هم داشتند؛ برای مثال آلن کم حرف و خجالتی بود ولی گیتس چابک و مبارزه طلب بود.

اما تفاوت ها تاثیری در رابطه این دو نفر ایجاد نکرد و آنها بخش اعظمی از زمان آزاد خود را صرف کار روی برنامه نویسی می کردند. البته گهگاهی هم با یکدیگر درگیری پیدا می کردند و بر سر اینکه حق با چه کسی است و چه کسی باید مدیریت آزمایشگاه کامپیوتر را بر عهده بگیرد با هم دعوا می کردند.

یکبار حتی مشاجره میان آنها به قدری بالا گرفت که آلن بیل را از ورود به آزمایشگاه منع کرد. بار دیگر هم این دو نفر در کلاس های کامپیوتر غایب شدند تا روی ایراد نرم افزاری شرکت تامین کننده سیستم های مدرسه کار کنند و با هک آن برنامه زمان رایگان برای کار با کامپیوترهایش به دست آورند.

این دو نفر بعد از بخشش از سوی مدیران مدرسه اجازه پیدا کردند که دوباره وارد آزمایشگاه کامپیوتر شوند البته به شرط آنکه باگ های برنامه را رفع نمایند.

در این دوران گیتس نوعی برنامه پرداخت حقوق را برای شرکتی که برنامه هایش را هک کرده بودند طراحی کرد و در کنار آن یک برنامه زمانبندی را هم برای مدرسه ساخت.

در سال 1970 میلادی، گیتس که تنها 15 سال داشت با دوست خود آلن وارد دنیای کسب و کار شد. آنها با همراهی هم برنامه ای به نام Traf-o-Data را توسعه دادند که الگوهای ترافیکی سیاتل را پایش می کرد و به خاطر زحماتی که برای توسعه آن برنامه کشیده بودند مبلغ 20 هزار دلار را به عنوان جایزه دریافت کردند.

همین دستاوردها باعث شدند که گیتس و آلن به فکر راه اندازی کسب و کار خودشان بیافتند اما والدین گیتس اصرار داشتند که فرزندشان مدرسه را به پایان برساند و بعد از آن هم به کالج برود تا وکیلی کاردان شود.

بیل در سال 1973 میلادی درسش را در مدرسه Lakeside به اتمام رساند و در آزمون ورودی کالج امتیاز 1590 را از 1600 کسب کرد؛ موفقیتی که وی تا سال ها هنگام معرفی خود به دیگران آن را مطرح می کرد.

سال های نخست زندگی حرفه ای

تصویری از نخستین کارکنان مایکروسافت

گیتس در پاییز یکی از همان سال ها وارد دانشگاه هاروارد شد. وی در ابتدا به تحصیل در رشته حقوق می اندیشید اما در سال اول تحصیل متوجه شد که بخش اعظمی از زمانش را در آزمایشگاه کامپیوتر دانشگاه صرف می کند. او برنامه منظمی هم برای تحصیل نداشت؛ چند ساعتی می خوابید، برای امتحان آماده می شد و با نمره قابل قبولی نیز درس ها را پاس می کرد.

پل آلن هم به دانشگاه واشنگتن رفت و بعد از دو سال، از تحصیل انصراف داد و به بوستون ماساچوست رفت تا برای شرکت هانی ول کار کند، با این همه، دوری این دو دوست قدیمی خدشه ای به ارتباطشان وارد نکرد و همچنان با هم در ارتباط بودند.

حدودا در همین دوران بود که آلن نسخه ای از نشریه Popular Electronics را به گیتس نشان داد که حاوی مقاله ای در رابطه با کیت مینی کامپیوتر Altair 8800 بود.

هر دو نفر آنها در مورد فرصت هایی که کامپیوتر مذکور می توانست در دنیای رایانش شخصی ایجاد کند، به شدت هیجان زده بودند. در مورد Altair اما باید بگوییم که توسط شرکت کوچکی به نام MITS (برگرفته از سرواژه های عبارت Micro Instrumentation and Telemetry Systems) در Albuquerque نیومکزیکو ساخته شده بود.

گیتس و آلن با آن شرکت تماس گرفتند و مدعی شدند روی یک برنامه نرم افزاری بیسیک کار می کنند که می تواند روی Altair اجرا شود. در واقعیت اما آنها نه Altair داشتند که با آن کار کنند و نه کدی که روی آن اجرا نمایند بلکه می خواستند بدانند آیا MITS دوست دارد فردی تهیه چنین نرم افزاری را برایشان بر عهده بگیرد یا خیر؟

نمایی از Altair 800

بخت با آن دو جوان یار بود و آنها خواستار توسعه چنین برنامه ای بودند. برای همین اد رابرتس رئیس هیئت مدیره شرکت از آنها خواست که دمویی از برنامه خود را به وی نشان دهند.

گیتس و آلن حسابی به دردسر افتاده بودند و دو ماه آینده را صرف نوشتن نرم افزار در آزمایشگاه کامپیوتر هاروارد کردند. در ادامه آلن سفری به Albuquerque داشت تا حاصل تلاش دو ماهه شان را که هیچگاه هم روی کامپیوتر Altair تست نشده بود پیش چشم مدیران شرکت قرار دهد.

برنامه عملکرد خوبی داشت و آلن در MITS استخدام شد. گیتس هم به سرعت هاروارد را ترک کرد تا با او همکار شود. در سال 1975، گیتس و آلن شرکتی به نام Micro-Soft را تاسیس کردند که در واقع ترکیبی از عبارت micro-computer و software به معنای نرم افزار بود.

و اینگونه مایکروسافت (گیتس و آلن در کمتر از یک سال خط فاصله را از این نام حذف نمودند) متولد شد. برنامه نرم افزاری بیسیکی که آن دو نفر برای Altair ساخته بودند حق امتیاز و پول خوبی را عاید شرکت می کرد، با این همه اهداف آنها والاتر از این بود.

نرم افزار بیسیک مایکروسافت هنوز وارد بازار نشده بود اما خوره های کامپیوتر که به نسخه های کپی شده از آن دسترسی پیدا کرده بودند به شدت به آن علاقمند شده و مرتبا آن را تکثیر و میان هم دست به دست می کردند.

طبق گفته خود گیتس تنها 10 درصد از کاربران بیسیک در کامپیوترهای Altair بابت آن پول پرداخت کرده بودند. در واقع در آن دوران، اکثر دوست داران کامپیوترهای شخصی برای پول در این حوزه فعالیت نمی کردند. آنها  احساس می کردند که به خاطر سهولت فرایند تکثیر و توزیع می توانند دوستان و دیگر علاقمندان به کامپیوتر را از نعمت جدیدترین دستاوردهای صنعت بهره مند نمایند.

به عقیده گیتس توزیع و تکثیر رایگان نرم افزار تفاوتی با سرقت نداشت

بیل گیتس اما دیدگاه دیگری داشت و به نظرش توزیع رایگان نرم افزار تفاوتی با سرقت نداشت، به خصوص زمانی که مساله به نرم افزاری مربوط می شد که برای فروش توسعه یافته بود.

در فوریه سال 1976 میلادی، گیتس نامه ای سرگشاده را برای علاقمندان به کامپیوتر نوشت و اظهار داشت که توزیع ادامه دار نرم افزارهای کامپیوتری و استفاده رایگان از آنها «مانع از توسعه نرم افزارهای خوب خواهد شد».

در واقع کرک کردن نرم افزارها مانع از آن می شود که توسعه دهندگان زمان و پول خود را صرف ایجاد نرم افزارهای کیفی نمایند. آن نامه البته برای بسیاری ناخوشایند بود اما گیتس همچنان روی باور خویش پافشاری می کرد و تهدید کرد در صورت مشاهده رفتارهای کاری غیرمنصفانه دست از نوآوری میکشد.

همانطور که گفته شد گیتس نسبت به آلن خوی تندی داشت و این تندی در مراودات وی با اد رابرتس رئیس هیئت مدیره MITS کاملا مشهود بود. او همواره بر سر توسعه نرم افزار و جهت گیری های کاری رابرتس با او مجادله می کرد.

رابرتس نیز گیتس را فردی نفرت انگیز و زیان بار برای کارش می دانست. در سال 1977، رابرتس MITS را به یک شرکت کامپیوتری دیگر فروخت و برای ادامه تحصیل در دانشکده پزشکی و در نهایت پزشک شدن به جرجیا رفت.

گیتس و آلن با این تصمیم به حال خود رها شده بودند و باید برای حفظ حق امتیاز نرم افزار بیسیک مدیر جدید MITS را تحت پیگرد قانونی قرار می دادند.

اما مایکروسافت نرم افزارهای دیگری هم برای سایر شرکت های حوزه کامپیوتر آن زمان توسعه داده بود و در ابتدای سال 1979، گیتس واحد عملیاتی شرکت را به Bellevue واشنگتن در شرق سیاتل انتقال داد.

او خوشحال بود که دوباره به خانه باز گشته است و به شدت سرگرم کار شد. جالب است بدانید که همه 25 کارمند مایکروسافتِ جوان از اختیارات کامل در رابطه با تمامی جنبه های کاری، توسعه محصول، گسترش کسب و کار و بازاریابی برخوردار بودند.

گیتس با استفاده از همین فراست در توسعه نرم افزار و البته به لطف شم اقتصادی اش توانست خود را یک گام جلوتر از مایکروسافت قرار دهد و در سال 1979 میلادی و در حالی که تنها 23 سال داشت درآمدی معادل با 2.5 میلیون دلار را کسب کرد.

شکوفایی مایکروسافت

فراست و دانایی گیتس در توسعه نرم افزار و عملیات های کاری او را در جایگاه رهبر و سخنگوی شرکت قرار داد. شخصا روی هر خط از کدهایی که توسط کارکنان نوشته می شد نظارت می کرد و هرجا لازم بود خودش آنها را بازنویسی می کرد.

همزمان با رشد صنعت کامپیوتر و افزایش تولید سخت افزار و قطعه توسط شرکت هایی نظیر اپل، اینتل و IBM، گیتس نیز بیشتر و بیشتر به کاربرد نرم افزارهای توسعه یافته در مایکروسافت پی می برد.

او اغلب مادرش را با خود به جلسات می برد. ماری هم از احترام بالایی برخوردار بود و به واسطه حضورش در هیئت مدیره شرکت های مختلفی نظیر IBM، ارتباطات کاری خوبی با برخی افراد کلیدی داشت. در واقع به لطف حضور ماری بود که گیتس توانست با مدیرعامل IBM ملاقات کند.

در نوامبر سال 1980 میلادی، IBM به دنبال نرم افزاری بود که قابلیت اجرا روی کامپیوترهای شخصی آینده اش را داشته باشد و برای همین با مایکروسافت وارد مذاکره شد. گفته شده در نخستین دیدار مدیران دو شرکت، فردی از جانب IBM، گیتس را با منشی دفتر اشتباه گرفته و از وی خواسته که برایش قهوه بیاورد.

گیتس بسیار جوان بود اما به سرعت توانست مدیران IBM را تحت تاثیر قرار دهد و آنها را مجاب نماید که شرکتش توانایی تامین نرم افزار یاد شده را دارد. تنها مشکل  این بود که مایکروسافت سیستم عامل اولیه برای اجرا روی کامپیوترهای تازه IBM را نساخته بود. البته این مشکلی را به وجود نیاورد زیرا گیتس با ذکاوت تمام سیستم عاملی که برای اجرا روی کامپیوترهای مشابه به پی سی های IBM توسعه یافته بود را خریدار نمود.

او در واقع قراردادی را با یک شرکت توسعه دهنده نرم افزار به امضا رساند تا به صورت انحصاری امتیاز استفاده از نرم افزار مذکور را از آن مایکروسافت نماید اما در این باره حرفی با IBM به میان نیاورد.

بعدها البته IBM مایکروسافت و گیتس را به خاطر محرمانه نگه داشتن اطلاعات مهم مورد پیگرد قرار داد و مایکروسافت نیز در ازای پرداختی مبلغی بابت جریمه، پرونده را مختومه کرد اما در پایان نه گیتس و نه مایکروسافت به خطای خود اعتراف نکردند.

درهر صورت گیتس باید نرم افزار تازه خریداری شده را طوری بهینه سازی می کرد که قابلیت کار با پی سی های IBM را پیدا کند. وی در نهایت با پرداخت 50 هزار دلار بهینه سازی های لازم را انجام داد؛ مبلغی که برابر با رقم پرداختی اولیه برای خرید آن نرم افزار بود.

IBM اما خواستار خرید سورس کد بود تا از این طریق به اطلاعات لازم در مورد آن سیستم عامل دسترسی پیدا کند. با این همه، گیتس از این کار امتناع می کرد و پیشنهادش این بود که IBM حق امتیاز استفاده از نرم افزار مذکور را که همراه با کامپیوترهایشان در اختیار کاربران قرار می گرفت به مایکروسافت پرداخت نماید.

با این کار در واقع چنانچه شرکت دیگری نمونه مشابه به کامپیوترهای تولیدی IBM را می ساخت، مایکروسافت امکان می یافت امتیاز استفاده از نرم افزار موسوم به MS-DOS را نیز به آن بفروشد که در واقع کمی بعد هم این اتفاق رخ داد.

مایکروسافت همچنین نرم افزار دیگری به نام Softcard را عرضه کرد که امکان اجرای نرم افزار بیسیک روی سیستم Apple II را فراهم می نمود.

بین سال های 1979 تا 1981 میلادی، این شرکت به طرز وحشتناکی رشد کرد و شمار کارکنانش از 25 نفر به 128 نفر رسید.

درآمدهای کمپانی مذکور هم از رقم 2.5 میلیون دلار به 16 میلیون دلار رسید. در اواسط سال 1981 میلادی، گیتس و آلن شرکت خود را رسما ثبت کردند که در نتیجه آن گیتس سمت رئیس هیئت مدیره را به دست آورد و آلن نیز معاون اجرایی شد.

تا سال 1983 میلادی مایکروسافت شکلی جهانی به خود گرفت و دفاتر مختلف متعلق به آن در بریتانیا و ژاپن تاسیس شدند و حدودا سی درصد از کل کامپیوترهای موجود در دنیا برپایه نرم افزارهای آن کار می کردند.

اما سال 1983 خبرهای بدی را هم با خود داشت؛ در آن سال پزشکان تشخیص دادند که آلن به مبتلا شده که خوشبختانه به خاطر تدابیر درمانی سفت و سختی که دنبال کرد، بیماری اش یک سال بعد بهبود یافت.

همان سال آلن از مایکروسافت استعفا داد و شایعات در مورد علت ترکش به سرعت بالا گرفت. برخی میگویند که بیل گیتس او را وادار به این کار کرده اما بعضی دیگر نظرشان این بود که تغییر شرایط زندگی آلن را تشویق به این کار نموده و احتمالا وی به این نتیجه رسیده که می تواند زمانش را صرف امور دیگری کند.

اختراع ویندوز

مایکروسافت و اپل به لحاظ تاریخی با هم رقابت داشتند با این همه، بسیاری از نوآوری های اولیه شان مشترک بود. در سال 1981میلادی، اپل از رقیب خود دعوت کرد تا در توسعه نرم افزار برای کامپیوترهای مکینتاش مشارکت نماید. برخی توسعه دهندگان نیز هم در پروژه های مایکروسافت فعالیت می کردند و هم در توسعه اپلیکیشن برای مکینتاش که حاصل این همکاری را می توان در برخی اسامی مشترک مورد استفاده در سیستم های مایکروسافت و مکینتاش مشاهده نمود.

در واقع به واسطه همین اشتراک گذاری ایده ها بود که مایکروسافت تصمیم گرفت ویندوز را توسعه دهد؛ سیستمی که از ماوس برای کار با یک اینترفیس گرافیکی، نمایش محتوا و عکس روی نمایشگر بهره می جست.

این رویه تفاوت چشمگیری با سیستم مبتنی بر متن و کیبورد MS-DOS داشت که در آن تمامی فرمت بندی های متنی به نمایش در آمده روی نمایشگر در قالب کد به تصویر کشیده می شدند نه چیزی که قابلیت چاپ داشته باشد.

گیتس به سرعت به تهدیدات این نوع نرم افزار برای MS-DOS و حتی موجودیت مایکروسافت پی برد. از سوی دیگر کار با تصاویر گرافیکی نرم افزار رقیب یعنی VisiCorp که برای مکینتاش طراحی شده بود، برای کاربران غیر متخصص به مراتب ساده تر بود.

با در نظر داشتن همین تهدید گیتس در یک کمپین تبلیغاتی اعلام نمود مایکروسافت به زودی سیستم عامل جدیدی را توسعه می دهد که از یک رابط کاربری گرافیکی بهره می برد. آن سیستم ویندوز نام خواهد داشت و با تمامی محصولات نرم افزاری ویژه پی سی که روی سیستم MS-DOS توسعه یافته اند نیز سازگاری داشت.

البته آن خبر واقعیت نداشت چراکه اساسا مایکروسافت چنین برنامه ای را در دست توسعه نداشت اما به عنوان یک تاکتیک بازاریابی باید بگوییم که هوشمندانه بود زیرا تقریبا سی درصد از کل بازار کامپیوتر دنیا از MS-DOS استفاده می کرد و در نتیجه روشن بود که کار با اپلیکیشن های ویندوزی برای آنها به مراتب ساده تر از مهاجرت به یک سیستم عامل جدید بود.

از آن طرف، همانطور که حدس زده می شد مردم تمایلی برای تغییر فرمت نرم افزار مورد استفاده شان نداشتند و در نتیجه توسعه دهندگان هم نسبت به نوشتن برنامه برای سیستم VisiCorp بی میل بودند و اینگونه شد که تا اوایل سال 1985 میلادی از هیجان این برنامه کاسته شد.

در نوامبر سال 1985 میلادی بیل گیتس و مایکروسافت ویندوز را در حالی که دو سالی از اعلام خبر توسعه اش می گذشت، عرضه نمودند. سیستم ویندوز به لحاظ بصری بسیار شبیه به مکینتاش اپل بود که تقریبا دو سال زودتر وارد بازار شده بود.

البته قبل تر و درست زمانی که اپل تلاش داشت سازگاری محصولات مایکروسافت با کامپیوترهایش را فراهم نماید، دسترسی شرکت ردموندی را به تکنولوژی خود فراهم آورده بود. گیتس در واقع به اپل توصیه کرده بود که لایسنس استفاده از آن نرم افزار را به فروش برساند اما آنها این پیشنهاد را رد کرده بودند و بیشتر به فروش کامپیوتر تمایل داشتند تا هرچیز دیگری.

یکبار دیگر گیتس از  فرصت استفاده کرد و نوعی فرمت نرم افزاری را ارائه نمود که به شدت شبیه به مکینتاش بود. اپل با مشاهده این شرایط مایکروسافت را تهدید کرد که آن را مورد پیگرد قانونی قرار می دهد. مایکروسافت هم به تلافی این تهدید، اعلام کرد عرضه نرم افزارهای سازگار با مکینتاش را به تعویق می اندازد.

در نهایت نیز غول نرم افزاری موفق شد دادگاه ها را به نفع خود تمام کند چراکه موفق شد اثبات کند علیرغم شباهت های عملکردی دو سیستم عامل، هر کدام از آنها کارکردی متفاوت را از خود به نمایش می گذارند.

در ماه مارس سال 1986 میلادی، مایکروسافت به بازار بورس عمومی راه یافت و هر سهم آن برابر با 21 دلار عرضه گردید. از مجموعه 24.7 میلیون سهم این شرکت نیز، حدود 45 درصد آن به گیتس تعلق داشت و اینگونه او که تنها 31 سال داشت میلیونر شد.

در آن زمان از مجموع 520 میلیون دلار سهام مایکروسافت 234 میلیون دلار آن برای گیتس بود که البته با گذشت زمان هم به لحاظ ارزش و هم تعداد افزایش چندباره پیدا کرد.

در سال 1987 میلادی و درست زمانی که ارزش هر سهم مایکروسافت به 90.75 دلار رسید گیتس میلیاردر شد و از آن زمان او هر سال نخستین جایگاه را در فهرست ثروتمندترین های فوربس دارد و اگر اینگونه نباشد نامش در بالاترین بخش های جدول قرار دارد.

در سال 1999 که ارزش سهام مایکروسافت به بالاترین میزان خود در طول سالیان قبل رسیده بود و از زمان عرضه عمومی اش هم هشت بار افزایش را تجربه کرده بود، ثروت گیتس به بیش از 101 میلیارد دلار رسید.

اما علیرغم تمامی این موفقیت ها گیتس هیچگاه در مورد وضعیت شرکت خود احساس امنیت کامل نکرد و همواره حواسش به رقبا بود. او همچنین انتظار داشت که همه در مایکروسافت اینگونه باشند. منشی گیتس به یاد می آورد که زمانی زودتر از حد معمول به سر کار آمده و متوجه فردی شده که پشت میز خواب بوده. او که اندکی احساس ناامنی کرده تصمیم می گیرد نگهبانان و نیروهای پلیس را خبر کند تا اینکه تشخیص می دهد آن فرد شخص گیتس است.

سبک مدیریتی مقابله ای وی نیز به خوبی شناخته شده است و گفته شده برای حفظ نبوغ و ابتکار عمل همواره کارکنان و ایده های تازه شان را به چالش می کشیده است. بنابراین برای نیروهای او شنیدن جملاتی از قبیل این ابدا عجیب نبود: «این احمقانه ترین چیزی بود که تابحال شنیده ام».

در خارج از شرکت، گیتس را بیشتر به عنوان «پولدار ظالم» می شناختند. چندین کمپانی مطرح حوزه تکنولوژی به رهبری IBM کار توسعه سیستم عامل اختصاصی خود را شروع کرده بودند که OS/2 نام داشت و قرار بود جایگزین MS-DOS شود.

اما حتی چنین خبری نیز گیتس را دچار اضطراب نکرد و او همچنان توسعه ویندوز را ادامه داد و تلاش می کرد که استفاده از آن را بیشتر و بیشتر کند.

در سال 1989 میلادی، مایکروسافت آفیس را معرفی کرد که در واقع مجموعه ای از اپلیکیشن های اداری شامل ورد و اکسل بود و با تمامی محصولات آن شرکت نیز سازگاری داشت.

ویندوز جدید ظرف تنها دو هفته در حدود صدهزار نسخه فروش داشت و دیری نپایید که OS/2 از گردونه رقابت حذف شد. به تدریح پای کمیسیون تجارت دولت فدرال هم به میان آمد و مایکروسافت را به خاطر بازاریابی غیرمنصفانه اش تحت نظر گرفت.

تا دهه 1990 میلادی، غول نرم افزاری مرتبا به خاطر اتهاماتی مشابه از سوی کمیسیون تجارت و وزارت دادگستری آمریکا مورد مداقه قرار می گرفت. برخی هم به ادعاهایی مربوط می شدند که براساس آنها مایکروسافت قراردادهایی غیرمنصفانه را با تولیدکنندگانی که سیستم عاملش را روی کامپیوترهایشان نصب کرده بودند به امضا رسانده. در اتهامی دیگر، غول نرم افزاری متهم شده بود که از تولید کنندگان خواسته در ازای فروش ویندوز به همراه کامپیوترهای تولیدی شان اینترنت اکسپلورر را نیز بفروشند.

زندگی خصوصی

در سال 1987 میلادی، ملیندا فرنچ 23 ساله که مدیریت محصولات مایکروسافت را بر عهده داشت توجه گیتس 32 ساله را به خود جلب نمود. ملیندای منظم به نظر گزینه خوبی برای گیتس می آمد. به مرور زمان ارتباط میان  این دو نفر بیشتر و بیشتر شد تا اینکه در یکم ژانویه سال 1994 میلادی در هاوایی با هم ازدواج کردند.

اما تنها چندماه بعد، مادر گیتس به خاطر سرطان سینه از پا در آمد و اندوهی عظیم قلب وی را فرا گرفت. همین اتفاق باعث شد که گیتس و ملیندا مدتی را برای تمدد اعصاب و استراحت از کار دور شوند و در سال 1995 میلادی سفر به کشورهای مختلف دنیا را آغاز کردند و به دیدگاه تازه ای در رابطه با زندگی دست پیدا کردند.

در سال 1996 میلادی، نخستین دختر آنها به نام جنیفر متولد شد و یک سال بعد گیتس خانواده اش را به یک خانه پنج هزار متر مربعی به ارزش 54 میلیون دلار در واشنگتن برد. روری پسر آنها نیز در سال 1999 میلادی متولد شد و دختر دومشان به نام Phoebe هم در سال 2002 به دنیا آمد.

تلاش های بشر دوستانه

گیتس با حمایت های همسرش تصمیم گرفت که نقش مادر خود را در امور خیریه بر عهده بگیرد و به تدریج به این نتیجه رسید که دوست دارد بخش اعظمی از ثروتش را صرف این امور نماید.

در سال 1994 میلادی این زوج بنیاد William H. Gates را با هدف حمایت از آموزش، سلامت جهانی و سرمایه گذاری در جوامع کم درآمد تاسیس کردند.

در سال 2000 آنها با ادغام چندین بنیاد خانوداگی شان بنیاد بیل و ملیندا گیتس را راه انداختند و در گام اول 28 میلیارد دلار را به آن تخصیص دادند.

همان موقع بیل گیتس کار روزانه اش در مایکروسافت را کنار گذاشت و مدیرعاملی این شرکت را به دوست قدیمی اش استیو بالمر واگذار کرد که او نیز از سال 1980 در مایکروسافت کار کرده بود.

او فعالیت خود را تحت عنوان معمار ارشد نرم افزار ادامه داد و همزمان سمت ریاست هیئت مدیره مایکروسافت را نیز بر عهده گرفت. در سال های بعد بخش اعظمی از زمان وی به امور مربوط به بنیاد اختصاص می یافت تا اینکه در سال 2006 میلادی اعلام کرد که دیگر به صورت تمام وقت در مایکروسافت کار نمی کند و میخواهد بیشتر زمانش را صرف امور خیریه کند. آخرین روز کاری وی نیز 27 ژوئن سال 2008 میلادی بود.

گیتس در سال 2016 میلادی مدال آزادی را از دستان باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا دریافت کرد

گیتس علاوه بر اینکه یکی از ثروتمندترین افراد تاریخ محسوب می شود تاکنون جوایز متعددی را نیز به خاطر فعالیت های بشر دوستانه اش دریافت کرده. مجله تایم زمانی از گیتس به عنوان یکی از تاثیرگذارترین شخصیت های قرن 20 یاد کرد و چندی بعد هم او و همسرش را شخصیت های سال 2005 خطاب نمود.

در فوریه سال 2014 میلادی، گیتس اعلام کرد که از سمت ریاست هیئت مدیره مایکروسافت استعفا می دهد تا به عنوان مشاور تکنولوژی فعالیت کند و کمی بعد هم مشخص شد استیو بالمر نیز به زودی جای خود را به ساتیا نادلای 46 ساله می دهد.

حالا گیتس بخش اعظمی از زمان خود را در بنیاد خیریه اش می گذارد و به امور داخلی و بین المللی از جمله آموزش و سلامت می پردازد. یکی از جنبه های کاری وی آماده سازی دانش آموزان برای ورود به کالج است.

او همچنین در این مدت ثابت کرد که کارفرمایی بی نظیر است چراکه به کارکنان خود در بنیاد اعلام نمود می توانند بعد از تولد فرزندشان یا قبول فرزندخواندگی به مدت یک سال مرخصی همراه با حقوق بگیرند.

در سال 2016 نیز بیل و همسرش ملیندا به پاس تلاش های بشردوستانه شان شایسه دریافت مدال آزادی ریاست جمهوری از دستان باراک اوباما شدند.

The post appeared first on .

مروری بر زندگی بیل گیتس، موسس مایکروسافت