Tagخالق می

هیدئو کوجیما خالق Metal Gear Solid چگونه یک شخصیت را خلق می کند؟

هیدئو کوجیما خالق Metal Gear Solid چگونه یک شخصیت را خلق می کند؟

یکی از ارکان اصلی عناوین “هیدئو کوجیما” (Hideo Kojima) خالق سری بازی Metal Gear Slid ارائه شخصیت هایی قوی و به یادماندنیست. به گزارش و به نقل از ، بتازگی آقای کوجیما در صفحه شخصی توئیتر خود روند خلق یک شخصیت در بازی از دید خودش را به شکل بسیار جالبی ترسیم کرد.

به گفته اقای کوجیما، او روند خلق شخصیت را به چند دسته تقسیم می کند و در نهایت به سراغ مرحله شخصیت پردازی درون اثر می شود:

“وقتی من یک شخصیت جدید را می خواهم خلق کنم بسیار از جزئیات را در ابتدا در نظر می گیرم، جنسیت، نژاد، چهره، سن، تجربیات، اخلاقیات و … که باعث خلق یک شخصیت می شوند اما هنوز کار تمام نشده است. در ادامه نقش این شخصیت در داستان و تم بازی را ترسیم می کنم. رابطه و تعادل رفتاری در مقابل سایر شخصیت ها مرحله بعدی است و در نهایت به این موضوع می پردازم که این شخصیت باید چه روندی را در طول بازی داشته باشد و چگونه شخصیت در بازی به تکامل برسد، چگونه درون بازی بیاید و چگونه خارج شود.”

در حال حاضر تنها می دانیم که کوجیما با استودیو جدیدش در حال خلق یک عنوان جدید می باشد و این اثر بر روی PS4 و PC منتشر می شود.

هیدئو کوجیما خالق Metal Gear Solid چگونه یک شخصیت را خلق می کند؟

(image)

یکی از ارکان اصلی عناوین “هیدئو کوجیما” (Hideo Kojima) خالق سری بازی Metal Gear Slid ارائه شخصیت هایی قوی و به یادماندنیست. به گزارش و به نقل از ، بتازگی آقای کوجیما در صفحه شخصی توئیتر خود روند خلق یک شخصیت در بازی از دید خودش را به شکل بسیار جالبی ترسیم کرد.

به گفته اقای کوجیما، او روند خلق شخصیت را به چند دسته تقسیم می کند و در نهایت به سراغ مرحله شخصیت پردازی درون اثر می شود:

“وقتی من یک شخصیت جدید را می خواهم خلق کنم بسیار از جزئیات را در ابتدا در نظر می گیرم، جنسیت، نژاد، چهره، سن، تجربیات، اخلاقیات و … که باعث خلق یک شخصیت می شوند اما هنوز کار تمام نشده است. در ادامه نقش این شخصیت در داستان و تم بازی را ترسیم می کنم. رابطه و تعادل رفتاری در مقابل سایر شخصیت ها مرحله بعدی است و در نهایت به این موضوع می پردازم که این شخصیت باید چه روندی را در طول بازی داشته باشد و چگونه شخصیت در بازی به تکامل برسد، چگونه درون بازی بیاید و چگونه خارج شود.”

در حال حاضر تنها می دانیم که کوجیما با استودیو جدیدش در حال خلق یک عنوان جدید می باشد و این اثر بر روی PS4 و PC منتشر می شود.

هیدئو کوجیما خالق Metal Gear Solid چگونه یک شخصیت را خلق می کند؟

خالق اندروید با شرکت تازه اش چگونه می خواهد دوباره جهان تکنولوژی را متحول کند؟

خالق اندروید با شرکت تازه اش چگونه می خواهد دوباره جهان تکنولوژی را متحول کند؟

چند سال پیش اندی رابین – خالق اندروید که تا سال ۲۰۱۴ با جایگاه مدیریتی در گوگل مشغول به کار بود – به همسرش «Rie» کمک کرد تا یک شیرینی پزی در ایستگاه متروی نه چندان پر رفت و آمد «لس آلتوس» باز کند. نامش را «Voyageur du Temps» انتخاب کردند که عبارتی فرانسوی و به معنای «مسافر زمان» است. همانطور که از عنوانش پیداست،‌ در این فروشگاه شیرینی هایی یافت می شد که برای قرن ها پیش است.

برای تحقق بخشیدن به ایده شان، رابین ها به ژاپن سفر کردند تا یک سرآشپز را از کشور یاد شده استخدام کنند؛ مکانی که در آن راه و رسم پخت و پز سنتی به شکل کامل واکاوی می شود. یک فِر با مارک بسیار نایاب «Bongard Cervap» هم از آنجا خریدید؛ اکنون در ساحل غربی آمریکا، تنها دو عدد از این فِرها وجود دارد.

این پروژه به ظاهر ساده، یک «رابین» کلاسیک را به خوبی نمایش داده و نشان می دهد زمانی که او در یک فرایند حضور داشته باشد، مقدار بی نهایتی پول، انرژی و استعداد مهندسی مورد نیاز است، حتی زمانی که پروژه صرفا حالت سرگرمی داشته باشد. اما همین سرگرمی، موجب شد تا به مسائل دیگری هم علاقمند شود. از بازوهای رباتیکی که در فروشگاه نصب کرد تا اینکه خودش، به شکل دستی همه کدهای مورد نیاز برای یک برنامه فروش را نوشت. او حتی برنامه ای برای ماشین های دریافت پول تهیه کرد کرد که باعث می شد بتوانند باقی مانده پول را به خریدار برگردانند و تمام این امور مالی را بدون دخالت یک صندوقدار ثبت کنند. یک اتاق جلسه خصوصی هم در پشت کارگاه آماده کرد؛ مکانی که با قفل های مغناطیسی دست ساز حفاظت می شد.

رابین بعد از خارج شدن از گوگل، از دوستانش می پرسد: «حالا باید چکار کنم؟»

زمان گذشت و اندی رابین بیشتر وقت خود را در همان اتاق سپری می کرد و گاهی جمعی از دوستان و همکاران خود را هم به خلوتش راه می داد. پس از مدتی این پا و آن پا کردن، بالاخره سوالی که مدت ها در ذهنش غوطه می خورد را بر زبان آورد و از آنها پرسید: حالا باید چکار کند؟

رابین بیشتر زندگی حرفه ای اش را صرف انقلاب دیجیتالی تلفن های هوشمند کرده بود. در سال ۱۹۹۲، پس از خارج شدن از اپل، در General Magic به عنوان یک مدیر کار می کرد. وی توسعه «Motorola Envoy» را نظارت کرد که یکی از اولین دستگاه های PDA بی سیم به شمار می رود. در سال ۱۹۹۹، استارتاپ «Danger» را به راه انداخت در آن، Hiptop را ساخت که نمونه اولیه یک موبایل هوشمند بود.

در سال ۲۰۰۳ اندروید را پایه گذاری کرد و در ۲۰۰۵، آن را به گوگل فروخت، زمانی که تلفن های هوشمند سرشار از آشفتگی سرگیجه آور بودند. وی باعث شد تا گوگل اندروید را به شکل رایگان در اختیار سازندگان سخت افزار قرار دهد و همین موضوع موجب گشت تا به سریع ترین شکل ممکن، این پلتفرم از سوی سازندگان و کاربران مورد استفاده قرار گیرد. امروز این سیستم عامل در بیش از ۲۵ هزار دستگاه مختلف به کار می رود که می توان از میان آنها به موبایل، تلویزیون، تبلت، ساعت و پایشگرهای سلامتی اشاره کرد.

در سال ۲۰۰۵، تلفن های هوشمند سرشار از آشفتگی سرگیجه آور بودند

اندی رابین یکی از افراد موثر در دنیای تلفن های هوشمند بوده اما این روزها دیگر اسمارت فون ها آنقدر هم جذابیت ندارند. اگر مشکلی وجود داشته، تا کنون حل شده. البته درست است که هنوز کارآفرینان و استارتاپ ها اپلیکیشن و سرویس های مختلف ارائه می دهند اما رابین، مهندسی را یک هنر می بیند و به نظر او، این ها همه رنگ کاری دیواری هستند که پیشتر چندین بار رنگ شده. رابین می خواست یک بوم نقاشی سفید و دست نخورده را پیش روی خود گذاشته و کارش را آغاز کند.

اندی رابین عقیده دارد که دنیای تکنولوژی بر لبه ای ایستاده که به زودی قادر خواهد شد یک پلتفرم کامپیوتری جدید از عصری نو را به ما نشان دهد. MS-DOS باعث شد تا به مکینتاش و ویندوز برسیم، سپس به وب رسیدیم و بعداً هم به دنیای تلفن های هوشمند. وی عقیده دارد که پلتفرم بزرگ بعدی، «هوش مصنوعی» است.

رابین باور دارد که هوش مصنوعی می تواند در قالب فضای ابری در دسترس هزاران گجت دیجیتالی قرار گرفته و نیروبخش آنها باشد

گوگل، فیسبوک و مایکروسافت تا کنون میلیاردها دلار هزینه کرده اند تا بتوانند نوعی شبکه عصبی توسعه دهند که قادر به درک صدای انسان و گفته های او باشد یا تصویر وی را تشخیص دهد. در دهه پیش رو، هوش مصنوعی از حالت کنونی اش بسیار پرقدرت تر گشته و قادر به انجام کارهایی می شود که اکنون در تصورمان نمی گنجد. رابین باور دارد که هوش مصنوعی می تواند در قالب فضای ابری در دسترس هزاران گجت دیجیتالی قرار گرفته و نیروبخش آنها باشد. امروز، ما به عنوان کاربر عادی، امکان ندارد گجتی را بخریم که از نوعی سیستم عامل بی بهره است. در آینده، در پی نوعی هوش مصنوعی خاص خواهیم بود که می تواند نیازهای مان را به درستی تامین کند.

تصویر سازی این آینده در ذهن، کمی دشوار است اما به راحتی سعی کنید تفاوت های یک خودروی معمولی با یک اتومبیل خودران را درک کنید؛ حالا، همین تفاوت و برتری ها را به هر وسیله ای که پیرامون خود می بینید، تعمیم دهید. برای مثال تلویزیون می تواند زبان اصلی را به زبانی که شما بهتر می دانید ترجمه کند، آن هم به شکل همزمان. یا اجاق گازی که با پایش غذای شما، در بهترین حالت کار خود را به پایان می رساند.

لری پیج و رابین هر دو موافق بوده اند که زمان تغییر فرا رسیده است

در ابتدای سال ۲۰۱۳، اندی رابین پیش لری پیج می رود، همین موضوعات بیان می کند و از بی قراری اش برای رسیدن به این آینده می گوید. رابین بازگو می کند که هردوی آنها، موافق بوده اند که زمان تغییر فرا رسیده است. در ماه مارس از سال ۲۰۱۳، رابین مدیریت اندروید را کنار می گذارد و برای مدت یک سال، مدیریت بخش تازه تاسیس رباتیک را بر عهده می گیرد. بخشی که طبق گزارشات غیر رسمی، در حال توسعه ربات هایی به شکل دستیارهای انسان نما بوده است. وی به سرعت متوجه شد که ایده های گوگل دست کم ده سال دیگر به حقیقت بدل خواهند شد، در نتیجه، مدیریت آن بخش را هم واگذار کرد.

«مارک اندرسون» (Marc Andreessen)، یکی از دوستان نزدیک رابین و یکی از معتبرترین سرمایه گذاران در سیلیکون ولی می گوید:‌ «اندی نمی توانست تا آن زمان صبر کند. او نمی تواند وضعیت جهان کنونی را تحمل کند. وی جهان را در در پنج، ده، پانزده سال آینده می بیند و پیش خود می گوید: “چرا نمی توانیم اکنون همانجا باشیم؟”»

در سیلیکون ولی، افرادی که تمایل ویژه ای برای سرعت بخشیدن کارهای خود برای رسیدن به آینده دارند، معمولا راه های مختلفی را امتحان می کنند که البته رابین، هیچ یک را نمی پسندید. او می توانست در گوگل باقی بماند یا به هر شرکت بزرگ و تکنولوژیک دیگری برود که سرمایه گذاری میلیاردی روی هوش مصنوعی انجام داده، اما احساس می کرد که حتی بهترین شرکت ها در این زمینه، بیش از حد درگیر فرهنگ متکی به کاغذ بازی های شان هستند. به زبان ساده تر، بر عکس اندروید، این بار نمی خواست موفقیت هایش را با سایرین شریک شود. دلش می خواست خودش آنچه تمایل داشت را بسازد؛ از سوی دیگر هیچ علاقه ای به خلق یک استارتاپ دیگر نداشت چرا که می دانست هر کاری کند، قادر نیست موفقیت اندروید را تکرار نماید.

به همین دلیل در سال ۲۰۱۴ به طور کلی گوگل را ترک کرد؛ اقدامی که دوستانش می گویند باعث شد بلندپروازی اش، آن سوی ابرها را هم ببیند. اندرسون می گوید: «حالا اندی بدش نمی آید پنج سال دیگر لری پیج پیش خودش بگوید که اشتباه بزرگی مرتکب شده که اجازه داده اندی از شرکتش برود.»

و «Playground Global» متولد می شود…

چند ماه بعد، شرکتی تاسیس کرد به نام «Playground Global». نه یک شرکت ساده؛ خودش می گوید این نوعی جدید از شرکت هاست. بخشی که آن را غیر معمول می کند، ساختار عجیب Playground Global است. این شرکت اکنون در استارتاپ های سخت افزاری سرمایه گذاری می کند. اما مسئله در همین جا خاتمه نمی یابد. به جای اینکه همانند سایر کمپانی ها یک سرمایه گذاری و مشاوره در اختیار استارتاپ ها قرار دهد، یک مرکز فوق تخصصی با همکاری افرادی در اختیار آنها قرار می دهد که پیشتر سابقه کار در گوگل، اپل، General Magic و غیره را داشته اند. تیمی متشکل از این مهندسان، شانه به شانه استارتاپی که Playground Global آن را حمایت کند حضور خواهد داشت و در ساخت سخت افزار، نرم افزار و هوش مصنوعی به آنها کمک می کند.

بلند پروازی های Playground Global بسیار فراتر از ساخت چند گجت دیجیتالی و یا حتی کمپانی جدید هستند. رابین می خواهد این شرکت تبدیل به مرکزیت هوش مصنوعی در آینده و تامین کننده همین مورد در همه دستگاه ها باشد؛ نوعی از هوش مصنوعی که هر کسی، نه فقط شرکت و کمپانی های بزرگ، بتواند از آن بهره گیرند. اگر موفق شود، شرکت مذکور قادر خواهد بود همان تاثیری را داشته باشد که اکنون اندروید بر جهان دارد.

رابین می گوید، ایده اصلی، چیزی است که خودش نام «تقویت کننده ایده» را برایش انتخاب کرده؛ پلتفرمی متشکل از سازنده و مشاورین زبده که می تواند یک طرح مفهومی را به سرعت تبدیل به یک محصول با نهایت ظرفیت خود کند. این یک ایده ی فراتر از انتظار است که تنها به ذهن فردی به بلند پروازی اندی رابین خطور می کند. شاید هم بتوان یک نام دیگر برای چنین سیستمی در نظر گرفت: ماشین زمان.

playground_gallery12-1024x768-w800

رابین به شکلی استوار به سوی اتاق کنفرانس در Playground Global گام بر می دارد. گاهی از راه دور کار می کند اما امروز گرمکن و شلوار جین خود را پوشیده و در اتاق جلسه حضور پیدا کرده است. با اشتیاق خاص خودش رو به همکاران می کند و می گوید: «برایتان پنکیک درست کردم! با فشار دادن یک دکمه!»

گویی هنوز در دوران کودکی خود است. برای اولین بار در سال ۱۹۷۸، زمانی که در نیویورک زندگی می کرد و دانش‌آموز دبیرستان بود، در اتاق خواب برادرش، نوعی کنترل از راه دور برای ربات «Kenner R2-D2» ساخت: «زمانی که کودک هستید و برای کامپیوترها برنامه نویسی می کنید، در دنیای خود موج می زنید اما زمانی که آن را به ربات R2-D2 می آورید، دنیای تان واقعی تر می شود.»

دو استارتاپی که اندی رابین به راه انداخته نام رباتیک داشته اند. جدا از اندروید، نام Danger، برگرفته از یک شخصیت رباتیک در فیلم Lost in Space بوده است. اما حالا، اولین شرکت حقیقی او که شاید روزی ربات ها را به شکل گسترده در دسترس مردم قرار دهد، نامی رباتیک ندارد.

گویا گوگل، مایکروسافت و فیسبوک فراموش کرده اند که جهانی فیزیکی، خارج از اینترنت هم وجود دارد

او وضعیت آینده را چنین می بیند: بیشتر تمرکز امروز در مبحث هوش مصنوعی بر توسعه و ساخت شبکه های عظیم عصبی معطوف شده است. کاری که نیازمند گردآوری بسیار گسترده داده هاست. در حال حاضر، بیشتر این داده ها از اینترنت می آیند. فیسبوک از تصاویری که کاربران آپلود می کنند استفاده کرده و بخشی از چهره آنها را تشخیص می دهد در حالی که گوگل با RankBrain، در جستجوهای کاربران برای اطلاعات بیشتر می گردد. مایکروسافت هم مترجم اسکایپ را دارد. اما گویا این شرکت ها فراموش کرده اند که جهانی خارج از اینترنت هم وجود دارد.

اندی رابین باور دارد برای اینکه هوش مصنوعی بتواند واقعا به شکلی پویا در آینده به ما کمک کند، باید آن را به جهان فیزیکی هم بیاوریم. راه حل انجام این کار چیست؟ ساخت هزاران دستگاه مختلف که می توانند در مورد محیط پیرامون خود اطلاعاتی را کسب کنند. این اطلاعات جدا از متن و تصویر، باید مشمول صدا، مکان جغرافیایی، شناسایی وضعیت آب و هوا و سنسورهایی باشد که بتوانند چنین داده هایی را به دست آورند. رابین می خواهد همه جهان را با چنین گجت هایی که جمع آوری کننده اطلاعات هستند، پر کند. به همین شکل چرخه ای کاملا سالم از اطلاعات به وجود می آید که توسط آن، می توان ابزارهای فوق هوشمند و مجهز به هوش مصنوعی ساخت.

اکنون ساده تر از هر زمان دیگری می توان این دستگاه های به اصطلاح هوشمند را توسعه داد. از یک طرف سنسور و پردازنده ها بسیار ارزان هستند و از طرفی، شرکت های چینی آماده تر از هر زمان دیگری هستند تا با شرکت های کوچک و استارتاپ ها همکاری نمایند. آنچه البته بر ما پوشیده است اینکه «ساده تر از هر زمان دیگری»، برای شرکت تحت مدیریت اندی رابین «بیش از اندازه دشوار» ترجمه می شود. باید توجه کرد که بین توسعه یک نمونه اولیه با تولید انبوه یک محصول، تفاوت های بسیار زیادی وجود دارد.

بین توسعه یک نمونه اولیه با تولید انبوه یک محصول، تفاوت های بسیار زیادی وجود دارد

این حقیقت حتی برای ساده ترین سخت افزارها هم صادق است. بیایید با هم فرایند ساخت یک گجت را واکاوی کنیم. فرض کنید می خواهید یک «دش کم» (دوربینی که روی داشبورد ماشین جای می گیرد) بسازید که هر وقت خودرو به حرکت درآمد، فیلم برداری را آغاز کند. حالا فرض کنید که می خواهید به آن قابلیتی اضافه کنید که بتواند به سادگی محل جغرافیایی شما را دنبال کرده و از طرف دیگر، محتوایی که ثبت می کند را به فضای ابری آپلود نماید. برای این کار، به اولین چیزی که نیاز دارید یک سیستم-بر-چیپ یا SoC است. احتمالا به یک LCD هم برای آن نیاز خواهید داشت. مشخصا ماژول دوربین که شامل سنسور اصلی و لنز است را هم می خواهید. بعداً نوبت به یک مدار مدیریت انرژی می رسد که به شکل مستقیم با باتری کار خواهد کرد.

برای مکان یابی، به ماژول GPS هم نیاز خواهید داشت، که آن هم به یک آنتن نیاز دارد. برای ارتباط بی سیم، باید به سراغ کوالکام یا شرکت های مشابه رفته و چیپ های مخصوص را دریافت کنید که البته آن هم به یک آنتن دیگر نیاز خواهد داشت. آنچه مطالعه کردید، تنها سیستم الکتریکی برای ساخت یک دش کم است. برای ساخت رابط کاربری و طراحی خود دستگاه هم چالش های بسیاری پیش روی تان قرار دارد.

احتمالا می خواهید آن را تا حد امکان ساده بسازید. خودش هم باید مصرفی بهینه داشته باشد تا باتری دستگاه تان به سرعت تخلیه نشود. جدا از این، باید بگردید و بهترین سازنده را برای هر قطعه پیدا کنید تا هم هزینه کاهش پیدا کند و هم قیمت تمام شده افت نماید. در این میان یک نکته وجود دارد: احتمالا دش کم شما تا یک سال یا دو سال آینده به بازار عرضه نمی شود و همین مسئله باعث می گردد تا همه سخت افزارهایی که تا کنون آزمایش کرده و تصمیم داشته اید آنها را مورد استفاده قرار دهید، از رده خارج به حساب آیند. باید بتوانید پیشبینی کنید؛ باید قادر باشید بگویید که هر یک از این اجزا در سال آینده تا چه حد کوچکتر و بهینه تر می شوند و سپس بر اساس حدس و گمان، گجت خود را طراحی کنید. اگر در این بین، در محاسبه های خود که بر بستر حدس و گمان انجام شده اند، اشتباهی مرتکب شوید، دستگاه تان پیش از اینکه بتواند راهی بازار شود، کارش تمام است و دیگر وجود خارجی ندارد.

آقای «پیتر بارت» (Peter Barrett)، یکی دیگر از پایه گذاران شرکت Playground Global.

در حال حاضر هر سازنده پیش از اینکه سخت افزاری را به بازار عرضه کند، باید این سوالات را از خود بپرسد. به همین شکل فکر او به سمت و سویی می رود که به طور کلی همه چیز به ذهنش خطور می کند، به جز توسعه همان دستگاه و طراحی اش. پیش از رونمایی عمومی از اندروید، سازندگان تلفن های هوشمند دقیقا با چنین مشکلات و چالش هایی رو به رو بودند. رابین با ارائه رایگان اندروید برای آنها و قرار دادن هسته اصلی این سیستم عامل در دسترس عموم، نیمی از مشکلات سازندگان تلفن های هوشمند را حل کرد.

حال رابین می خواهد همین شیوه کار را در Playground Global پیاده کند. این شرکت همه نیازهای سخت افزاری و نرم افزاری را یکجا در اختیار سازنده های کوچک و معمولا استارتاپ ها قرار می دهد تا بتوانند به طراحی محصول خود و موارد مهم تر فکر کرده و دستگاه هایی جذاب خلق کنند. فیلم های سری جیمز باند را دیده اید؟ اساسا خود باند، نقشی در تهیه گجت های پیشرفته اش ندارد و این «Q» است که آنها برایش می سازد. حالا بخش Studio، همین کار را برای Playground Global و مشتریانش انجام می دهد.

اگر شما یک پهپاد ساخته اید و می خواهید بهترین میکروفون ممکن را در آن جای دهید، متخصصان حاضر در Studio آن را برای تان پیدا و نصب می کنند. این افراد همچنین می دانند که در سال آینده، ماژول میکروفون با کیفیت چگونه خواهد بود. اندی رابین در این رابطه می گوید: «سخت افزار سازی ماژولار؛ چند سال دیگر که بگذرد، می توانید به اینجا سری بزنید، ایده ای بدهید تا ما ماژول های مختلف را در برابرتان قرار دهیم که توسط آنها می توانید گجت مورد نظر خود را بسازید.»

رابین:«من شدیدا باور دارم که باید یک ایده را پرورش داد، آن را به نقطه ای معقول رساند و سپس در اوج رهایش کرد»

پلتفرمی که Playground Global توسعه داده، کار خود را آغاز کرده و اکنون صرفا با استارتاپ هایی همکاری می کند که خودش در آنها سرمایه گذاری کرده است. رابین می گوید این کار را به دلیل رقابتی بودن بازار انجام می دهد و می خواهد جواب اعتماد استارتاپ ها را بدهد. اما در نهایت، اذعان دارد که تصمیم گرفته در آینده درب های این پلتفرم را بر روی همه علاقمندان باز کند؛ همانطور که اندروید را در اختیار همه سازندگان موبایل قرار داد: «من شدیدا باور دارم که باید یک ایده را پرورش داد، آن را به نقطه ای معقول رساند و سپس رهایش کرد. پس از آنکه در دسترس همه قرار گرفت، می توانند با آن هر کار که می خواهند بکنند.» اندی رابین آینده ای را می بیند که هر شخصی که در کیک‌استارتر موفق به جذب سرمایه شده، می تواند به سراغ Playground Global بیاید و به سرعت دستگاه خود را بسازد؛ او تصمیم دارد به بنا شدن نسل جدیدی از استارتاپ ها یاری رساند.

بخشی از کارگاه متعلق به Playground Global در حال ساخته شدن است.

و اگر به موفقیت برسد، کمپانی جدید رابین می تواند به دو شیوه، به استارتاپ ها و کارآفرینان منفعت برساند: اول، زمانی که یک کارآفرین آماده است تا شرکت خود را بنا کند. در این شرایط، بهتر است به سراغ Playground Global بیاید چرا که در صورت سرمایه گذاری رابین در استارتاپ او، می تواند مزایای بالاتری نسبت به رقبای خود داشته باشد. اما مهم تر از آن، دانشی است که Playground Global با خود به همراه دارد و سخت افزارهای روز دنیا و نسل بعدی آنها را به خوبی می شناسد. بلندپروازی شرکت مورد بحث در جایی به اوج خود می رسد که می خواهد تبدیل شود به زیرساختی برای توسعه هر نوع سخت افزار در آینده. همان کاری که ویندوز برای کامپیوترهای شخصی و اندروید برای موبایل های هوشمند کرد. «جف برودی» (Jeff Brody)، شخصی که بیش از یک دهه است که رابین را می شناسد، می گوید: «این یک نوع چهارچوب استاندارد است که به دیگران کمک می کند تا قادر شوند نسل بعدی و جذاب گجت ها را توسعه دهند. می توان گفت ایده ای بسیار بسیار بزرگ پشت همه این هاست.»

رابین باور دارد که گوگل، سامسونگ و اپل در خصوص اینترنت اشیا، در مسیر اشتباه گام بر می دارند

در نقطه کنونی، این «ایده بسیار بسیار بزرگ» کمی آشنا به نظر می رسد. سال هاست که شرکت های بزرگ حوزه تکنولوژی از ایده اینترنت اشیا می گویند؛ یخچال، لامپ و دستگاه تنظیم گرما و سرمای خانه و هزاران گجت دیگر که می توانند به اینترنت متصل شده، اطلاعاتی دریافت کرده و اطلاعاتی بدهند. اپل، گوگل و سامسونگ همه پلتفرم هایی توسعه داده اند و در حال ترغیب سازندگان برای استفاده از آنها هستند. رابین معتقد است شرکت های بزرگ یاد شده، در حال طی کردن مسیر به شکل برعکس هستند؛ او می گوید اکوسیستم باید از سوی شرکت ها برای دستگاه های موجود ساخته شود، نه برعکس.  Playground Global می خواهد ویژگی هایی را در اختیار استارتاپ ها بگذارد تا بتوانند دستگاه هایی را بسازند، شبکه های مورد نیاز،‌ بعدا پدید می آیند: «همه این سرمایه گذاری که می کنم، تمام این ماژول ها، همه تکنولوژی هایی که می بینید – همه شان بذرهایی هستند که آنها را برای پلتفرم بزرگ بعدی کاشته ام.»

رابین می گوید زمانی که ایده ای در خصوص تکنولوژی های آینده پیدا می کنید، اینکه صرفا منتظر بمانید تا تکنولوژی در آینده بهبود پیدا کند، مانند این است که در ترافیک مانده و وقت تان را هدر داده اید: «زمانی که متوجه می شوم چیزی پیرامون ما کم است و هنوز به آن دست پیدا نکرده ایم، تلاش می کنم تا درک نمایم چه موانعی در میان ما و آن وجود داشته اند.» به همین دلیل هم بود که Playground Global را تاسیس کرد، تا بتواند به سادگی و با سرعت بالاتری به استارتاپ هایی که ایده ای ناب دارند، کمک کند تا گجت و تکنولوژی خود را بسازند.

رابین: «همه تکنولوژی هایی که می بینید، بذرهایی هستند که آنها را برای پلتفرم بزرگ بعدی کاشته ام»

برخی از این شرکت ها، در مقر اصلی Playground Global به کار مشغولند. «بروس لیک» (Bruce Leak) شخصی که در شرکت های اپل، General Magic و WebTV با رابین همکار بوده، می گوید که در شرکت جدید، هیچکس برای انجام کاری، نیاز به کسب اجازه ندارد. به هر شرکتی که اینجا مستقر شده و کار می کند، دفتر و اتاق جلسه ای داده می شود. همچنین این شرکت ها اگر بخواهند در بیرون، مکان خودشان را داشته باشند، کاملا آزاد هستند. همه می توانند از امکانات استفاده کنند، اگر به قطعه ای خاص نیاز داشته باشند که فقط می شود با پرینت سه بعدی آن را ساخت، می توانند از شخصی که پیشتر در اپل مشغول طراحی لپ تاپ ها بوده کمک بگیرند یا به سراغ کمک گیری از مهندس سابق SpaceX بروند. برای نیازهای پیچیده تر هم، همه به سراغ «Studio» می روند که البته در کنار ورودی اصلی طبقه همکف قرار گرفته است.

مت هرشنسن (Matt Hershenson)، یکی دیگر از پایه گذاران شرکت Playground Global.

جدا از استارتاپ هایی که در زمینه پهپاد و هوش مصنوعی فعالیت دارند، Playground همچنین در شرکت هایی سرمایه گذاری کرده که در زمینه تولید گجت های مرتبط با اینترنت اشیا، فعال هستند. رابین، نام دو استارتاپ ConnectedYard و CastAR را بیان می کند اما مشخصا تعداد بیشتری از این دست شرکت های کوچک وجود دارند که او تمایلی ندارد اکنون نام شان را بر زبان جاری کند و تعداد آنها فراتر از ده عدد می رود. همه این استارتاپ ها در نهایت محصول خود را راهی بازار می کنند و در میانه راه، از کمک های سخت افزاری، نرم افزاری و یا تجربیات و دانش Playground Global بهره می گیرند.

رابین به همراه سه شخص دیگر Playground Global را تاسیس کرده است. به جز او، لیک، بارت و هرشنسن در تاسیس شرکت مورد بحث نقش داشته اند. بارت در شرکت General Magic با رابین همکار بوده و هرشنسن، یکی از موسسین دیگر استارتاپ «Danger» است که ایده ی اندروید، از آنجا متولد شد. رابین همچنین موفق شد سرمایه گذارهای قدرتمندی را پشت سر خود به خط کند. تا کنون بیش از ۳۰۰ میلیون دلار سرمایه از سوی گوگل، اچ پی، فاکسکان، Redpoint Ventures و شرکت چینی Tencent در اختیار Playground Global قرار گرفته است.

رابین هیچوقت دوست نداشته نقش مغز متفکری را بازی کند که صرفا قرار است از راه دور، به دیگران کمک فکری دهد و خودش بیکار بنشیند. در نتیجه اصلا تعجب بر انگیز نیست که جدا از تاسیس پلتفرمی که در موردش توضیح دادیم، خودش هم مشغول توسعه گجت های جدید است؛ باید هم چنین باشد. چرا چنین ذهن متفکری برای خودش به فعالیت مشغول نشود؟

افرادی که از برنامه های آتی اندی رابین اطلاع دارند، لبخند رضایت می زنند

اندی رابین کم حرف است و حاضر نمی شود در مورد هر مسئله ای صحبت کند. برای مثال، مدتی پیش وب سایت «The Informa­tion» گزارش داده بود که او در حال توسعه یک موبایل اندرویدی است و اکنون، حاضر نمی شود این موضوع را تایید یا تکذیب کند. کمی که به او فشار بیاورید، اعتراف می کند که حالا در حال توسعه یک «دش کم» است و تصمیم دارد آن را به صورت رایگان به علاقمندان بدهد. در عوض، این حق را برای خود قائل خواهد بود که بتواند از داده های ثبت شده توسط آن، بهره گیرد. به همین شکل او تصمیم دارد هوش مصنوعی را بهبود داده و نقشه ای از مکان هایی که کاربران رفت و آمد می کنند، تهیه کند؛‌ نقشه ای که احتمالا بیشتر جاده های جهان را در بر خواهد گرفت. در مورد سایر ایده هایش، می گوید: «اکنون علاقه ای به صحبت کردن در موردشان ندارم» اما افرادی که برنامه هایش را شنیده اند، لبخند رضایت می زنند.

«دیوید والرشتاین» (David Wallerstein) یکی از مدیران ارشد شرکت چینی Tencent می گوید: «وقتی ایده هایی که آنها در حال کار بر روی شان هستند را می بینید، همه کیفیتی فوق العاده دارند و بعضی از آنها، می تواند انقلابی دیجیتالی بر پا کند. در مقطع زمانی سه الی پنج سال آینده، قطعا Playground Global محصولی ارائه خواهد داد که دیوانه اش می شوید.»

تصور رابین از آینده -ربات های بی شماری که در پیرامون ما وجود خواهند داشت و به هوش مصنوعی فرا انسانی مجهز شده اند- مشخصا برای همه، مطلوب نیست و معنای «پیشرفت» نمی دهد. فیلسوفی به نام «نیک بوستروم» (Nick Bostrom) عقیده دارد که می توان به عصر آینده، لقب «ابرهوشمند» داد. این فیلسوف بارها در مورد خطر و پیشرفت های سیاه مرتبط با هوش مصنوعی هشدار داده است. برخی فعالان بزرگ در حوزه تکنولوژی هم، عقیده ای مشابه با آقای بوستروم دارند که می توان در میان آنها به ایلان ماسک، استیون هاوکینگ و بیل گیتس اشاره کرد. رابین ولی ترس ها را بی مورد می داند: «به اسکای نت (ربات در فیلم ترمیناتور) و مسائل مشابه اعتقادی ندارم. نظر من این است که تکنولوژی همواره در مسیر مثبت مورد استفاده قرار خواهد گرفت.»

در حال حاضر، نگرانی اصلی رابین این است که مسیر کنونی اش، او را در میدان مبارزه مستقیم با برخی از شرکت های بزرگ تکنولوژیک جهان قرار می دهد. همین حالا،‌ مایکروسافت یک پلتفرم ابری برای سنسورهای گوناگون توسعه داده تا اطلاعات آنها را جمع آوری کند. خبر می رسد که اهالی ردموند توسط پلتفرم ابری خود در هر هفته، یک تریلیون گزارش دریافت می کنند. گوگل از سوی دیگر نسخه ای متن-باز از هوش مصنوعی را در اختیار علاقمندان قرار می دهد که «TensorFlow» نام دارد. فیسبوک هم در دسامبر گذشته مسیر مشابهی را در پیش گرفت و نحوه طراحی سرورهای مبتنی بر هوش مصنوعی را منتشر کرد.

در سوی دیگر ماجرا، ایلان ماسک و چند فعال حوزه تکنولوژی یک شرکت غیر انتفاعی به نام OpenAI تاسیس کرده اند و پژوهشگران برتر هوش مصنوعی را گرد هم آورده اند تا از متن-باز بودن تلاش هایی که در این زمینه انجام می شود، اطمینان حاصل کرده و مطمئن شوند که تکنولوژی های جدید این بخش، به طور کامل به نفع بشر خواهد بود.

شاید هم رابین مثل همیشه عجله می کند. مواردی از دیدگاه او صحیح هستند که هنوز جامعه، فرهنگ و البته زیرساخت های تکنولوژیک برای آنها آماده نیستند. «تیم اورایلی» (Tim O’Reilly) یکی از آینده نگران دنیای تکنولوژی در مورد رابین می گوید: «به استارتاپ Danger نگاه کنید؛ ایده های صحیحی داشت، مشکلش این بود که زودتر از زمان مناسب آنها را مطرح کرد.»

«بروس لیک» (Bruce Leak)، یکی دیگر از پایه گذاران شرکت Playground Global.

در سال ۲۰۰۴، اندی رابین مبلغی معادل ۱۰۰ هزار دلار به «سباستین ترون» (Sebastian Thrun) پرداخت کرد. پول را به او داد تا به سراغ رویای خودش، یعنی توسعه خودروهای هوشمند و بدون راننده برود. این دو در سال های دور، با هم آشنا شده بودند. زمانی که ترون، در شهر Bonn آلمان دانشجوی دکترا بود. هر دو یک ربات تحقیقاتی خریده بودند و همین موضوع، موجب شد با هم آشنا شوند. پس از چند سال، تبدیل شدند به دوستانی بسیار صمیمی.

در سال ۱۹۹۹، ترون پیشنهادی از سوی دانشگاه استنفورد دریافت کرد و رابین دو روز مرخصی گرفت تا به او کمک کند در محل تازه، خانه ای برای خود بیابد. در این میان دارپا (Darpa) مسابقاتی را برگزار می کرد به نام Grand Challenge و ترون قصد داشت نمونه اولیه خودروی هوشمند و مستقل از راننده ای که توسعه داده بود را در آن شرکت دهد. در آن زمان، رابین به تازگی کار استارتاپ اندروید را آغاز کرده بود، با این حال، با کمال میل مبلغ ۱۰۰ هزار دلاری را در اختیار ترون گذاشت.

Thrun_GooglesOrginal.png-w800

«سباستین ترون» (Sebastian Thrun)، دوست نزدیک اندی رابین و مدیر بخش خودروهای بدون راننده در گوگل.

ترون در همین رابطه می گوید: «او از دسته چک شخصی اش برایم چک کشید و به من پول داد، نه از پول شرکتی که آن را مدیریت می کرد.» سال ها بعد، ترون متوجه می شود که در آن زمان، رابین خودش تقریبا ورشکسته بوده است. ترون می گوید: «زمانی که بالاخره این موضوع را متوجه شدم، اشک هایم سرازیر شدند.» حالا، رابین می گوید: «من همیشه مطمئن بودم که کسب درآمد برای من، کاری دشوار نیست. در نتیجه ترجیح می دادم آنچه دارم را با ترون تقسیم کنم تا به سراغ ایده ای برود که خودم هم به آن علاقه داشتم. می دانستم که در نهایت نتیجه تلاش هایش، بی نظیر خواهد بود.»

یک سال بعد، زمانی که اندروید تحت تملک گوگل بود و در مجتمع گوگل‌پلکس مدیریت می شد، اندی رابین از لری پیج دعوت به عمل آورد تا به صحرای موهاوی (Mojave) بیاید و از نزدیک شاهد دور دوم رقابت های دارپا باشد. در این رقابت، نمونه اولیه خودروی هوشمندی که از سوی ترون ساخته شده بود، پیش از همه خط پایان را دید. دو سال بعد، لری پیج ترون را استخدام کرد تا بخش خودروهای بدون راننده گوگل را مدیریت کند. حالا، با گذشت کمتر از دو دهه، آنچه یک ایده کودکانه و مرتبط با فیلم های علمی-تخیلی تصور می شد، تبدیل شده است به یکی از بزرگترین تحول هایی که در سال های آتی از راه می رسد.

داستان تاثیر اندی رابین بر زندگی همه ما، شاخ و برگ های بسیاری دارد و از همان زمانی آغاز شد که او ۱۵ سال سن داشت و در اتاق خواب برادرش، ربات R2-D2 را دوباره برنامه نویسی می کرد. حالا هم مشخصا اوج گرفتن مجبوبیت خودروهای بدون راننده، رضایتش را جلب نخواهد کرد و باید منتظر پلتفرم بزرگ بعدی از سوی او در سال های پیش رو باشیم. گجت های بی شماری که از سوی شرکت او توسعه خواهند یافت و به سنسورهای مختلف برای دریافت اطلاعات مجهز هستند، مشخصا بر زندگی ما تاثیرات بسزایی خواهند داشت. آینده ای را در پیش رو داریم که رابین در آن، می خواهد یک بار دیگر باز-تعریفی از انقلاب دیجیتالی به ما نشان دهد؛ پنداری ما، مسافران زمان، از ماشین زمان پیاده شده و با تعجب به پیرامون خود می نگریم.

The post appeared first on .

خالق اندروید با شرکت تازه اش چگونه می خواهد دوباره جهان تکنولوژی را متحول کند؟

(image)

چند سال پیش اندی رابین – خالق اندروید که تا سال ۲۰۱۴ با جایگاه مدیریتی در گوگل مشغول به کار بود – به همسرش «Rie» کمک کرد تا یک شیرینی پزی در ایستگاه متروی نه چندان پر رفت و آمد «لس آلتوس» باز کند. نامش را «Voyageur du Temps» انتخاب کردند که عبارتی فرانسوی و به معنای «مسافر زمان» است. همانطور که از عنوانش پیداست،‌ در این فروشگاه شیرینی هایی یافت می شد که برای قرن ها پیش است.

برای تحقق بخشیدن به ایده شان، رابین ها به ژاپن سفر کردند تا یک سرآشپز را از کشور یاد شده استخدام کنند؛ مکانی که در آن راه و رسم پخت و پز سنتی به شکل کامل واکاوی می شود. یک فِر با مارک بسیار نایاب «Bongard Cervap» هم از آنجا خریدید؛ اکنون در ساحل غربی آمریکا، تنها دو عدد از این فِرها وجود دارد.

این پروژه به ظاهر ساده، یک «رابین» کلاسیک را به خوبی نمایش داده و نشان می دهد زمانی که او در یک فرایند حضور داشته باشد، مقدار بی نهایتی پول، انرژی و استعداد مهندسی مورد نیاز است، حتی زمانی که پروژه صرفا حالت سرگرمی داشته باشد. اما همین سرگرمی، موجب شد تا به مسائل دیگری هم علاقمند شود. از بازوهای رباتیکی که در فروشگاه نصب کرد تا اینکه خودش، به شکل دستی همه کدهای مورد نیاز برای یک برنامه فروش را نوشت. او حتی برنامه ای برای ماشین های دریافت پول تهیه کرد کرد که باعث می شد بتوانند باقی مانده پول را به خریدار برگردانند و تمام این امور مالی را بدون دخالت یک صندوقدار ثبت کنند. یک اتاق جلسه خصوصی هم در پشت کارگاه آماده کرد؛ مکانی که با قفل های مغناطیسی دست ساز حفاظت می شد.

رابین بعد از خارج شدن از گوگل، از دوستانش می پرسد: «حالا باید چکار کنم؟»

زمان گذشت و اندی رابین بیشتر وقت خود را در همان اتاق سپری می کرد و گاهی جمعی از دوستان و همکاران خود را هم به خلوتش راه می داد. پس از مدتی این پا و آن پا کردن، بالاخره سوالی که مدت ها در ذهنش غوطه می خورد را بر زبان آورد و از آنها پرسید: حالا باید چکار کند؟

رابین بیشتر زندگی حرفه ای اش را صرف انقلاب دیجیتالی تلفن های هوشمند کرده بود. در سال ۱۹۹۲، پس از خارج شدن از اپل، در General Magic به عنوان یک مدیر کار می کرد. وی توسعه «Motorola Envoy» را نظارت کرد که یکی از اولین دستگاه های PDA بی سیم به شمار می رود. در سال ۱۹۹۹، استارتاپ «Danger» را به راه انداخت در آن، Hiptop را ساخت که نمونه اولیه یک موبایل هوشمند بود.

در سال ۲۰۰۳ اندروید را پایه گذاری کرد و در ۲۰۰۵، آن را به گوگل فروخت، زمانی که تلفن های هوشمند سرشار از آشفتگی سرگیجه آور بودند. وی باعث شد تا گوگل اندروید را به شکل رایگان در اختیار سازندگان سخت افزار قرار دهد و همین موضوع موجب گشت تا به سریع ترین شکل ممکن، این پلتفرم از سوی سازندگان و کاربران مورد استفاده قرار گیرد. امروز این سیستم عامل در بیش از ۲۵ هزار دستگاه مختلف به کار می رود که می توان از میان آنها به موبایل، تلویزیون، تبلت، ساعت و پایشگرهای سلامتی اشاره کرد.

در سال ۲۰۰۵، تلفن های هوشمند سرشار از آشفتگی سرگیجه آور بودند

اندی رابین یکی از افراد موثر در دنیای تلفن های هوشمند بوده اما این روزها دیگر اسمارت فون ها آنقدر هم جذابیت ندارند. اگر مشکلی وجود داشته، تا کنون حل شده. البته درست است که هنوز کارآفرینان و استارتاپ ها اپلیکیشن و سرویس های مختلف ارائه می دهند اما رابین، مهندسی را یک هنر می بیند و به نظر او، این ها همه رنگ کاری دیواری هستند که پیشتر چندین بار رنگ شده. رابین می خواست یک بوم نقاشی سفید و دست نخورده را پیش روی خود گذاشته و کارش را آغاز کند.

اندی رابین عقیده دارد که دنیای تکنولوژی بر لبه ای ایستاده که به زودی قادر خواهد شد یک پلتفرم کامپیوتری جدید از عصری نو را به ما نشان دهد. MS-DOS باعث شد تا به مکینتاش و ویندوز برسیم، سپس به وب رسیدیم و بعداً هم به دنیای تلفن های هوشمند. وی عقیده دارد که پلتفرم بزرگ بعدی، «هوش مصنوعی» است.

رابین باور دارد که هوش مصنوعی می تواند در قالب فضای ابری در دسترس هزاران گجت دیجیتالی قرار گرفته و نیروبخش آنها باشد

گوگل، فیسبوک و مایکروسافت تا کنون میلیاردها دلار هزینه کرده اند تا بتوانند نوعی شبکه عصبی توسعه دهند که قادر به درک صدای انسان و گفته های او باشد یا تصویر وی را تشخیص دهد. در دهه پیش رو، هوش مصنوعی از حالت کنونی اش بسیار پرقدرت تر گشته و قادر به انجام کارهایی می شود که اکنون در تصورمان نمی گنجد. رابین باور دارد که هوش مصنوعی می تواند در قالب فضای ابری در دسترس هزاران گجت دیجیتالی قرار گرفته و نیروبخش آنها باشد. امروز، ما به عنوان کاربر عادی، امکان ندارد گجتی را بخریم که از نوعی سیستم عامل بی بهره است. در آینده، در پی نوعی هوش مصنوعی خاص خواهیم بود که می تواند نیازهای مان را به درستی تامین کند.

تصویر سازی این آینده در ذهن، کمی دشوار است اما به راحتی سعی کنید تفاوت های یک خودروی معمولی با یک اتومبیل خودران را درک کنید؛ حالا، همین تفاوت و برتری ها را به هر وسیله ای که پیرامون خود می بینید، تعمیم دهید. برای مثال تلویزیون می تواند زبان اصلی را به زبانی که شما بهتر می دانید ترجمه کند، آن هم به شکل همزمان. یا اجاق گازی که با پایش غذای شما، در بهترین حالت کار خود را به پایان می رساند.

لری پیج و رابین هر دو موافق بوده اند که زمان تغییر فرا رسیده است

در ابتدای سال ۲۰۱۳، اندی رابین پیش لری پیج می رود، همین موضوعات بیان می کند و از بی قراری اش برای رسیدن به این آینده می گوید. رابین بازگو می کند که هردوی آنها، موافق بوده اند که زمان تغییر فرا رسیده است. در ماه مارس از سال ۲۰۱۳، رابین مدیریت اندروید را کنار می گذارد و برای مدت یک سال، مدیریت بخش تازه تاسیس رباتیک را بر عهده می گیرد. بخشی که طبق گزارشات غیر رسمی، در حال توسعه ربات هایی به شکل دستیارهای انسان نما بوده است. وی به سرعت متوجه شد که ایده های گوگل دست کم ده سال دیگر به حقیقت بدل خواهند شد، در نتیجه، مدیریت آن بخش را هم واگذار کرد.

«مارک اندرسون» (Marc Andreessen)، یکی از دوستان نزدیک رابین و یکی از معتبرترین سرمایه گذاران در سیلیکون ولی می گوید:‌ «اندی نمی توانست تا آن زمان صبر کند. او نمی تواند وضعیت جهان کنونی را تحمل کند. وی جهان را در در پنج، ده، پانزده سال آینده می بیند و پیش خود می گوید: “چرا نمی توانیم اکنون همانجا باشیم؟”»

در سیلیکون ولی، افرادی که تمایل ویژه ای برای سرعت بخشیدن کارهای خود برای رسیدن به آینده دارند، معمولا راه های مختلفی را امتحان می کنند که البته رابین، هیچ یک را نمی پسندید. او می توانست در گوگل باقی بماند یا به هر شرکت بزرگ و تکنولوژیک دیگری برود که سرمایه گذاری میلیاردی روی هوش مصنوعی انجام داده، اما احساس می کرد که حتی بهترین شرکت ها در این زمینه، بیش از حد درگیر فرهنگ متکی به کاغذ بازی های شان هستند. به زبان ساده تر، بر عکس اندروید، این بار نمی خواست موفقیت هایش را با سایرین شریک شود. دلش می خواست خودش آنچه تمایل داشت را بسازد؛ از سوی دیگر هیچ علاقه ای به خلق یک استارتاپ دیگر نداشت چرا که می دانست هر کاری کند، قادر نیست موفقیت اندروید را تکرار نماید.

به همین دلیل در سال ۲۰۱۴ به طور کلی گوگل را ترک کرد؛ اقدامی که دوستانش می گویند باعث شد بلندپروازی اش، آن سوی ابرها را هم ببیند. اندرسون می گوید: «حالا اندی بدش نمی آید پنج سال دیگر لری پیج پیش خودش بگوید که اشتباه بزرگی مرتکب شده که اجازه داده اندی از شرکتش برود.»

و «Playground Global» متولد می شود…

چند ماه بعد، شرکتی تاسیس کرد به نام «Playground Global». نه یک شرکت ساده؛ خودش می گوید این نوعی جدید از شرکت هاست. بخشی که آن را غیر معمول می کند، ساختار عجیب Playground Global است. این شرکت اکنون در استارتاپ های سخت افزاری سرمایه گذاری می کند. اما مسئله در همین جا خاتمه نمی یابد. به جای اینکه همانند سایر کمپانی ها یک سرمایه گذاری و مشاوره در اختیار استارتاپ ها قرار دهد، یک مرکز فوق تخصصی با همکاری افرادی در اختیار آنها قرار می دهد که پیشتر سابقه کار در گوگل، اپل، General Magic و غیره را داشته اند. تیمی متشکل از این مهندسان، شانه به شانه استارتاپی که Playground Global آن را حمایت کند حضور خواهد داشت و در ساخت سخت افزار، نرم افزار و هوش مصنوعی به آنها کمک می کند.

بلند پروازی های Playground Global بسیار فراتر از ساخت چند گجت دیجیتالی و یا حتی کمپانی جدید هستند. رابین می خواهد این شرکت تبدیل به مرکزیت هوش مصنوعی در آینده و تامین کننده همین مورد در همه دستگاه ها باشد؛ نوعی از هوش مصنوعی که هر کسی، نه فقط شرکت و کمپانی های بزرگ، بتواند از آن بهره گیرند. اگر موفق شود، شرکت مذکور قادر خواهد بود همان تاثیری را داشته باشد که اکنون اندروید بر جهان دارد.

رابین می گوید، ایده اصلی، چیزی است که خودش نام «تقویت کننده ایده» را برایش انتخاب کرده؛ پلتفرمی متشکل از سازنده و مشاورین زبده که می تواند یک طرح مفهومی را به سرعت تبدیل به یک محصول با نهایت ظرفیت خود کند. این یک ایده ی فراتر از انتظار است که تنها به ذهن فردی به بلند پروازی اندی رابین خطور می کند. شاید هم بتوان یک نام دیگر برای چنین سیستمی در نظر گرفت: ماشین زمان.

(image)

رابین به شکلی استوار به سوی اتاق کنفرانس در Playground Global گام بر می دارد. گاهی از راه دور کار می کند اما امروز گرمکن و شلوار جین خود را پوشیده و در اتاق جلسه حضور پیدا کرده است. با اشتیاق خاص خودش رو به همکاران می کند و می گوید: «برایتان پنکیک درست کردم! با فشار دادن یک دکمه!»

گویی هنوز در دوران کودکی خود است. برای اولین بار در سال ۱۹۷۸، زمانی که در نیویورک زندگی می کرد و دانش‌آموز دبیرستان بود، در اتاق خواب برادرش، نوعی کنترل از راه دور برای ربات «Kenner R2-D2» ساخت: «زمانی که کودک هستید و برای کامپیوترها برنامه نویسی می کنید، در دنیای خود موج می زنید اما زمانی که آن را به ربات R2-D2 می آورید، دنیای تان واقعی تر می شود.»

دو استارتاپی که اندی رابین به راه انداخته نام رباتیک داشته اند. جدا از اندروید، نام Danger، برگرفته از یک شخصیت رباتیک در فیلم Lost in Space بوده است. اما حالا، اولین شرکت حقیقی او که شاید روزی ربات ها را به شکل گسترده در دسترس مردم قرار دهد، نامی رباتیک ندارد.

گویا گوگل، مایکروسافت و فیسبوک فراموش کرده اند که جهانی فیزیکی، خارج از اینترنت هم وجود دارد

او وضعیت آینده را چنین می بیند: بیشتر تمرکز امروز در مبحث هوش مصنوعی بر توسعه و ساخت شبکه های عظیم عصبی معطوف شده است. کاری که نیازمند گردآوری بسیار گسترده داده هاست. در حال حاضر، بیشتر این داده ها از اینترنت می آیند. فیسبوک از تصاویری که کاربران آپلود می کنند استفاده کرده و بخشی از چهره آنها را تشخیص می دهد در حالی که گوگل با RankBrain، در جستجوهای کاربران برای اطلاعات بیشتر می گردد. مایکروسافت هم مترجم اسکایپ را دارد. اما گویا این شرکت ها فراموش کرده اند که جهانی خارج از اینترنت هم وجود دارد.

اندی رابین باور دارد برای اینکه هوش مصنوعی بتواند واقعا به شکلی پویا در آینده به ما کمک کند، باید آن را به جهان فیزیکی هم بیاوریم. راه حل انجام این کار چیست؟ ساخت هزاران دستگاه مختلف که می توانند در مورد محیط پیرامون خود اطلاعاتی را کسب کنند. این اطلاعات جدا از متن و تصویر، باید مشمول صدا، مکان جغرافیایی، شناسایی وضعیت آب و هوا و سنسورهایی باشد که بتوانند چنین داده هایی را به دست آورند. رابین می خواهد همه جهان را با چنین گجت هایی که جمع آوری کننده اطلاعات هستند، پر کند. به همین شکل چرخه ای کاملا سالم از اطلاعات به وجود می آید که توسط آن، می توان ابزارهای فوق هوشمند و مجهز به هوش مصنوعی ساخت.

اکنون ساده تر از هر زمان دیگری می توان این دستگاه های به اصطلاح هوشمند را توسعه داد. از یک طرف سنسور و پردازنده ها بسیار ارزان هستند و از طرفی، شرکت های چینی آماده تر از هر زمان دیگری هستند تا با شرکت های کوچک و استارتاپ ها همکاری نمایند. آنچه البته بر ما پوشیده است اینکه «ساده تر از هر زمان دیگری»، برای شرکت تحت مدیریت اندی رابین «بیش از اندازه دشوار» ترجمه می شود. باید توجه کرد که بین توسعه یک نمونه اولیه با تولید انبوه یک محصول، تفاوت های بسیار زیادی وجود دارد.

بین توسعه یک نمونه اولیه با تولید انبوه یک محصول، تفاوت های بسیار زیادی وجود دارد

این حقیقت حتی برای ساده ترین سخت افزارها هم صادق است. بیایید با هم فرایند ساخت یک گجت را واکاوی کنیم. فرض کنید می خواهید یک «دش کم» (دوربینی که روی داشبورد ماشین جای می گیرد) بسازید که هر وقت خودرو به حرکت درآمد، فیلم برداری را آغاز کند. حالا فرض کنید که می خواهید به آن قابلیتی اضافه کنید که بتواند به سادگی محل جغرافیایی شما را دنبال کرده و از طرف دیگر، محتوایی که ثبت می کند را به فضای ابری آپلود نماید. برای این کار، به اولین چیزی که نیاز دارید یک سیستم-بر-چیپ یا SoC است. احتمالا به یک LCD هم برای آن نیاز خواهید داشت. مشخصا ماژول دوربین که شامل سنسور اصلی و لنز است را هم می خواهید. بعداً نوبت به یک مدار مدیریت انرژی می رسد که به شکل مستقیم با باتری کار خواهد کرد.

برای مکان یابی، به ماژول GPS هم نیاز خواهید داشت، که آن هم به یک آنتن نیاز دارد. برای ارتباط بی سیم، باید به سراغ کوالکام یا شرکت های مشابه رفته و چیپ های مخصوص را دریافت کنید که البته آن هم به یک آنتن دیگر نیاز خواهد داشت. آنچه مطالعه کردید، تنها سیستم الکتریکی برای ساخت یک دش کم است. برای ساخت رابط کاربری و طراحی خود دستگاه هم چالش های بسیاری پیش روی تان قرار دارد.

احتمالا می خواهید آن را تا حد امکان ساده بسازید. خودش هم باید مصرفی بهینه داشته باشد تا باتری دستگاه تان به سرعت تخلیه نشود. جدا از این، باید بگردید و بهترین سازنده را برای هر قطعه پیدا کنید تا هم هزینه کاهش پیدا کند و هم قیمت تمام شده افت نماید. در این میان یک نکته وجود دارد: احتمالا دش کم شما تا یک سال یا دو سال آینده به بازار عرضه نمی شود و همین مسئله باعث می گردد تا همه سخت افزارهایی که تا کنون آزمایش کرده و تصمیم داشته اید آنها را مورد استفاده قرار دهید، از رده خارج به حساب آیند. باید بتوانید پیشبینی کنید؛ باید قادر باشید بگویید که هر یک از این اجزا در سال آینده تا چه حد کوچکتر و بهینه تر می شوند و سپس بر اساس حدس و گمان، گجت خود را طراحی کنید. اگر در این بین، در محاسبه های خود که بر بستر حدس و گمان انجام شده اند، اشتباهی مرتکب شوید، دستگاه تان پیش از اینکه بتواند راهی بازار شود، کارش تمام است و دیگر وجود خارجی ندارد.

آقای «پیتر بارت» (Peter Barrett)، یکی دیگر از پایه گذاران شرکت Playground Global.

در حال حاضر هر سازنده پیش از اینکه سخت افزاری را به بازار عرضه کند، باید این سوالات را از خود بپرسد. به همین شکل فکر او به سمت و سویی می رود که به طور کلی همه چیز به ذهنش خطور می کند، به جز توسعه همان دستگاه و طراحی اش. پیش از رونمایی عمومی از اندروید، سازندگان تلفن های هوشمند دقیقا با چنین مشکلات و چالش هایی رو به رو بودند. رابین با ارائه رایگان اندروید برای آنها و قرار دادن هسته اصلی این سیستم عامل در دسترس عموم، نیمی از مشکلات سازندگان تلفن های هوشمند را حل کرد.

حال رابین می خواهد همین شیوه کار را در Playground Global پیاده کند. این شرکت همه نیازهای سخت افزاری و نرم افزاری را یکجا در اختیار سازنده های کوچک و معمولا استارتاپ ها قرار می دهد تا بتوانند به طراحی محصول خود و موارد مهم تر فکر کرده و دستگاه هایی جذاب خلق کنند. فیلم های سری جیمز باند را دیده اید؟ اساسا خود باند، نقشی در تهیه گجت های پیشرفته اش ندارد و این «Q» است که آنها برایش می سازد. حالا بخش Studio، همین کار را برای Playground Global و مشتریانش انجام می دهد.

اگر شما یک پهپاد ساخته اید و می خواهید بهترین میکروفون ممکن را در آن جای دهید، متخصصان حاضر در Studio آن را برای تان پیدا و نصب می کنند. این افراد همچنین می دانند که در سال آینده، ماژول میکروفون با کیفیت چگونه خواهد بود. اندی رابین در این رابطه می گوید: «سخت افزار سازی ماژولار؛ چند سال دیگر که بگذرد، می توانید به اینجا سری بزنید، ایده ای بدهید تا ما ماژول های مختلف را در برابرتان قرار دهیم که توسط آنها می توانید گجت مورد نظر خود را بسازید.»

رابین:«من شدیدا باور دارم که باید یک ایده را پرورش داد، آن را به نقطه ای معقول رساند و سپس در اوج رهایش کرد»

پلتفرمی که Playground Global توسعه داده، کار خود را آغاز کرده و اکنون صرفا با استارتاپ هایی همکاری می کند که خودش در آنها سرمایه گذاری کرده است. رابین می گوید این کار را به دلیل رقابتی بودن بازار انجام می دهد و می خواهد جواب اعتماد استارتاپ ها را بدهد. اما در نهایت، اذعان دارد که تصمیم گرفته در آینده درب های این پلتفرم را بر روی همه علاقمندان باز کند؛ همانطور که اندروید را در اختیار همه سازندگان موبایل قرار داد: «من شدیدا باور دارم که باید یک ایده را پرورش داد، آن را به نقطه ای معقول رساند و سپس رهایش کرد. پس از آنکه در دسترس همه قرار گرفت، می توانند با آن هر کار که می خواهند بکنند.» اندی رابین آینده ای را می بیند که هر شخصی که در کیک‌استارتر موفق به جذب سرمایه شده، می تواند به سراغ Playground Global بیاید و به سرعت دستگاه خود را بسازد؛ او تصمیم دارد به بنا شدن نسل جدیدی از استارتاپ ها یاری رساند.

بخشی از کارگاه متعلق به Playground Global در حال ساخته شدن است.

و اگر به موفقیت برسد، کمپانی جدید رابین می تواند به دو شیوه، به استارتاپ ها و کارآفرینان منفعت برساند: اول، زمانی که یک کارآفرین آماده است تا شرکت خود را بنا کند. در این شرایط، بهتر است به سراغ Playground Global بیاید چرا که در صورت سرمایه گذاری رابین در استارتاپ او، می تواند مزایای بالاتری نسبت به رقبای خود داشته باشد. اما مهم تر از آن، دانشی است که Playground Global با خود به همراه دارد و سخت افزارهای روز دنیا و نسل بعدی آنها را به خوبی می شناسد. بلندپروازی شرکت مورد بحث در جایی به اوج خود می رسد که می خواهد تبدیل شود به زیرساختی برای توسعه هر نوع سخت افزار در آینده. همان کاری که ویندوز برای کامپیوترهای شخصی و اندروید برای موبایل های هوشمند کرد. «جف برودی» (Jeff Brody)، شخصی که بیش از یک دهه است که رابین را می شناسد، می گوید: «این یک نوع چهارچوب استاندارد است که به دیگران کمک می کند تا قادر شوند نسل بعدی و جذاب گجت ها را توسعه دهند. می توان گفت ایده ای بسیار بسیار بزرگ پشت همه این هاست.»

رابین باور دارد که گوگل، سامسونگ و اپل در خصوص اینترنت اشیا، در مسیر اشتباه گام بر می دارند

در نقطه کنونی، این «ایده بسیار بسیار بزرگ» کمی آشنا به نظر می رسد. سال هاست که شرکت های بزرگ حوزه تکنولوژی از ایده اینترنت اشیا می گویند؛ یخچال، لامپ و دستگاه تنظیم گرما و سرمای خانه و هزاران گجت دیگر که می توانند به اینترنت متصل شده، اطلاعاتی دریافت کرده و اطلاعاتی بدهند. اپل، گوگل و سامسونگ همه پلتفرم هایی توسعه داده اند و در حال ترغیب سازندگان برای استفاده از آنها هستند. رابین معتقد است شرکت های بزرگ یاد شده، در حال طی کردن مسیر به شکل برعکس هستند؛ او می گوید اکوسیستم باید از سوی شرکت ها برای دستگاه های موجود ساخته شود، نه برعکس.  Playground Global می خواهد ویژگی هایی را در اختیار استارتاپ ها بگذارد تا بتوانند دستگاه هایی را بسازند، شبکه های مورد نیاز،‌ بعدا پدید می آیند: «همه این سرمایه گذاری که می کنم، تمام این ماژول ها، همه تکنولوژی هایی که می بینید – همه شان بذرهایی هستند که آنها را برای پلتفرم بزرگ بعدی کاشته ام.»

رابین می گوید زمانی که ایده ای در خصوص تکنولوژی های آینده پیدا می کنید، اینکه صرفا منتظر بمانید تا تکنولوژی در آینده بهبود پیدا کند، مانند این است که در ترافیک مانده و وقت تان را هدر داده اید: «زمانی که متوجه می شوم چیزی پیرامون ما کم است و هنوز به آن دست پیدا نکرده ایم، تلاش می کنم تا درک نمایم چه موانعی در میان ما و آن وجود داشته اند.» به همین دلیل هم بود که Playground Global را تاسیس کرد، تا بتواند به سادگی و با سرعت بالاتری به استارتاپ هایی که ایده ای ناب دارند، کمک کند تا گجت و تکنولوژی خود را بسازند.

رابین: «همه تکنولوژی هایی که می بینید، بذرهایی هستند که آنها را برای پلتفرم بزرگ بعدی کاشته ام»

برخی از این شرکت ها، در مقر اصلی Playground Global به کار مشغولند. «بروس لیک» (Bruce Leak) شخصی که در شرکت های اپل، General Magic و WebTV با رابین همکار بوده، می گوید که در شرکت جدید، هیچکس برای انجام کاری، نیاز به کسب اجازه ندارد. به هر شرکتی که اینجا مستقر شده و کار می کند، دفتر و اتاق جلسه ای داده می شود. همچنین این شرکت ها اگر بخواهند در بیرون، مکان خودشان را داشته باشند، کاملا آزاد هستند. همه می توانند از امکانات استفاده کنند، اگر به قطعه ای خاص نیاز داشته باشند که فقط می شود با پرینت سه بعدی آن را ساخت، می توانند از شخصی که پیشتر در اپل مشغول طراحی لپ تاپ ها بوده کمک بگیرند یا به سراغ کمک گیری از مهندس سابق SpaceX بروند. برای نیازهای پیچیده تر هم، همه به سراغ «Studio» می روند که البته در کنار ورودی اصلی طبقه همکف قرار گرفته است.

مت هرشنسن (Matt Hershenson)، یکی دیگر از پایه گذاران شرکت Playground Global.

جدا از استارتاپ هایی که در زمینه پهپاد و هوش مصنوعی فعالیت دارند، Playground همچنین در شرکت هایی سرمایه گذاری کرده که در زمینه تولید گجت های مرتبط با اینترنت اشیا، فعال هستند. رابین، نام دو استارتاپ ConnectedYard و CastAR را بیان می کند اما مشخصا تعداد بیشتری از این دست شرکت های کوچک وجود دارند که او تمایلی ندارد اکنون نام شان را بر زبان جاری کند و تعداد آنها فراتر از ده عدد می رود. همه این استارتاپ ها در نهایت محصول خود را راهی بازار می کنند و در میانه راه، از کمک های سخت افزاری، نرم افزاری و یا تجربیات و دانش Playground Global بهره می گیرند.

رابین به همراه سه شخص دیگر Playground Global را تاسیس کرده است. به جز او، لیک، بارت و هرشنسن در تاسیس شرکت مورد بحث نقش داشته اند. بارت در شرکت General Magic با رابین همکار بوده و هرشنسن، یکی از موسسین دیگر استارتاپ «Danger» است که ایده ی اندروید، از آنجا متولد شد. رابین همچنین موفق شد سرمایه گذارهای قدرتمندی را پشت سر خود به خط کند. تا کنون بیش از ۳۰۰ میلیون دلار سرمایه از سوی گوگل، اچ پی، فاکسکان، Redpoint Ventures و شرکت چینی Tencent در اختیار Playground Global قرار گرفته است.

رابین هیچوقت دوست نداشته نقش مغز متفکری را بازی کند که صرفا قرار است از راه دور، به دیگران کمک فکری دهد و خودش بیکار بنشیند. در نتیجه اصلا تعجب بر انگیز نیست که جدا از تاسیس پلتفرمی که در موردش توضیح دادیم، خودش هم مشغول توسعه گجت های جدید است؛ باید هم چنین باشد. چرا چنین ذهن متفکری برای خودش به فعالیت مشغول نشود؟

افرادی که از برنامه های آتی اندی رابین اطلاع دارند، لبخند رضایت می زنند

اندی رابین کم حرف است و حاضر نمی شود در مورد هر مسئله ای صحبت کند. برای مثال، مدتی پیش وب سایت «The Informa­tion» گزارش داده بود که او در حال توسعه یک موبایل اندرویدی است و اکنون، حاضر نمی شود این موضوع را تایید یا تکذیب کند. کمی که به او فشار بیاورید، اعتراف می کند که حالا در حال توسعه یک «دش کم» است و تصمیم دارد آن را به صورت رایگان به علاقمندان بدهد. در عوض، این حق را برای خود قائل خواهد بود که بتواند از داده های ثبت شده توسط آن، بهره گیرد. به همین شکل او تصمیم دارد هوش مصنوعی را بهبود داده و نقشه ای از مکان هایی که کاربران رفت و آمد می کنند، تهیه کند؛‌ نقشه ای که احتمالا بیشتر جاده های جهان را در بر خواهد گرفت. در مورد سایر ایده هایش، می گوید: «اکنون علاقه ای به صحبت کردن در موردشان ندارم» اما افرادی که برنامه هایش را شنیده اند، لبخند رضایت می زنند.

«دیوید والرشتاین» (David Wallerstein) یکی از مدیران ارشد شرکت چینی Tencent می گوید: «وقتی ایده هایی که آنها در حال کار بر روی شان هستند را می بینید، همه کیفیتی فوق العاده دارند و بعضی از آنها، می تواند انقلابی دیجیتالی بر پا کند. در مقطع زمانی سه الی پنج سال آینده، قطعا Playground Global محصولی ارائه خواهد داد که دیوانه اش می شوید.»

تصور رابین از آینده -ربات های بی شماری که در پیرامون ما وجود خواهند داشت و به هوش مصنوعی فرا انسانی مجهز شده اند- مشخصا برای همه، مطلوب نیست و معنای «پیشرفت» نمی دهد. فیلسوفی به نام «نیک بوستروم» (Nick Bostrom) عقیده دارد که می توان به عصر آینده، لقب «ابرهوشمند» داد. این فیلسوف بارها در مورد خطر و پیشرفت های سیاه مرتبط با هوش مصنوعی هشدار داده است. برخی فعالان بزرگ در حوزه تکنولوژی هم، عقیده ای مشابه با آقای بوستروم دارند که می توان در میان آنها به ایلان ماسک، استیون هاوکینگ و بیل گیتس اشاره کرد. رابین ولی ترس ها را بی مورد می داند: «به اسکای نت (ربات در فیلم ترمیناتور) و مسائل مشابه اعتقادی ندارم. نظر من این است که تکنولوژی همواره در مسیر مثبت مورد استفاده قرار خواهد گرفت.»

در حال حاضر، نگرانی اصلی رابین این است که مسیر کنونی اش، او را در میدان مبارزه مستقیم با برخی از شرکت های بزرگ تکنولوژیک جهان قرار می دهد. همین حالا،‌ مایکروسافت یک پلتفرم ابری برای سنسورهای گوناگون توسعه داده تا اطلاعات آنها را جمع آوری کند. خبر می رسد که اهالی ردموند توسط پلتفرم ابری خود در هر هفته، یک تریلیون گزارش دریافت می کنند. گوگل از سوی دیگر نسخه ای متن-باز از هوش مصنوعی را در اختیار علاقمندان قرار می دهد که «TensorFlow» نام دارد. فیسبوک هم در دسامبر گذشته مسیر مشابهی را در پیش گرفت و نحوه طراحی سرورهای مبتنی بر هوش مصنوعی را منتشر کرد.

در سوی دیگر ماجرا، ایلان ماسک و چند فعال حوزه تکنولوژی یک شرکت غیر انتفاعی به نام OpenAI تاسیس کرده اند و پژوهشگران برتر هوش مصنوعی را گرد هم آورده اند تا از متن-باز بودن تلاش هایی که در این زمینه انجام می شود، اطمینان حاصل کرده و مطمئن شوند که تکنولوژی های جدید این بخش، به طور کامل به نفع بشر خواهد بود.

شاید هم رابین مثل همیشه عجله می کند. مواردی از دیدگاه او صحیح هستند که هنوز جامعه، فرهنگ و البته زیرساخت های تکنولوژیک برای آنها آماده نیستند. «تیم اورایلی» (Tim O’Reilly) یکی از آینده نگران دنیای تکنولوژی در مورد رابین می گوید: «به استارتاپ Danger نگاه کنید؛ ایده های صحیحی داشت، مشکلش این بود که زودتر از زمان مناسب آنها را مطرح کرد.»

«بروس لیک» (Bruce Leak)، یکی دیگر از پایه گذاران شرکت Playground Global.

در سال ۲۰۰۴، اندی رابین مبلغی معادل ۱۰۰ هزار دلار به «سباستین ترون» (Sebastian Thrun) پرداخت کرد. پول را به او داد تا به سراغ رویای خودش، یعنی توسعه خودروهای هوشمند و بدون راننده برود. این دو در سال های دور، با هم آشنا شده بودند. زمانی که ترون، در شهر Bonn آلمان دانشجوی دکترا بود. هر دو یک ربات تحقیقاتی خریده بودند و همین موضوع، موجب شد با هم آشنا شوند. پس از چند سال، تبدیل شدند به دوستانی بسیار صمیمی.

در سال ۱۹۹۹، ترون پیشنهادی از سوی دانشگاه استنفورد دریافت کرد و رابین دو روز مرخصی گرفت تا به او کمک کند در محل تازه، خانه ای برای خود بیابد. در این میان دارپا (Darpa) مسابقاتی را برگزار می کرد به نام Grand Challenge و ترون قصد داشت نمونه اولیه خودروی هوشمند و مستقل از راننده ای که توسعه داده بود را در آن شرکت دهد. در آن زمان، رابین به تازگی کار استارتاپ اندروید را آغاز کرده بود، با این حال، با کمال میل مبلغ ۱۰۰ هزار دلاری را در اختیار ترون گذاشت.

(image)

«سباستین ترون» (Sebastian Thrun)، دوست نزدیک اندی رابین و مدیر بخش خودروهای بدون راننده در گوگل.

ترون در همین رابطه می گوید: «او از دسته چک شخصی اش برایم چک کشید و به من پول داد، نه از پول شرکتی که آن را مدیریت می کرد.» سال ها بعد، ترون متوجه می شود که در آن زمان، رابین خودش تقریبا ورشکسته بوده است. ترون می گوید: «زمانی که بالاخره این موضوع را متوجه شدم، اشک هایم سرازیر شدند.» حالا، رابین می گوید: «من همیشه مطمئن بودم که کسب درآمد برای من، کاری دشوار نیست. در نتیجه ترجیح می دادم آنچه دارم را با ترون تقسیم کنم تا به سراغ ایده ای برود که خودم هم به آن علاقه داشتم. می دانستم که در نهایت نتیجه تلاش هایش، بی نظیر خواهد بود.»

یک سال بعد، زمانی که اندروید تحت تملک گوگل بود و در مجتمع گوگل‌پلکس مدیریت می شد، اندی رابین از لری پیج دعوت به عمل آورد تا به صحرای موهاوی (Mojave) بیاید و از نزدیک شاهد دور دوم رقابت های دارپا باشد. در این رقابت، نمونه اولیه خودروی هوشمندی که از سوی ترون ساخته شده بود، پیش از همه خط پایان را دید. دو سال بعد، لری پیج ترون را استخدام کرد تا بخش خودروهای بدون راننده گوگل را مدیریت کند. حالا، با گذشت کمتر از دو دهه، آنچه یک ایده کودکانه و مرتبط با فیلم های علمی-تخیلی تصور می شد، تبدیل شده است به یکی از بزرگترین تحول هایی که در سال های آتی از راه می رسد.

داستان تاثیر اندی رابین بر زندگی همه ما، شاخ و برگ های بسیاری دارد و از همان زمانی آغاز شد که او ۱۵ سال سن داشت و در اتاق خواب برادرش، ربات R2-D2 را دوباره برنامه نویسی می کرد. حالا هم مشخصا اوج گرفتن مجبوبیت خودروهای بدون راننده، رضایتش را جلب نخواهد کرد و باید منتظر پلتفرم بزرگ بعدی از سوی او در سال های پیش رو باشیم. گجت های بی شماری که از سوی شرکت او توسعه خواهند یافت و به سنسورهای مختلف برای دریافت اطلاعات مجهز هستند، مشخصا بر زندگی ما تاثیرات بسزایی خواهند داشت. آینده ای را در پیش رو داریم که رابین در آن، می خواهد یک بار دیگر باز-تعریفی از انقلاب دیجیتالی به ما نشان دهد؛ پنداری ما، مسافران زمان، از ماشین زمان پیاده شده و با تعجب به پیرامون خود می نگریم.

The post appeared first on .

خالق اندروید با شرکت تازه اش چگونه می خواهد دوباره جهان تکنولوژی را متحول کند؟

خالق ماینکرفت زندگی خود را پس از فروش این بازی چگونه می گذراند؟

خالق ماینکرفت زندگی خود را پس از فروش این بازی چگونه می گذراند؟

عصر دوشنبه بود، حدود ساعت 7، مارکوس پرسن در دفتر کار 9 طبقه اش در استکهلم، روی صندلی لم داده بود. چندان حواسش سر جایش نبود، به تازگی به عفونت گوش دچار شده بود و هنوز دوران نقاهت را سپری می کرد. کاری جز دید زدن ساکنین سایر ساختمان های مجاور دفترش نداشت.

بی جهت به مردی که به مانیتورش نگاه می کرد و دستش را به صورتش می مالاند خیره شده بود، برایش صحنه عجیبی بود.

بعد از مدت مدیدی نگاه کردن به آن مرد، از آن صحنه خسته شد و شروع کرد به پرتاب دارت. البته کار مارکوس همیشه این قدر ملال آور و خسته کننده نبود. طی 5 سال گذشته، ماکوس، مرد 35 ساله سوئدی داستان ما، فکر و ذهنش را متمرکز بر مدیریت و حفاظت از مخلوقش ماینکرفت، پر فروش ترین بازی ویدویی در تمام دوران، کرده بود.

البته شاید «بازی» خطاب کردن ماینکرفت، تا حدی کم لطفی باشد. تعداد دانلود های ماینکرفت از سقف 100 میلیون هم گذشته و مخلوق مارکوس، خود به یک پلتفرم بدل گشته است.

در ماینکرفت، همه چیز از یک سرزمین مجازی شروع می شود، سرزمینی که هر کاربر در آن، با قطعات و آجر های لگو مانند، می تواند هر چیزی را که به ذهنش می رسد، بسازد. ماینکرفت، محدودیتی برای خلاقیت قائل نیست.

بیشتر بازیکنان، کودکانی هستند که ویلا و خانه های خودشان را می سازند و دوستان شان را به سازه های شان دعوت می کنند، ماینکرفت تنها یک عنوان ساخت و ساز نیست و ویژگی های بسیاری برای تعامل میان کاربران در آن در نظر گرفته شده. برای بسیاری، ماینکرفت همانند یک زندگی ثانویه است.

کودکان تنها کاربران میانکرفت نیستند، بزرگپسالان، صد ها ساعت از وقت شان را برای ساخت نمونه هایی از سازه های مشهوری چون ساختمان امپایر استیت، ستاره مرگ استار وارز، و برج تاریک سرزمین میانه صرف می کنند.

image

واژه ماینکرفت، بیشتر از انجیل، هری پاتر و جاستین بیبر در گوگل جست و جو شده و فروش این بازی در دوران حیاتش که هنوز هم ادامه دارد، از مرز 700 میلیون دلار عبور کرده و جالب است بدانید بیشتر این پول، سود خالص است.

یان بوگوست، استاد موسسسه تکنولوژی جورجیا که روی بازی های ویدیویی مطالعه می کند، عقیده دارد که ماینکرفت با سایر بازی های پرفروش قابل قیاس نیست و در حقیقت با اختلافی نجومی، بسیار بالاتر از آن ها است. بوگوست این بازی را همانند لگو، یا حتی میکرورایانه های نسل امروزی می داند.

در فضای مجازی، مارکوس پرسن، یا هویت اینترنتی اش ناچ (Notch)، شخصی تند زبان است که کلاه شاپو، نوعی کلاه لبه دار بر سر دارد. برای میلیون ها گیمر، همچون یک قدیس است، قوانین خودش را وضع می کند و طبق آن ها عمل می کند. گویی رئیس جمهوری است که قدرتی بلامنازع دارد. اما در واقع مارکوس با شخصیت فضای مجازی اش تفاوت دارد، فردی است مودب و رک گو که کمتر خلوت خودش را ترک می کند.

اما مدتی پیش، پرسون همه این ها را رها کرد. وی در موژانگ، شرکت سازنده ماینکرفت، 71% سهم داشت و هنگامی که مایکروسافت این شرکت را با 2.5 میلیارد دلار پول نقد خریداری کرد، مارکوس به لیست ثروتمند ترین افراد جهان راه یافت.

خالق دنیای ماینکرفت، کسی که زندگی اش به این بازی گره خورده بود و با ترک گفتن این عنوان، خشم طرفداران اش را برانگیخت، با این همه پول چه می توانست بکند؟ وقت آن رسیده بود که مارکوس، تصمیم بگیرد که در سال های باقی مانده عمرش، در کدام مسیر قدم بگذارد.

اما تا به امروز، وضعیت مارکوس چندان جالب نبوده. بلافاصله پس از فروختن حقوق مخلوقش به مایکروسافت، مارکوس قصری 2000 متر مربعی به ارزش 70 میلیون دلار، در بورلی هیلز کالیفورنیا خریداری کرد. گران قیمت ترین خانه ای که تا کنون در آن منطقه ساخته شده.

مارکوس و جیکوب پورسر، موسسین موژانگ، کمپانی جدیدی به نام Rubberbrain تاسیس کرده اند تا اگر ایده جدیدی به ذهنشان رسید، آن را پیاده کنند. اما مارکوس، فعلا راه ولخرجی را پیش گرفته و قادر نیست روی ساخت یک بازی جدید تمرکز کند.

شاید هم اکنون، زندگی ماکوس چندان منظم نباشد، شاید دیگر ماینکرفتی در زندگی اش وجود نداشته باشد که وقت خود را به آن اختصاص دهد، اما با این وجود، واگذار کردن موژانگ را تصمیمی درست می داند. در دفاع از تصمیمش، مارکوس به این نقل قول از لئوناردو داوینچی اکتفا می کند.

Notch و کلاه معروفش

سال 2009، پرسن میداسپلیر را به مقصد Jalbum ترک گفت، سرویس به اشتراک گذاری تصویری که شغل دوم کارمندانش، برایش اهمیتی نداشت. مارکوس وقت های اضافه اش را صرف توسعه ایده عجیبی می کرد که پیش تر به ذهنش رسیده بود. پرسن می خواست عنوانی توسعه دهد که بازیکنان، منابعی همچون چوب و سنگ جمع کنند و با استفاده از آن ها، اشیا گوناگون، از تبر و کلنگ گرفته تا یک خانه یا شهر بسازند.

پرسن محصولش را ماینکرفت نامید و ماه می سال 2009 میلادی، آن را به عنوان نرم افزاری ناتمام، در وبسایت TIGSource که مختص به بازی های مستقل بود، منتشر کرد. هنوز چندان مشخص نبود که ماینکرفت دقیقا چه نوع بازی ای است، بنابراین، اولین کاربران این بازی، مجبور شدند که اجتماعی تشکیل دهند و با یکدیگر هم فکری کنند که اصلا در ماینکرفت، باید چه کاری انجام دهند؟

ماینکرفت اولین بازی جهان باز با محوریت ساخت و ساز نبود، حتی اولین عنوانی هم نبود که بازیکنان را به جمع آوری منابع و تلاش برای بقا در دنیایی متخاصم تشویق می کرد. چیزی که موجب درخشیدن ماینکرفت بین هم نوعانش شد، زمان عرضه آن بود. ماینکرفت در نسلی عرضه شد که کودکانش، هنوز برای شبکه های اجتماعی نظیر فیس بوک و اینستاگرام، خیلی جوان بودند، اما به قدر کافی برای آنلاین شدن با استفاده از دیوایس های شان نظیر لپ تاپ و یا گوشی های هوشمند، سن داشتند.

ژوئن 2010، هر روز 400 نسخه از ماینکرفت به فروش می رفت و به ازای هر دانلود، 6 دلار به سازندگانش می رسید. پرسن و پورسر کار های روزانه شان را ترک کردند تا وقت شان را صرف ماینکرفت نمایند. پرسن حتی رئیس سابقش کارل مانه، مدیر اجرایی Jalbum را هم برای راندن بخش تجاری، استخدام کرد. آن ها شرکت نوظهورشان را موژانگ نامیدند که در زبان سوئدی به معنی گجت به کار می رفت.

سلاح نهان ماینکرفت «ناچ» بود. ناچ خیلی بیشتر از یک اسم متسعار ساده و برخلاف پرسن که فردی درون گرا بود، ناچ جنبه برون گرای پرسن را به نمایش می گذاشت، البته در فضای مجازی. از طریق شبکه های اجتماعی محتلف نظیر توییتر و از طریق وبلاگ ها و فروم ها، ناچ همواره با طرفداران ماینکرفت در ارتباط بود و به سوالات آن ها پیرامون بازی و نحوه توسعه، و حتی سوالات غیر مرتبط با ماینکرفت پاسخ می داد.

در فضای مجازی ناچ با زبان تند و کلاه شاپو اش، حسابی معروف شده بود، برای طرفدارانش، هیچ چیزی هیجان انگیزتر از حضور او در یکی از سرورهای ماینکرفت نبود. علاوه بر این ها، ناچ همواره از حقوق شرکت های بازی سازی مستقل دفاع می کرد.

پرسن، یا بهتر بگوییم، ناچ، دو میلیون دنبال کننده در توییتر دارد، طرفداران وفاداری که انتقادات پرسن از شرکت های صنعتی عظیمی همچون Electronic Arts یا آکیلس (که پرسن واگذاری این شرکت به فیسبوک را به باد انتقاد می گیرد) را می خوانند و آن ها را با دل و جان می پذیرند.

پرسن حتی یک کرون (واحد پول سوئد) بابت تبلیغات ماینکرفت خرج نکرد، با این وجود ماینکرفت به سرعت همانند ویروسی رشد کرد و محبوب شد. موژانگ برای گسترش ماینکرفت نسخه اندروید و آی او اس این عنوان را هم توسعه داد که به رتبه های برتر اپلیکیشن های پولی بازار خودشان دست یافتند.

ماه می سال 2012 میلادی بود که موژانگ نسخه اکس باکس 360 ماینکرفت را هم عرضه کرد، این نسخه در اولین هفته انتشارش یک میلیون واحد فروش کرد و تا به امروز، 15 میلیون کپی از آن به فروش رفته.

بعد از موفقیت روز افزون ماینکرفت، نوبت به بحث های حقوقی و تجاری رسید، البسه با طرح ماینکرفت به پر فروش ترین محصولات فروشگاه J!NX واقع در سن دیگو در میان قشر جوان بدل گشتند. معدود کتاب های مرتبط با ماینکرفت که انتشارات بین الملی اگمونت آن را به انتشار می رساند، بسیار محبوب شدند و 7.5 میلیون کپی از ان ها، در 60 کشور مختلف به فروش رسید. سال پیش هم شرکت برادران وارنر حقوق ماینکرفت را از موژانگ برای ساخت فیلمی از روی این عنوان خریداری کرد.

سودی که 30 کارمند شرکت موژانگ از ماینکرفت کسب می کردند، بی انتها به نظر می رسید. در پایان سال 2012 موژانگ از فروش تمامی محصولات مرتبط با ماینکرفت 230 میلیون دلار پول بدست آورده بود که 150 میلیون دلار آن سود خالص بود. پرسن 101 میلیون دلار از این سود را در ازای واگذاری بخشی از حقوق مرتبط با ماینکرفت به خودش پرداخت. با این پول، پرسن ولخرج، گران قیمت ترین آپارتمان استکهلم را از آن خودش کرد.

سرمایه گذاران دور ماینکرفت حلقه زده بودند. کارل مانه در آن زمان حدود 100 پیشنهاد مختلف از سرمایه گذاران گوناگون دریافت کرده بود، اما پیشنهاد تمامی آن ها را رد می کرد، زیرا موژانگ به پول آن ها نیازی نداشت. حتی سین پارکر، میلیاردر بنیان گذار سرویس اشتراک گذاری موسیقی نپستر و از سهام داران فیسبوک، پرسن، پورسر و مانه را به جت اختصاصیش فراخواند تا با آن ها در مورد ماینکرفت بحث کند. اولین باری بود که با یک جت اختصاصی پرواز می کردند اما نهایتا، مدیران موژانگ پول او را هم قبول نکردند.

به مناسبت گذشتن تعداد دانلود های ماینکرفت از 10 میلیون، مدیران موژانگ، تمامی کارمندان این شرکت را برای یک سفر تفریحی به موناکو بردند. تمامی سهام موژانگ بین پرسن، پورسر و مانه توزیع شده بود و سایر کارمندان سهمی در آن نداشتند، به همین جهت هم پرسن مدام به کارمندانش پاداش می داد.

با وجود این که پرسن از ماینکرفت پول زیادی به جیب زده بود و حسابی هم معروف شده بود، اما باز هم احساس می کرد که مسئولیت هایش در قبال این عنوان روی دوشش سنگینی می کند. با عرضه رسمی ماینکرفت در اواخر سال 2011 طی همایش Minecon که در لاس وگاس برگذار شد، پرسن از سمتش به عنوان توسعه دهنده اصلی ماینکرفت کنار رفت تا به زندگی شخصی اش در کنار نامزدش که تابستان همان سال با او ازدواج کرد برسد و روی ایده های جدید کار کند.

دوران خوشی برای پرسن چندان دوام نداشت، پدرش که هنوز هم با اعتیاد دست و پنجه نرم می کرد، قبل از کریسمس آن سال خودکشی کرد. مرگ پدرش روی شانه هایش سنگینی می کرد، بار دیگر نمی دانست که می خواهد با آینده اش چه کند، زندگی مشترک با همسرش هم یک سال بعد از ازدواج شان با طلاق پایان یافت و تا به امروز هم مجرد باقی مانده. بعد از مرخصی کوتاهی، دوباره با موژانگ بازگشت، به این امید که بتواند عنوان دیگری با همان جادوی نخستین بازی اش خلق کند.

اما مهم نبود که پرسن از سمتش به عنوان توسعه دهنده کناره گرفته، مهم نبود که مشکلات بسیاری برای او در زندگی شخصی اش رخ داده، ناچ هنوز هم صدا و چهره اصلی ماینکرفت به شمار می رفت. اگر طرفداران سوالی در مورد ماینکرفت داشتند یا فکر می کردند که مشکلی متوجه بازی است، اولین کسی که با او تماس می گرفتند، ناچ بود.

هنگامی که اتفاقی برای ماینکرفت رخ می داد، اتفاقی به کوچی تغییر مکانیزم قایق های مجازی ماینکرفت، صندوق نامه ناچ با سیل نامه های طرفداران پر می شد. در حالی که این تغییرات، دیگر هیچ ارتباطی با او نداشتند.

اگر ویدیو های پرسن در یوتیوب یا توییت هایش را دنبال کنید، احتمالا به کامنت های همچون «پرسن یه بازنده خیکیه» بر خواهید خورد! برای پرسن همیشه جای سوال بوده که چرا مردم در اینترنت گاهی تا این حد بدجنس می شوند! ظاهرا مشکل این جاست که ناچ، شخصیت مجازی پرسن خود به این مشکلات دامن زده و تند زبانی و گاهی بد زبانی اش بالاخره کار دستش داده بود. برای همین هم پرسن به دنبال راهی بود تا از دست اجتماعی که دورش را گرفته بودند خلاص شود.

همه چیز با یک توییت ساده آغاز شد.

16 ژوئن 2014 بود و پرسن در آپارتمان پنت هاوسش مسکن گزیده بود. سرما خورده بود و حالش چندان خوش نبود، زیاد حال و حوصله نداشت. کاربران ماینکرفت برای مقابله با تصمیم موژانگ مبنی بر مجبور کردن آن ها به رعایت حقوق مصرف کننده، که موجب می شد نتوانند از دیگر کاربران بابت برخی امکانات گیم پلی مانند شمشیر های قوی تر پول دریافت کنند، صف آرایی کرده بودند. هر ساعت صد ها توییت محتلف در رابطه با این موضوع منتشر می شد و طرف صحبت بیشتر آن ها هم شخص «ناچ» بود.

پرسن که به خاطر مریضی اش حوصله نداشت، دیگر عاصی شده بود و با عصبانیت یک توییت 129 کاراکتری منتشر کرد که برای همیشه زندگیش را تغییر داد:

کسی هست که بخواهد سهام من را در موژانگ خریداری کند تا بتوانم به زندگیم برسم؟ خوشم نمی آید دیگران به خاطر انجام دادن کار درست به من تنفر بورزند.

stev

مانه، مدیر اجرایی موژانگ، اوقات خود را در منزلش و در کنار خانواده اش سپری می کرد که این توییت را دید. 30 ثانیه پس از این که این توییت را کامل خواند، تلفنش زنگ خورد. یکی از کارمندان مایکروسافت پشت خط بود، می خواست بداند که آیا پرسن واقعا قصد فروش سهامش را دارد یا نه؟ کارل مطمئن نبود، باید با خود پرسن صحبت می کرد.

قصد پرسن از این توییت در واقع یک شوخی بود. می خواست به طرفداران ماینکرفت نشان دهد که چقدر از این اعتراضات خسته شده، اما هنگامی که فهمید واقعا این فرصت را دارد که یک بار برای همیشه از موژانگ جدا شود، شروع کرد به فکر کردن. مردی که عموما اعلام کرده بود که هیچ گاه موژانگ را به شرکت های صنعتی عظیم نخواهد فروخت، حالا واقعا داشت به فروش موژانگ فکر می کرد.

در آن هفته، تلفن مانه بار ها زنگ خورد، جز مایکروسافت، الکترونیک آرتز و اکتیویژن هم به خرید موژانگ علاقه نشان دادند. مذاکره ها با اکتیویژن به سرانجام نرسید، پرسن، مایل نیست جزئیات مذاکرات با الکترونیک آرتز را فاش کند، صرفا بیان کرده که مایل نیست موژانگ را به شرکتی واگذار کند که دیدگاهش نسبت به صنعت بازی را نمی پسندد. اما مایکروسافت، توانست از فیلتر های پرسن عبور کند.

انگیزه اصلی مایکروسافت برای خرید موژانگ، فرار مالیاتی بود. این شرکت عظیم نرم افزاری، 93 میلیارد دلار پول نقد، خارج از میهن خودش، آن سوی آب ها انباشته کرده بود که بدون پرداخت مالیاتش به دولت، نمی توانست آن را به آمریکا بازگرداند.

مانه، مفاد قرار داد را مشخص کرده بود، سه بنیان گذار خواهان خروج از شرکت شان بودند و مایل نبودند که پس از واگذاری موژانگ به مایکروسافت، هیچ ارتباطی با آن شرکت و مایکروسافت داشته باشند. از سوی دیگر، مانه که از دچار شدن موژانگ به سرنوشت نوکیا می ترسید، مشخص کرد که نباید هیچ کدام از کارمندان موژانگ از این شرکت اخراج شوند. هر چند با تنها 47 کارمند، تعداد کارمندان موژانگ به قدری کم بود که مایکروسافت خیال به اخراج کردن آنان نداشت.

نماینده مایکروسافت در این قرارداد، فیل اسپنسر، رئیس دپارتمان اکس باکس، مستقیما و تنها با مانه مذاکره می کرد. پرسن و پروسر خود را از شرکت در مذاکرات معاف کرده بودند، با این وجود این دو حسابی در مورد جهتی که صنعت گیمینگ پیش گرفته و آینده آن با اسپنسر، در رستوران های استکهلم بحث و جدال می کردند.

مدیر اجرایی ردموندی ها، ساتیا نادلا هیچ گاه پا به سرزمین اسکاندیناوی برای مدیریت بزرگ ترین تصرفش در دوران مدیریتش در مایکروسافت نگذاشت و تنها دو بار با مانه تماس گرفت.

وکلای دو شرکت تا ساعات پایانی روز برای بستن این قرار داد کار می کردند و دیگر چیزی تا رسمی شدن این قراردادن چند میلیارد دلاری نمانده بود. از مایکروسافت چیزی به بیرون درز نمی کرد، اما نادلا در ماه جولای، در نامه ای به کارمندانش ذکر کرده بود که در صنعت ویدیو گیم سرمایه گذاری خواهد کرد. صنعتی که به گفته او، بزرگ ترین صنعت دیجیتالی، از لحاظ زمان و پول صرف شده در دنیایی است که دیوایس های دیجیتالی، حرف اول و آخر را در آن می رند.

پرسن پر سر و صدا هم در کامل تعجب ساکت مانده بود. روز های پس از واگذاری موژانگ را به اندیشیدن برای ایده های جدید برای بازی های جدید و یادگیری زبان های برنامه نویسی جدید اختصاص می داد. 11 سپتامبر بلاگی نوشت که جزئیات کارش با زبان برنامه نویسی Dart به جهت بازسازی اولین نسخه Doom کلاسیک را در آن شرح می داد. گرچه هدف از این پست چیز دیگری بود و در حقیقت Doom استعاره ای بود که به جای قرار داد واگذاری موژانگ به کار رفته بود.

مارکوس عقیده داشت که نمی تواند تمامی عمر خود را به ماینکرفت وابسته بماند، او مطمئن بود که فردی صبورتر و لایق تر از او هدایت ماینکرفت را بر عهده خواهد گرفت.

15 سپتامبر مایکروسافت به طور رسمی اعلام کرد که برای خرید موژانگ، 2.5 میلیارد دلار پول نقد پرداخت کرده. چند ساعت بعد از این اعلامیه رسمی، پرسن آخرین پست بلاگش را در ارتباط با جدایی از شرکتی که خودش روزی تاسیس اش کرده بود، نوشت. جداییش از موژانگ را برای پول نمی دانست، بلکه به خاطر سلامتی روحی و عقلی خودش بود، دیگر تحمل رسیدگی به مسائل مرتبط با ماینکرفت را نداشت.

پرسن انتظار داشت که طرفداران ماینکرفت واکنش بسیار بدی نسبت به این تصمیم او نشان دهند، واکنشی بسیار بدتر از متحمل شدنشان به رعایت حقوق مصرف کنندگان. روزی که این خبر به صورت رسمی اعلام شد، او آماده بود تا حساب توییترش را ببندد، زیرا تحمل رویارویی با اعتراضات طرفداران و کاربران ماینکرفت را نداشت. اما عموم مردم به طور غیر منتظره ای واکنش خوبی نشان داند، آن ها توضیحات او را خواندند و برای او و ادامه مسیرش آرزوی موفقیت کردند.

درست است که پرسن، پیشتر ادعا کرده بود که موژانگ را هرگز نخواهد فروخت، به خصوص به کمپانی های صنعتی بزرگ. اما به هر حال عمل نکردن به حرفش برای او 2.5 میلیارد دلار پول به ارمغان آورده بود! مارکوس اعتراف می کند که هر فرد باید مسئول حرف ها و گفته هایش باشد، اما با این حال می گوید که طرز فکرش تغییر کرده و بابت تغییر طرز تفکرش هم احساس پشیمانی نمی کند.

کارمندان موژانگ به سختی توانستند خود را با این تغییر ناگهانی رئیس سابقشان وفق بدهند. طبق گفته یکی از کارمندان این شرکت، پس از اعلام این تصمیم، احساس پوچی و ناامیدی، وجود بسیاری از کارمندان این شرکت را در بر رفت. بسیاری از آن ها هنوز هم از دست پرسن بابت اتخاذ این تصمیم ناراحت هستند.

ویلای 70 میلیون دلاری پرسن در بورلی هیلز

واکنش کارمندان موژانگ به تصمیم مدیران این شرکت، پرسن را رنجاند، اما با این حال دیگر تصمیمش را گرفته بود و موژانگ را برای همیشه ترک گفت. ماه نوامبر، وقتی قرارداد بالاخره پس از کش و قوس های فراوان بسته شد، پرسن، پورسر، مانه و برادر دوقلویش برای جشن گرفتن با جت به میامی و سن بارتلمی پرواز کردند.

این روز ها پرسن کمتر به توییتر و نامه های هوادارنش توجه می کند. در اپلیکیشن WhatsApp با دوستانش گروهی راه انداخته تا اگر دلش خواست، ناسزایی نثار کسی کند. انگار دارد دوران بلوغ را برعکس طی می کند و با مسیری که پیش گرفته، بیشتر و بیشتر غرق در پوچی شده. با دوستانش در دفتر کار موقت Rubberbrain گرد هم می آیند و به جای اینکه وقت خود را صرف کار روی ایده های جدید کنند، به شوخی و خنده می گذرانند.

پرسن دیگر چندان به توییت های طرفدارانش کاری ندارد، اغلب آن ها را اصلا نمی خواند، اعلانات توییتر را غیر فعال کرده تا آن مردمی که موجب رنجش خاطرش می شوند را خاموش نگه دارد. البته هر از گاهی کنجاویش بر او چیره می شود و سری به توییتر می زند. در جواب به یکی از توییت ها، گیفی از فیلم Zombieland ارسال کرده بود که بازیگر این فیلم اشک های خود را با یک اسکناس خشک می کرد! گرچه اعتراف می کند که ارسال این تصویر کمی (!) غیر اخلاقی بوده.

پرسن اوقات خود را با آن هایی می گذارند که دوستشان دارد. می خواهد دوران بیست سالگیش را که با برنامه نویسی و کار روی بازی های مختلف گذشته بود جبران کند. خرج پول در مهمانی های متعدد را نه اسراف، بلکه راهی برای سرگرم شدنش می داند. هنگامی که جوان بود، پول زیادی نداشت، حالا هم که پول دار شده، قصد ندارد مثل آن پولدار های ملال آوری باشد که به هیچ وجه پولشان را خرج نمی کنند.

در حال حاضر، پرسن به دنبال تهیه یک دفتر ثابت و دائمی برای شرکت جدیدش است، از آن دفتر های مجهز به DJ، میز بیلیارد، یک اتاق مخفی مملو از قفسه های کتاب و از این دست سرگرمی ها که او روزی آرزویش را در سر داشت. گرچه تا کنون در Rubberbrain هیچ ایده ای شکل نگرفته.

البته به نظر می رسد که تغییراتی در راه باشد، پرسن زمان زیادی را در دفترش صرف گشتن در سایت هایی چون ردیت و توییتر می کند، پورسر هم فعلا غرق در بازی های موبایلی است. هر از گاهی ایده ای جدید به ذهنشان می رسد، چند روزی رویش کار می کنند و بعد به وقت تلف کنی های شان باز می گردند.

شاید دوران پرسن تمام شده باشد؟ شاید عصر بازی سازان و توسعه دهندگان جوانی رسیده باشد که بیشتر از مارکوس با علایق نسل جدید آشنایی دارند؟ پرسن چندان با این که ماینکرفت تنها مخلوق و ساخته اش باشد، مشکلی ندارد! ثروت دیوانه وارش را به استرس ناشی از مسئولیت در قبال راضی نگه داشتن مردمی که از یک طرف شیفته اش هستند و از سمت دیگر، از او متنفرند ترجیح می دهد.

هنگامی که مارکوس از دفترش بیرون می رفت، منشی اش نامه به او تحویل داد، نامه ای که به دست یکی از هوادان آمریکاییش نوشته شده بود و به اسکانسی یک دلاری ضمیمه شده بود. نامه از پرسن می خواست که به ماینکرفت ویژگی های جدیدی بیفزاید! پرسن هم چینی به پیشانشین انداخت و با خنده گفت که رشوه گرفته ایم!

سپس به یک دلاری اشاره کرد و پرسید: «باید اینو پس بفرستیم؟»

The post appeared first on .

خالق ماینکرفت زندگی خود را پس از فروش این بازی چگونه می گذراند؟

(image)

عصر دوشنبه بود، حدود ساعت 7، مارکوس پرسن در دفتر کار 9 طبقه اش در استکهلم، روی صندلی لم داده بود. چندان حواسش سر جایش نبود، به تازگی به عفونت گوش دچار شده بود و هنوز دوران نقاهت را سپری می کرد. کاری جز دید زدن ساکنین سایر ساختمان های مجاور دفترش نداشت.

بی جهت به مردی که به مانیتورش نگاه می کرد و دستش را به صورتش می مالاند خیره شده بود، برایش صحنه عجیبی بود.

بعد از مدت مدیدی نگاه کردن به آن مرد، از آن صحنه خسته شد و شروع کرد به پرتاب دارت. البته کار مارکوس همیشه این قدر ملال آور و خسته کننده نبود. طی 5 سال گذشته، ماکوس، مرد 35 ساله سوئدی داستان ما، فکر و ذهنش را متمرکز بر مدیریت و حفاظت از مخلوقش ماینکرفت، پر فروش ترین بازی ویدویی در تمام دوران، کرده بود.

البته شاید «بازی» خطاب کردن ماینکرفت، تا حدی کم لطفی باشد. تعداد دانلود های ماینکرفت از سقف 100 میلیون هم گذشته و مخلوق مارکوس، خود به یک پلتفرم بدل گشته است.

در ماینکرفت، همه چیز از یک سرزمین مجازی شروع می شود، سرزمینی که هر کاربر در آن، با قطعات و آجر های لگو مانند، می تواند هر چیزی را که به ذهنش می رسد، بسازد. ماینکرفت، محدودیتی برای خلاقیت قائل نیست.

بیشتر بازیکنان، کودکانی هستند که ویلا و خانه های خودشان را می سازند و دوستان شان را به سازه های شان دعوت می کنند، ماینکرفت تنها یک عنوان ساخت و ساز نیست و ویژگی های بسیاری برای تعامل میان کاربران در آن در نظر گرفته شده. برای بسیاری، ماینکرفت همانند یک زندگی ثانویه است.

کودکان تنها کاربران میانکرفت نیستند، بزرگپسالان، صد ها ساعت از وقت شان را برای ساخت نمونه هایی از سازه های مشهوری چون ساختمان امپایر استیت، ستاره مرگ استار وارز، و برج تاریک سرزمین میانه صرف می کنند.

(image)

واژه ماینکرفت، بیشتر از انجیل، هری پاتر و جاستین بیبر در گوگل جست و جو شده و فروش این بازی در دوران حیاتش که هنوز هم ادامه دارد، از مرز 700 میلیون دلار عبور کرده و جالب است بدانید بیشتر این پول، سود خالص است.

یان بوگوست، استاد موسسسه تکنولوژی جورجیا که روی بازی های ویدیویی مطالعه می کند، عقیده دارد که ماینکرفت با سایر بازی های پرفروش قابل قیاس نیست و در حقیقت با اختلافی نجومی، بسیار بالاتر از آن ها است. بوگوست این بازی را همانند لگو، یا حتی میکرورایانه های نسل امروزی می داند.

در فضای مجازی، مارکوس پرسن، یا هویت اینترنتی اش ناچ (Notch)، شخصی تند زبان است که کلاه شاپو، نوعی کلاه لبه دار بر سر دارد. برای میلیون ها گیمر، همچون یک قدیس است، قوانین خودش را وضع می کند و طبق آن ها عمل می کند. گویی رئیس جمهوری است که قدرتی بلامنازع دارد. اما در واقع مارکوس با شخصیت فضای مجازی اش تفاوت دارد، فردی است مودب و رک گو که کمتر خلوت خودش را ترک می کند.

اما مدتی پیش، پرسون همه این ها را رها کرد. وی در موژانگ، شرکت سازنده ماینکرفت، 71% سهم داشت و هنگامی که مایکروسافت این شرکت را با 2.5 میلیارد دلار پول نقد خریداری کرد، مارکوس به لیست ثروتمند ترین افراد جهان راه یافت.

خالق دنیای ماینکرفت، کسی که زندگی اش به این بازی گره خورده بود و با ترک گفتن این عنوان، خشم طرفداران اش را برانگیخت، با این همه پول چه می توانست بکند؟ وقت آن رسیده بود که مارکوس، تصمیم بگیرد که در سال های باقی مانده عمرش، در کدام مسیر قدم بگذارد.

اما تا به امروز، وضعیت مارکوس چندان جالب نبوده. بلافاصله پس از فروختن حقوق مخلوقش به مایکروسافت، مارکوس قصری 2000 متر مربعی به ارزش 70 میلیون دلار، در بورلی هیلز کالیفورنیا خریداری کرد. گران قیمت ترین خانه ای که تا کنون در آن منطقه ساخته شده.

مارکوس و جیکوب پورسر، موسسین موژانگ، کمپانی جدیدی به نام Rubberbrain تاسیس کرده اند تا اگر ایده جدیدی به ذهنشان رسید، آن را پیاده کنند. اما مارکوس، فعلا راه ولخرجی را پیش گرفته و قادر نیست روی ساخت یک بازی جدید تمرکز کند.

شاید هم اکنون، زندگی ماکوس چندان منظم نباشد، شاید دیگر ماینکرفتی در زندگی اش وجود نداشته باشد که وقت خود را به آن اختصاص دهد، اما با این وجود، واگذار کردن موژانگ را تصمیمی درست می داند. در دفاع از تصمیمش، مارکوس به این نقل قول از لئوناردو داوینچی اکتفا می کند.

Notch و کلاه معروفش

سال 2009، پرسن میداسپلیر را به مقصد Jalbum ترک گفت، سرویس به اشتراک گذاری تصویری که شغل دوم کارمندانش، برایش اهمیتی نداشت. مارکوس وقت های اضافه اش را صرف توسعه ایده عجیبی می کرد که پیش تر به ذهنش رسیده بود. پرسن می خواست عنوانی توسعه دهد که بازیکنان، منابعی همچون چوب و سنگ جمع کنند و با استفاده از آن ها، اشیا گوناگون، از تبر و کلنگ گرفته تا یک خانه یا شهر بسازند.

پرسن محصولش را ماینکرفت نامید و ماه می سال 2009 میلادی، آن را به عنوان نرم افزاری ناتمام، در وبسایت TIGSource که مختص به بازی های مستقل بود، منتشر کرد. هنوز چندان مشخص نبود که ماینکرفت دقیقا چه نوع بازی ای است، بنابراین، اولین کاربران این بازی، مجبور شدند که اجتماعی تشکیل دهند و با یکدیگر هم فکری کنند که اصلا در ماینکرفت، باید چه کاری انجام دهند؟

ماینکرفت اولین بازی جهان باز با محوریت ساخت و ساز نبود، حتی اولین عنوانی هم نبود که بازیکنان را به جمع آوری منابع و تلاش برای بقا در دنیایی متخاصم تشویق می کرد. چیزی که موجب درخشیدن ماینکرفت بین هم نوعانش شد، زمان عرضه آن بود. ماینکرفت در نسلی عرضه شد که کودکانش، هنوز برای شبکه های اجتماعی نظیر فیس بوک و اینستاگرام، خیلی جوان بودند، اما به قدر کافی برای آنلاین شدن با استفاده از دیوایس های شان نظیر لپ تاپ و یا گوشی های هوشمند، سن داشتند.

ژوئن 2010، هر روز 400 نسخه از ماینکرفت به فروش می رفت و به ازای هر دانلود، 6 دلار به سازندگانش می رسید. پرسن و پورسر کار های روزانه شان را ترک کردند تا وقت شان را صرف ماینکرفت نمایند. پرسن حتی رئیس سابقش کارل مانه، مدیر اجرایی Jalbum را هم برای راندن بخش تجاری، استخدام کرد. آن ها شرکت نوظهورشان را موژانگ نامیدند که در زبان سوئدی به معنی گجت به کار می رفت.

سلاح نهان ماینکرفت «ناچ» بود. ناچ خیلی بیشتر از یک اسم متسعار ساده و برخلاف پرسن که فردی درون گرا بود، ناچ جنبه برون گرای پرسن را به نمایش می گذاشت، البته در فضای مجازی. از طریق شبکه های اجتماعی محتلف نظیر توییتر و از طریق وبلاگ ها و فروم ها، ناچ همواره با طرفداران ماینکرفت در ارتباط بود و به سوالات آن ها پیرامون بازی و نحوه توسعه، و حتی سوالات غیر مرتبط با ماینکرفت پاسخ می داد.

در فضای مجازی ناچ با زبان تند و کلاه شاپو اش، حسابی معروف شده بود، برای طرفدارانش، هیچ چیزی هیجان انگیزتر از حضور او در یکی از سرورهای ماینکرفت نبود. علاوه بر این ها، ناچ همواره از حقوق شرکت های بازی سازی مستقل دفاع می کرد.

پرسن، یا بهتر بگوییم، ناچ، دو میلیون دنبال کننده در توییتر دارد، طرفداران وفاداری که انتقادات پرسن از شرکت های صنعتی عظیمی همچون Electronic Arts یا آکیلس (که پرسن واگذاری این شرکت به فیسبوک را به باد انتقاد می گیرد) را می خوانند و آن ها را با دل و جان می پذیرند.

پرسن حتی یک کرون (واحد پول سوئد) بابت تبلیغات ماینکرفت خرج نکرد، با این وجود ماینکرفت به سرعت همانند ویروسی رشد کرد و محبوب شد. موژانگ برای گسترش ماینکرفت نسخه اندروید و آی او اس این عنوان را هم توسعه داد که به رتبه های برتر اپلیکیشن های پولی بازار خودشان دست یافتند.

ماه می سال 2012 میلادی بود که موژانگ نسخه اکس باکس 360 ماینکرفت را هم عرضه کرد، این نسخه در اولین هفته انتشارش یک میلیون واحد فروش کرد و تا به امروز، 15 میلیون کپی از آن به فروش رفته.

بعد از موفقیت روز افزون ماینکرفت، نوبت به بحث های حقوقی و تجاری رسید، البسه با طرح ماینکرفت به پر فروش ترین محصولات فروشگاه J!NX واقع در سن دیگو در میان قشر جوان بدل گشتند. معدود کتاب های مرتبط با ماینکرفت که انتشارات بین الملی اگمونت آن را به انتشار می رساند، بسیار محبوب شدند و 7.5 میلیون کپی از ان ها، در 60 کشور مختلف به فروش رسید. سال پیش هم شرکت برادران وارنر حقوق ماینکرفت را از موژانگ برای ساخت فیلمی از روی این عنوان خریداری کرد.

سودی که 30 کارمند شرکت موژانگ از ماینکرفت کسب می کردند، بی انتها به نظر می رسید. در پایان سال 2012 موژانگ از فروش تمامی محصولات مرتبط با ماینکرفت 230 میلیون دلار پول بدست آورده بود که 150 میلیون دلار آن سود خالص بود. پرسن 101 میلیون دلار از این سود را در ازای واگذاری بخشی از حقوق مرتبط با ماینکرفت به خودش پرداخت. با این پول، پرسن ولخرج، گران قیمت ترین آپارتمان استکهلم را از آن خودش کرد.

سرمایه گذاران دور ماینکرفت حلقه زده بودند. کارل مانه در آن زمان حدود 100 پیشنهاد مختلف از سرمایه گذاران گوناگون دریافت کرده بود، اما پیشنهاد تمامی آن ها را رد می کرد، زیرا موژانگ به پول آن ها نیازی نداشت. حتی سین پارکر، میلیاردر بنیان گذار سرویس اشتراک گذاری موسیقی نپستر و از سهام داران فیسبوک، پرسن، پورسر و مانه را به جت اختصاصیش فراخواند تا با آن ها در مورد ماینکرفت بحث کند. اولین باری بود که با یک جت اختصاصی پرواز می کردند اما نهایتا، مدیران موژانگ پول او را هم قبول نکردند.

به مناسبت گذشتن تعداد دانلود های ماینکرفت از 10 میلیون، مدیران موژانگ، تمامی کارمندان این شرکت را برای یک سفر تفریحی به موناکو بردند. تمامی سهام موژانگ بین پرسن، پورسر و مانه توزیع شده بود و سایر کارمندان سهمی در آن نداشتند، به همین جهت هم پرسن مدام به کارمندانش پاداش می داد.

با وجود این که پرسن از ماینکرفت پول زیادی به جیب زده بود و حسابی هم معروف شده بود، اما باز هم احساس می کرد که مسئولیت هایش در قبال این عنوان روی دوشش سنگینی می کند. با عرضه رسمی ماینکرفت در اواخر سال 2011 طی همایش Minecon که در لاس وگاس برگذار شد، پرسن از سمتش به عنوان توسعه دهنده اصلی ماینکرفت کنار رفت تا به زندگی شخصی اش در کنار نامزدش که تابستان همان سال با او ازدواج کرد برسد و روی ایده های جدید کار کند.

دوران خوشی برای پرسن چندان دوام نداشت، پدرش که هنوز هم با اعتیاد دست و پنجه نرم می کرد، قبل از کریسمس آن سال خودکشی کرد. مرگ پدرش روی شانه هایش سنگینی می کرد، بار دیگر نمی دانست که می خواهد با آینده اش چه کند، زندگی مشترک با همسرش هم یک سال بعد از ازدواج شان با طلاق پایان یافت و تا به امروز هم مجرد باقی مانده. بعد از مرخصی کوتاهی، دوباره با موژانگ بازگشت، به این امید که بتواند عنوان دیگری با همان جادوی نخستین بازی اش خلق کند.

اما مهم نبود که پرسن از سمتش به عنوان توسعه دهنده کناره گرفته، مهم نبود که مشکلات بسیاری برای او در زندگی شخصی اش رخ داده، ناچ هنوز هم صدا و چهره اصلی ماینکرفت به شمار می رفت. اگر طرفداران سوالی در مورد ماینکرفت داشتند یا فکر می کردند که مشکلی متوجه بازی است، اولین کسی که با او تماس می گرفتند، ناچ بود.

هنگامی که اتفاقی برای ماینکرفت رخ می داد، اتفاقی به کوچی تغییر مکانیزم قایق های مجازی ماینکرفت، صندوق نامه ناچ با سیل نامه های طرفداران پر می شد. در حالی که این تغییرات، دیگر هیچ ارتباطی با او نداشتند.

اگر ویدیو های پرسن در یوتیوب یا توییت هایش را دنبال کنید، احتمالا به کامنت های همچون «پرسن یه بازنده خیکیه» بر خواهید خورد! برای پرسن همیشه جای سوال بوده که چرا مردم در اینترنت گاهی تا این حد بدجنس می شوند! ظاهرا مشکل این جاست که ناچ، شخصیت مجازی پرسن خود به این مشکلات دامن زده و تند زبانی و گاهی بد زبانی اش بالاخره کار دستش داده بود. برای همین هم پرسن به دنبال راهی بود تا از دست اجتماعی که دورش را گرفته بودند خلاص شود.

همه چیز با یک توییت ساده آغاز شد.

16 ژوئن 2014 بود و پرسن در آپارتمان پنت هاوسش مسکن گزیده بود. سرما خورده بود و حالش چندان خوش نبود، زیاد حال و حوصله نداشت. کاربران ماینکرفت برای مقابله با تصمیم موژانگ مبنی بر مجبور کردن آن ها به رعایت حقوق مصرف کننده، که موجب می شد نتوانند از دیگر کاربران بابت برخی امکانات گیم پلی مانند شمشیر های قوی تر پول دریافت کنند، صف آرایی کرده بودند. هر ساعت صد ها توییت محتلف در رابطه با این موضوع منتشر می شد و طرف صحبت بیشتر آن ها هم شخص «ناچ» بود.

پرسن که به خاطر مریضی اش حوصله نداشت، دیگر عاصی شده بود و با عصبانیت یک توییت 129 کاراکتری منتشر کرد که برای همیشه زندگیش را تغییر داد:

کسی هست که بخواهد سهام من را در موژانگ خریداری کند تا بتوانم به زندگیم برسم؟ خوشم نمی آید دیگران به خاطر انجام دادن کار درست به من تنفر بورزند.

(image)

مانه، مدیر اجرایی موژانگ، اوقات خود را در منزلش و در کنار خانواده اش سپری می کرد که این توییت را دید. 30 ثانیه پس از این که این توییت را کامل خواند، تلفنش زنگ خورد. یکی از کارمندان مایکروسافت پشت خط بود، می خواست بداند که آیا پرسن واقعا قصد فروش سهامش را دارد یا نه؟ کارل مطمئن نبود، باید با خود پرسن صحبت می کرد.

قصد پرسن از این توییت در واقع یک شوخی بود. می خواست به طرفداران ماینکرفت نشان دهد که چقدر از این اعتراضات خسته شده، اما هنگامی که فهمید واقعا این فرصت را دارد که یک بار برای همیشه از موژانگ جدا شود، شروع کرد به فکر کردن. مردی که عموما اعلام کرده بود که هیچ گاه موژانگ را به شرکت های صنعتی عظیم نخواهد فروخت، حالا واقعا داشت به فروش موژانگ فکر می کرد.

در آن هفته، تلفن مانه بار ها زنگ خورد، جز مایکروسافت، الکترونیک آرتز و اکتیویژن هم به خرید موژانگ علاقه نشان دادند. مذاکره ها با اکتیویژن به سرانجام نرسید، پرسن، مایل نیست جزئیات مذاکرات با الکترونیک آرتز را فاش کند، صرفا بیان کرده که مایل نیست موژانگ را به شرکتی واگذار کند که دیدگاهش نسبت به صنعت بازی را نمی پسندد. اما مایکروسافت، توانست از فیلتر های پرسن عبور کند.

انگیزه اصلی مایکروسافت برای خرید موژانگ، فرار مالیاتی بود. این شرکت عظیم نرم افزاری، 93 میلیارد دلار پول نقد، خارج از میهن خودش، آن سوی آب ها انباشته کرده بود که بدون پرداخت مالیاتش به دولت، نمی توانست آن را به آمریکا بازگرداند.

مانه، مفاد قرار داد را مشخص کرده بود، سه بنیان گذار خواهان خروج از شرکت شان بودند و مایل نبودند که پس از واگذاری موژانگ به مایکروسافت، هیچ ارتباطی با آن شرکت و مایکروسافت داشته باشند. از سوی دیگر، مانه که از دچار شدن موژانگ به سرنوشت نوکیا می ترسید، مشخص کرد که نباید هیچ کدام از کارمندان موژانگ از این شرکت اخراج شوند. هر چند با تنها 47 کارمند، تعداد کارمندان موژانگ به قدری کم بود که مایکروسافت خیال به اخراج کردن آنان نداشت.

نماینده مایکروسافت در این قرارداد، فیل اسپنسر، رئیس دپارتمان اکس باکس، مستقیما و تنها با مانه مذاکره می کرد. پرسن و پروسر خود را از شرکت در مذاکرات معاف کرده بودند، با این وجود این دو حسابی در مورد جهتی که صنعت گیمینگ پیش گرفته و آینده آن با اسپنسر، در رستوران های استکهلم بحث و جدال می کردند.

مدیر اجرایی ردموندی ها، ساتیا نادلا هیچ گاه پا به سرزمین اسکاندیناوی برای مدیریت بزرگ ترین تصرفش در دوران مدیریتش در مایکروسافت نگذاشت و تنها دو بار با مانه تماس گرفت.

وکلای دو شرکت تا ساعات پایانی روز برای بستن این قرار داد کار می کردند و دیگر چیزی تا رسمی شدن این قراردادن چند میلیارد دلاری نمانده بود. از مایکروسافت چیزی به بیرون درز نمی کرد، اما نادلا در ماه جولای، در نامه ای به کارمندانش ذکر کرده بود که در صنعت ویدیو گیم سرمایه گذاری خواهد کرد. صنعتی که به گفته او، بزرگ ترین صنعت دیجیتالی، از لحاظ زمان و پول صرف شده در دنیایی است که دیوایس های دیجیتالی، حرف اول و آخر را در آن می رند.

پرسن پر سر و صدا هم در کامل تعجب ساکت مانده بود. روز های پس از واگذاری موژانگ را به اندیشیدن برای ایده های جدید برای بازی های جدید و یادگیری زبان های برنامه نویسی جدید اختصاص می داد. 11 سپتامبر بلاگی نوشت که جزئیات کارش با زبان برنامه نویسی Dart به جهت بازسازی اولین نسخه Doom کلاسیک را در آن شرح می داد. گرچه هدف از این پست چیز دیگری بود و در حقیقت Doom استعاره ای بود که به جای قرار داد واگذاری موژانگ به کار رفته بود.

مارکوس عقیده داشت که نمی تواند تمامی عمر خود را به ماینکرفت وابسته بماند، او مطمئن بود که فردی صبورتر و لایق تر از او هدایت ماینکرفت را بر عهده خواهد گرفت.

15 سپتامبر مایکروسافت به طور رسمی اعلام کرد که برای خرید موژانگ، 2.5 میلیارد دلار پول نقد پرداخت کرده. چند ساعت بعد از این اعلامیه رسمی، پرسن آخرین پست بلاگش را در ارتباط با جدایی از شرکتی که خودش روزی تاسیس اش کرده بود، نوشت. جداییش از موژانگ را برای پول نمی دانست، بلکه به خاطر سلامتی روحی و عقلی خودش بود، دیگر تحمل رسیدگی به مسائل مرتبط با ماینکرفت را نداشت.

پرسن انتظار داشت که طرفداران ماینکرفت واکنش بسیار بدی نسبت به این تصمیم او نشان دهند، واکنشی بسیار بدتر از متحمل شدنشان به رعایت حقوق مصرف کنندگان. روزی که این خبر به صورت رسمی اعلام شد، او آماده بود تا حساب توییترش را ببندد، زیرا تحمل رویارویی با اعتراضات طرفداران و کاربران ماینکرفت را نداشت. اما عموم مردم به طور غیر منتظره ای واکنش خوبی نشان داند، آن ها توضیحات او را خواندند و برای او و ادامه مسیرش آرزوی موفقیت کردند.

درست است که پرسن، پیشتر ادعا کرده بود که موژانگ را هرگز نخواهد فروخت، به خصوص به کمپانی های صنعتی بزرگ. اما به هر حال عمل نکردن به حرفش برای او 2.5 میلیارد دلار پول به ارمغان آورده بود! مارکوس اعتراف می کند که هر فرد باید مسئول حرف ها و گفته هایش باشد، اما با این حال می گوید که طرز فکرش تغییر کرده و بابت تغییر طرز تفکرش هم احساس پشیمانی نمی کند.

کارمندان موژانگ به سختی توانستند خود را با این تغییر ناگهانی رئیس سابقشان وفق بدهند. طبق گفته یکی از کارمندان این شرکت، پس از اعلام این تصمیم، احساس پوچی و ناامیدی، وجود بسیاری از کارمندان این شرکت را در بر رفت. بسیاری از آن ها هنوز هم از دست پرسن بابت اتخاذ این تصمیم ناراحت هستند.

ویلای 70 میلیون دلاری پرسن در بورلی هیلز

واکنش کارمندان موژانگ به تصمیم مدیران این شرکت، پرسن را رنجاند، اما با این حال دیگر تصمیمش را گرفته بود و موژانگ را برای همیشه ترک گفت. ماه نوامبر، وقتی قرارداد بالاخره پس از کش و قوس های فراوان بسته شد، پرسن، پورسر، مانه و برادر دوقلویش برای جشن گرفتن با جت به میامی و سن بارتلمی پرواز کردند.

این روز ها پرسن کمتر به توییتر و نامه های هوادارنش توجه می کند. در اپلیکیشن WhatsApp با دوستانش گروهی راه انداخته تا اگر دلش خواست، ناسزایی نثار کسی کند. انگار دارد دوران بلوغ را برعکس طی می کند و با مسیری که پیش گرفته، بیشتر و بیشتر غرق در پوچی شده. با دوستانش در دفتر کار موقت Rubberbrain گرد هم می آیند و به جای اینکه وقت خود را صرف کار روی ایده های جدید کنند، به شوخی و خنده می گذرانند.

پرسن دیگر چندان به توییت های طرفدارانش کاری ندارد، اغلب آن ها را اصلا نمی خواند، اعلانات توییتر را غیر فعال کرده تا آن مردمی که موجب رنجش خاطرش می شوند را خاموش نگه دارد. البته هر از گاهی کنجاویش بر او چیره می شود و سری به توییتر می زند. در جواب به یکی از توییت ها، گیفی از فیلم Zombieland ارسال کرده بود که بازیگر این فیلم اشک های خود را با یک اسکناس خشک می کرد! گرچه اعتراف می کند که ارسال این تصویر کمی (!) غیر اخلاقی بوده.

پرسن اوقات خود را با آن هایی می گذارند که دوستشان دارد. می خواهد دوران بیست سالگیش را که با برنامه نویسی و کار روی بازی های مختلف گذشته بود جبران کند. خرج پول در مهمانی های متعدد را نه اسراف، بلکه راهی برای سرگرم شدنش می داند. هنگامی که جوان بود، پول زیادی نداشت، حالا هم که پول دار شده، قصد ندارد مثل آن پولدار های ملال آوری باشد که به هیچ وجه پولشان را خرج نمی کنند.

در حال حاضر، پرسن به دنبال تهیه یک دفتر ثابت و دائمی برای شرکت جدیدش است، از آن دفتر های مجهز به DJ، میز بیلیارد، یک اتاق مخفی مملو از قفسه های کتاب و از این دست سرگرمی ها که او روزی آرزویش را در سر داشت. گرچه تا کنون در Rubberbrain هیچ ایده ای شکل نگرفته.

البته به نظر می رسد که تغییراتی در راه باشد، پرسن زمان زیادی را در دفترش صرف گشتن در سایت هایی چون ردیت و توییتر می کند، پورسر هم فعلا غرق در بازی های موبایلی است. هر از گاهی ایده ای جدید به ذهنشان می رسد، چند روزی رویش کار می کنند و بعد به وقت تلف کنی های شان باز می گردند.

شاید دوران پرسن تمام شده باشد؟ شاید عصر بازی سازان و توسعه دهندگان جوانی رسیده باشد که بیشتر از مارکوس با علایق نسل جدید آشنایی دارند؟ پرسن چندان با این که ماینکرفت تنها مخلوق و ساخته اش باشد، مشکلی ندارد! ثروت دیوانه وارش را به استرس ناشی از مسئولیت در قبال راضی نگه داشتن مردمی که از یک طرف شیفته اش هستند و از سمت دیگر، از او متنفرند ترجیح می دهد.

هنگامی که مارکوس از دفترش بیرون می رفت، منشی اش نامه به او تحویل داد، نامه ای که به دست یکی از هوادان آمریکاییش نوشته شده بود و به اسکانسی یک دلاری ضمیمه شده بود. نامه از پرسن می خواست که به ماینکرفت ویژگی های جدیدی بیفزاید! پرسن هم چینی به پیشانشین انداخت و با خنده گفت که رشوه گرفته ایم!

سپس به یک دلاری اشاره کرد و پرسید: «باید اینو پس بفرستیم؟»

The post appeared first on .

خالق ماینکرفت زندگی خود را پس از فروش این بازی چگونه می گذراند؟