ده صحنه به یادماندنی The Witcher 3: Wild Hunt “قسمت دوم”

قرار گذاشته بودیم تا از عنوان شاهکار The Witcher 3: Wild Hunt یادی کرده و با ده صحنه برترش، این اثر را یکبار دیگر ستایش کنیم. همانطور که پیش تر گفته شد صحنه های جانانه و لحظات ماندنیِ بازی بیش از آن است که با ده انتخاب تمام شود. این بیشتر بهانه ای است برای یادآوریِ تجربه ای که همه از این اثر داشته و با آن زندگی کرده ایم. برخی صحنه ها بسته به انتخاب های هرکس می تواند متفاوت باشد و ضمنا خطر اسپویل هم فراوان است. و حال با پنج صحنه دیگر این مقاله دو قسمتی را خاتمه می دهیم.

The Battle of Kaer Morhen نبرد بزرگ و مرگِ جانانه ویچر پیر

صحنه اول:

ارتش Wild Hunt نزدیک است. همه در قلعه برای کمک جمع شده اند. شب قبل از نبرد است و گرالت آرام و سنگین ایستاده و در کار رهبریِ یاران در جنگ پیشِ روست. هر یک به کاری گمارده می شوند. همه چیز به ظاهر آماده است اما آگاهیم که دشمن چه قدرتی دارد و امید چقدر اندک است.

همانطور که می دانید خونی کهن در رگ های سیریلا جاری ست که قدرت بسیاری دارد و وایلد هانت نیز بدنبال این قدرت است. سیری سالها در حال فرار از جهانی به جهان دیگر بوده و حال وقت آن رسیده که به کمک گرالت و یاران جلوی وایلد هانت بایستد. قرار بر این می شود که درون قلعه و دور از نبرد بماند تا در امان باشد اما او بسیار لجباز و یک دنده است و طبعا چنین نخواهد کرد.

آخرین دیالوگ های گرالت و سیری عالی ست و پرداخت شخصیتِ او بسیار دقیق. سیری نگران و عصابی ست و لجبازی می کند. از اینجا به بعد است که رابطه پدر و فرزندی اینِ دو عملا تبدیل به هسته اصلی در انتخاب های حساس (که در پایان بازی بیشترین تاثیر را دارند) می شود.

صحنه دوم:

حال ارتش وایلد هانت به دروازه قلعه نزدیک می شود. آنها هنوز برایمان ناشناخته و مرموز هستند که همین نکته حس رُعب آور ورودشان را دوچندان می کند. دو الِمان همیشه با حضور آنها همراه است که تاثیر بسیاری در القای حس وحشتِ آنها دارد: تِم بخصوصِ موسیقی و موجی از یخ و سرما. گرالت و لمبرت بیرون از قلعه با سربازهای دشمن درگیر می شوند و اِسکِل درونِ قلعه مانده است. ینفر بر بام قلعه رفته و تریس هم مراقب است. از اینجا به بعد صحنه نبرد فوق العاده حماسی و بی نظیر است و کشش بالایی دارد. یاران می جنگند اما توفیق چندانی حاصل نمی کنند. وایلد هانت به دروازه اصلی قلعه می رسد و بنظر می آید همه چیز تمام شده باشد.

اوج صحنه اما ورود استاد وزمیر و مبارزه جانانه ی اوست است با ژنرالِ وایلدهانت. Imlerith بسیار قوی ست و بدون زحمتِ چندانی استاد را شکست می دهد. احساس میان سیری و وزمیر به اوج می رسد و استاد با وصیتی جانانه در حالی که گردنش در دست ژنرال دشمن است کشته می شود. او ضعیف تر است و شکست می خورد اما هرگز تحقیر نمی شود، چون که وزمیر است. حال اوج خشمِ سیری و فریادی که حتی فرماندهان وایلد هانت را نیز یارای مقاومت نیست و در آخرین لحظه این سیری ست که یاران را نجات می دهد.

صحنه سوم:

ویچر پیر از دنیا رفته و برای او مراسم ادای احترام، ساده اما باشکوه برگزار می شود. اینجا نیز کارگردانیِ اثر عالی است و مرحله را با صحنه های سینمایی خاتمه نمی دهد بلکه همگی بعد از جنگ بر سر مزار وزمیر ایستاده اند و می شود با تک تک آنها حرف زد و حس هرکدام را شنید و درک نمود. وایلد هانت گریخته اما خطر همچنان ادامه دارد.

Blood on the Battlefield خون در میدان نبرد و برف بازی پدر و دختر

“فکر می کنم بدانم چه چیزی حالِ تو را خوب می کند”

یکی از ویژگی های فوق العاده ی ویچر 3 در حفظ تعادل میان وجوه مثبت و منفیِ بازی ست. همیشه بعد از یک صحنه تلخ، صحنه ای شاد و شوخ داریم و بعد از اشک، لبخند. “سی دی پراجکت” همانقدر در خلق صحنه های حماسی و نفس گیر استادانه عمل کرده که در آفریدنِ صحنه های لطیف و انسانی.

از نبرد بی نظیر Kaer Morhen روزها گذشته و سیری در محضر معلمش Avallac’h تمرین می کند تا به کنترل خویش و قدرت هایش مسلط شود و البته که در این کار همچنان ناتوان است. او را می بینیم که پریشان و عصبی در حال بحث با اوِلاک هست و سپس نزد گرالت می آید. حال یکی از زیباترین صحنه های بازی..

همانطور که می دانید پدرِ خونی سیری کسی نیست جز امپراتور Emhyr var Emreis (شعله ای سفید، رقصان و پایکوبان بر فراز مزار دشمن). پدر معنوی و واقعیِ او اما گرالت است. او نه امپراتور است، نه قدرت های اولاک را دارد و نه جادوهای خارق العاده ی حلقه جادوگران را. اما او به سادگی و به معنای واقعیِ کلمه یک انسان است و صبر را می فهمد، و این دقیقا چیزی ست که سیری نیاز دارد. صبر، و روحیه شادی و ستایش زندگی.

صحنه برف بازیِ این دو از نظر من در عین سادگی یکی از انسانی ترین و زیباترین لحظات بازی ست. با خنده ها و شیطنت های پدر و دختر و طنزهای عالی، دقیقا بعد از آن همه درد و رنج، آن همه تلخی. زمانی که سیری از بازی خسته می شود و گرالت را ترک می کند خندان و شاد است و حال واقعا چیز تازه ای یاد گرفته.

  

Ladies of the Wood بانوان جنگل و رقصی از زشتی و وحشت

کلبه ای در اعماق جنگل و محصور در مرداب با شمایلی از سه زنِ زیبا نقش شده بر تار و پود فرشی بر دیوار: بانوان جنگل و جادوگرانِ Crookback bog. زنی نحیف و رنجور (که بعدا می فهمیم همان “آنا” همسر “بلادی برون” است) با مشقت اجازه می دهد تا به پای شمایل بانوان جنگل برسیم. موسیقیِ عجیب و جادوی او در دست گذاردن بر تابلو فرش و صدای سه بانو که از پسِ شمایل شنیده می شود بسیار مرموز و گیراست. زبانِ گاه گزنده و گاه طعنه آمیز و بانوانی که نه آنها را دیده ایم و نه می دانیم واقعا سرشتشان چیست. انگار کاملا از دنیای دیگری هستند و حتی نمی شود به آنها جادوگر گفت. و حالا یک شوکِ عمیق..

لحظه ای که گرالت به کلبه باز می گردد و سه بانوی جنگل را در ظاهر واقعی خود می بیند فوق العاده تکان دهنده ست. سه عجوزه بسیار بسیار کهن سال و بی نهایت کریه، با لباس های فوق العاده عجیب و غرق در خون، خارهایی که در گوشت تن فرو رفته اند و کیسه هایی که از آنها دست و پای مردگان آویزان است و گردنبندی از گوش های بریده شده.

تضادی که میان شمایل آنها بر دیوار و ظاهر واقعی شان ایجاد می شود بی نهایت تکان دهنده ست. همچنین دیالوگ های طعنه آمیز و شوخی های جنسی در خطاب به گرالت. اوج صحنه اما صحنه ی ویران کننده ی رقصِ آنهاست. دوربین ناگهان تغییر خفیفی می کند و صحنه از گیم پلی و دیالوگ به حالت سینمایی تغییر می یابد. بانوان جنگل را می بینیم که با همان ظاهر وحشتناک در حال رقصی خلسه وار هستند و حرف هایشان آهنگین است. احتمالا اثر این صحنه تا مدت ها از یادمان نمی رود.

هیچ قسمتی از دنیای بزرگ “ویچر 3” از لحاظ حس مرموز و کابوس وار خود به پای اینجا نمی رسد و این صحنه به آثاری که ادعای سورئالیسم دارند بدجوری پهلو می زند.

The King Is Dead, Long Live The King

سوگواری بر مرگ پادشاه Bran، ضیافت قلعه Kaer Trolde و اسب تک شاخ

ینفر همیشه عشق حقیقی گرالت بوده است. پس از سالها دوری، گرالت حافظه خود را دوباره بازیافته و حال به دنبال ردپایی از عشقِ قدیمی ست و این دقیقا جایی که بازی آغاز می شود. آن ها در قصر امپراتور بعد از صحبت در مورد سیری و ماموریت یافتنِ او یکدیگر را ترک می کنند و ینفر به Isles Skellige می رود. تغییر اتمسفر و حس بازی از شهر گرم و شلوغ نویگراد به جزایر سرد و کوهستان های پهناور اِسکِلیگ عالی ست و این تغییر فضا کم کم برای ما جا می افتد. موسیقی باشکوه و اندوهگینِ که در منطقه از بازی شنیده می شود نیز به خلق این فضا کمک بسیاری می کند. کشتی هنگام سفر از شهر به جزایرِ آن سوی دریا مورد حمله قرار می گیرد و گرالت راه خود را از میان آب ها به خشکی پیدا می کند.

به جزیره که می رسیم نام ینفر و افسانه او (و حتی ترانه ی عشق میان گرالت و ینفر) بین مردم محلیِ جزیره پیچیده است. اولین صحنه برخورد این دو در جزیره را بیاد بیاورید: پادشاه خاندان های اِسکِلیگ از دنیا رفته و مراسم سوگواری برپاست. آدم های جزیره و اعضای خاندان های بزرگ در حین این مراسم و بدون دیالوگ های اضافی، با تاکید دوربین روی عکس العمل هایشان شخصیت پردازی می شوند. گرالت، ینفرِ زیبا را با همان لباس سفید و سیاه همیشگی در میان جمع شکار می کند و در سکوت کنارش می ایستد. حال یکی از بهترین دیالوگ نویسی های بازی:

_ توی عطر فوق العاده ای داری

_ گرالت بس کن! ما اینجا در مراسم سوگواری هستیم.

_ تو در این مراسم سوگواری عطر فوق العاده ای داری!

باز هم شاهد استادیِ تمام در خلق کنتراست میان تِم های متضاد هستیم. شوخ طبعی و عشق در هنگام مراسم تدفین و حفظ تعادل میانِ این دو. حال گرالت و ینفر با صمیمیت کنار هم نشسته اند و در مورد سیری و آنچه گذشته صحبت می کنند. طبق رسومِ اهالی جزیره، پس از مرگ پادشاه، هر کس دلاور و جسور است پیش می آید تا اعلام جانشینی کند. حال در قلعه Kaer Trolde ضیافیتی برپاست. پس از مرگ و اشک و مراسم تدفین، اینک همه گرم و شاد در میهمانی حضور دارند، می نوشند و گپ می زنند و همراهی گرالت و ینفر موقعیت هایی عالی خلق می کند، پیچیده و سرشار از طنز و ظرافت. این مرحله فوق العاده در نهایت به مرکبِ اسب تکشاخ ختم می شود. چه چیزی می توان گفت؟ فقط باید تجربه کرد و مردانه روی گُرده اسب سوار شد..

something ends something begins

پایان و آغاز، چیزی میان اشک و لبخند

غیر ممکن است که بتوان تمام صحنه های ماندگار این شاهکار را در دو یا حتی ده مقاله جمع کرد. در نتیجه از حماسه یک سومِ پایانیِ بازی می گذرم. از دیدار دوباره با بانوان جنگل پای دیگی از خونِ جوشان، از صحنه نبرد گرالت و ژنرال وایلد هانت، از بازگشت به میهمان خانه دندلاین و زلتون و جمع یاران، از بازیگوشی ها و گَشتن های سیری در شهر، از سفر به دنیاهای موازی و ملاقات سرزمین اِلف ها، از مرگِ بزرگ خاندان Carite، از نبرد پایانی و سفر سیری به درون White Frost و نجات دنیا… با شرم از تمام این لحظاتِ ماندنی و بسیاری دیگر می گذرم و این مقاله را با اشاره به لحظات پایانی خاتمه می دهم.

جنگ تمام شده و وایلد هانت شکست خورده است. حال آرامشی عمیق حکمفرماست. سیری را از زمانی که رو در روی White Frost قرار گرفته و دنیا را نجات داده است دیگر ندیده ایم. گرالت در کافه روستای Orchard (تقریبا جایی که بازی آغاز می شود) کنار یاران نشسته است. دندلاین و زولتون دور میز چوبی کافه در حال کارت بازی هستند، شوخی می کنند و سر به سر یکدیگر می گذارند و ینفر هم آرام و باوقار کنار گرالت نشسته است. گرالت اما کمی گرفته بنظر می رسد. ینفر اشاره می کند که کسی منتظر توست. می توان قبل از رفتن سراغ سیری، کمی با دوستان گپ زد. اگر بیاد بیاورید در یکی از مرحله های جانبی، یک گرگینه پریسلا را شدیدا زخمی می کند و حنجره اش را می درَد، گلوی زنی را که اینچنین زیبا و حیرت انگیز ترانه خوانده است. احوالِ او را از دندلاین جویا می شویم. او دیالوگی می گوید که برای من یکی از بهترین دیالوگ های بازی ست:

“دوباره دارد می خواند. فکر می کنم حتی بهتر از قبل”!

خیلی ساده است! اما چرا اینچنین جادو می کند؟ چون سرشار از شور و امید است، صدایی است که از دلِ درد و رنجی کمر شکن می آید اما با فریاد بلند می گوید: زنده باد زندگی.

حال سراغ سیری می رویم که راهیِ ویزیما و در حال پیوستن به پدر خونی اش امپراتور است. قبل از خداحافظی پایانی، پدر و دختر دمی را باهم می گذرانند. گپ می زنند، شکار می کنند، سراغ گریفین می روند و پا روی بستر یخ زده رودخانه می گذراند. چیزهای به ظاهر ساده که کشش و تعلیقِ پیش از خداحافظی را دوچندان می کند. سیری همچنان خام و عجول است و احساساتی و لجباز. دنیا را نجات داده اما همچنان در امور ساده زندگی به راهنمایی و حضور گرالت نیاز دارد مانند بچه ها روی دوشِ او می رود و بازی می کند.

حال وقت خداحافظی ست. دوربین بالا می آید و گرالت را تنها در یکسو، و ارتش امپراتور را در سوی دیگر نشان می دهد که سیری را تا خانه خود همراهی می کنند.

و “ویچر 3” یعنی: عشق، حماسه و دلاوری، مردانگی و ایستادگی، دوستی و جست و جوی شادی، و ستایشِ مطلق زندگی.

ده صحنه به یادماندنی The Witcher 3: Wild Hunt “قسمت دوم”

(image)

قرار گذاشته بودیم تا از عنوان شاهکار The Witcher 3: Wild Hunt یادی کرده و با ده صحنه برترش، این اثر را یکبار دیگر ستایش کنیم. همانطور که پیش تر گفته شد صحنه های جانانه و لحظات ماندنیِ بازی بیش از آن است که با ده انتخاب تمام شود. این بیشتر بهانه ای است برای یادآوریِ تجربه ای که همه از این اثر داشته و با آن زندگی کرده ایم. برخی صحنه ها بسته به انتخاب های هرکس می تواند متفاوت باشد و ضمنا خطر اسپویل هم فراوان است. و حال با پنج صحنه دیگر این مقاله دو قسمتی را خاتمه می دهیم.

(image)

The Battle of Kaer Morhen نبرد بزرگ و مرگِ جانانه ویچر پیر

صحنه اول:

ارتش Wild Hunt نزدیک است. همه در قلعه برای کمک جمع شده اند. شب قبل از نبرد است و گرالت آرام و سنگین ایستاده و در کار رهبریِ یاران در جنگ پیشِ روست. هر یک به کاری گمارده می شوند. همه چیز به ظاهر آماده است اما آگاهیم که دشمن چه قدرتی دارد و امید چقدر اندک است.

همانطور که می دانید خونی کهن در رگ های سیریلا جاری ست که قدرت بسیاری دارد و وایلد هانت نیز بدنبال این قدرت است. سیری سالها در حال فرار از جهانی به جهان دیگر بوده و حال وقت آن رسیده که به کمک گرالت و یاران جلوی وایلد هانت بایستد. قرار بر این می شود که درون قلعه و دور از نبرد بماند تا در امان باشد اما او بسیار لجباز و یک دنده است و طبعا چنین نخواهد کرد.

آخرین دیالوگ های گرالت و سیری عالی ست و پرداخت شخصیتِ او بسیار دقیق. سیری نگران و عصابی ست و لجبازی می کند. از اینجا به بعد است که رابطه پدر و فرزندی اینِ دو عملا تبدیل به هسته اصلی در انتخاب های حساس (که در پایان بازی بیشترین تاثیر را دارند) می شود.

صحنه دوم:

حال ارتش وایلد هانت به دروازه قلعه نزدیک می شود. آنها هنوز برایمان ناشناخته و مرموز هستند که همین نکته حس رُعب آور ورودشان را دوچندان می کند. دو الِمان همیشه با حضور آنها همراه است که تاثیر بسیاری در القای حس وحشتِ آنها دارد: تِم بخصوصِ موسیقی و موجی از یخ و سرما. گرالت و لمبرت بیرون از قلعه با سربازهای دشمن درگیر می شوند و اِسکِل درونِ قلعه مانده است. ینفر بر بام قلعه رفته و تریس هم مراقب است. از اینجا به بعد صحنه نبرد فوق العاده حماسی و بی نظیر است و کشش بالایی دارد. یاران می جنگند اما توفیق چندانی حاصل نمی کنند. وایلد هانت به دروازه اصلی قلعه می رسد و بنظر می آید همه چیز تمام شده باشد.

اوج صحنه اما ورود استاد وزمیر و مبارزه جانانه ی اوست است با ژنرالِ وایلدهانت. Imlerith بسیار قوی ست و بدون زحمتِ چندانی استاد را شکست می دهد. احساس میان سیری و وزمیر به اوج می رسد و استاد با وصیتی جانانه در حالی که گردنش در دست ژنرال دشمن است کشته می شود. او ضعیف تر است و شکست می خورد اما هرگز تحقیر نمی شود، چون که وزمیر است. حال اوج خشمِ سیری و فریادی که حتی فرماندهان وایلد هانت را نیز یارای مقاومت نیست و در آخرین لحظه این سیری ست که یاران را نجات می دهد.

صحنه سوم:

ویچر پیر از دنیا رفته و برای او مراسم ادای احترام، ساده اما باشکوه برگزار می شود. اینجا نیز کارگردانیِ اثر عالی است و مرحله را با صحنه های سینمایی خاتمه نمی دهد بلکه همگی بعد از جنگ بر سر مزار وزمیر ایستاده اند و می شود با تک تک آنها حرف زد و حس هرکدام را شنید و درک نمود. وایلد هانت گریخته اما خطر همچنان ادامه دارد.

(image)

Blood on the Battlefield خون در میدان نبرد و برف بازی پدر و دختر

“فکر می کنم بدانم چه چیزی حالِ تو را خوب می کند”

یکی از ویژگی های فوق العاده ی ویچر 3 در حفظ تعادل میان وجوه مثبت و منفیِ بازی ست. همیشه بعد از یک صحنه تلخ، صحنه ای شاد و شوخ داریم و بعد از اشک، لبخند. “سی دی پراجکت” همانقدر در خلق صحنه های حماسی و نفس گیر استادانه عمل کرده که در آفریدنِ صحنه های لطیف و انسانی.

از نبرد بی نظیر Kaer Morhen روزها گذشته و سیری در محضر معلمش Avallac’h تمرین می کند تا به کنترل خویش و قدرت هایش مسلط شود و البته که در این کار همچنان ناتوان است. او را می بینیم که پریشان و عصبی در حال بحث با اوِلاک هست و سپس نزد گرالت می آید. حال یکی از زیباترین صحنه های بازی..

همانطور که می دانید پدرِ خونی سیری کسی نیست جز امپراتور Emhyr var Emreis (شعله ای سفید، رقصان و پایکوبان بر فراز مزار دشمن). پدر معنوی و واقعیِ او اما گرالت است. او نه امپراتور است، نه قدرت های اولاک را دارد و نه جادوهای خارق العاده ی حلقه جادوگران را. اما او به سادگی و به معنای واقعیِ کلمه یک انسان است و صبر را می فهمد، و این دقیقا چیزی ست که سیری نیاز دارد. صبر، و روحیه شادی و ستایش زندگی.

صحنه برف بازیِ این دو از نظر من در عین سادگی یکی از انسانی ترین و زیباترین لحظات بازی ست. با خنده ها و شیطنت های پدر و دختر و طنزهای عالی، دقیقا بعد از آن همه درد و رنج، آن همه تلخی. زمانی که سیری از بازی خسته می شود و گرالت را ترک می کند خندان و شاد است و حال واقعا چیز تازه ای یاد گرفته.

 (image)  

Ladies of the Wood بانوان جنگل و رقصی از زشتی و وحشت

کلبه ای در اعماق جنگل و محصور در مرداب با شمایلی از سه زنِ زیبا نقش شده بر تار و پود فرشی بر دیوار: بانوان جنگل و جادوگرانِ Crookback bog. زنی نحیف و رنجور (که بعدا می فهمیم همان “آنا” همسر “بلادی برون” است) با مشقت اجازه می دهد تا به پای شمایل بانوان جنگل برسیم. موسیقیِ عجیب و جادوی او در دست گذاردن بر تابلو فرش و صدای سه بانو که از پسِ شمایل شنیده می شود بسیار مرموز و گیراست. زبانِ گاه گزنده و گاه طعنه آمیز و بانوانی که نه آنها را دیده ایم و نه می دانیم واقعا سرشتشان چیست. انگار کاملا از دنیای دیگری هستند و حتی نمی شود به آنها جادوگر گفت. و حالا یک شوکِ عمیق..

لحظه ای که گرالت به کلبه باز می گردد و سه بانوی جنگل را در ظاهر واقعی خود می بیند فوق العاده تکان دهنده ست. سه عجوزه بسیار بسیار کهن سال و بی نهایت کریه، با لباس های فوق العاده عجیب و غرق در خون، خارهایی که در گوشت تن فرو رفته اند و کیسه هایی که از آنها دست و پای مردگان آویزان است و گردنبندی از گوش های بریده شده.

تضادی که میان شمایل آنها بر دیوار و ظاهر واقعی شان ایجاد می شود بی نهایت تکان دهنده ست. همچنین دیالوگ های طعنه آمیز و شوخی های جنسی در خطاب به گرالت. اوج صحنه اما صحنه ی ویران کننده ی رقصِ آنهاست. دوربین ناگهان تغییر خفیفی می کند و صحنه از گیم پلی و دیالوگ به حالت سینمایی تغییر می یابد. بانوان جنگل را می بینیم که با همان ظاهر وحشتناک در حال رقصی خلسه وار هستند و حرف هایشان آهنگین است. احتمالا اثر این صحنه تا مدت ها از یادمان نمی رود.

هیچ قسمتی از دنیای بزرگ “ویچر 3” از لحاظ حس مرموز و کابوس وار خود به پای اینجا نمی رسد و این صحنه به آثاری که ادعای سورئالیسم دارند بدجوری پهلو می زند.

(image)

The King Is Dead, Long Live The King

سوگواری بر مرگ پادشاه Bran، ضیافت قلعه Kaer Trolde و اسب تک شاخ

ینفر همیشه عشق حقیقی گرالت بوده است. پس از سالها دوری، گرالت حافظه خود را دوباره بازیافته و حال به دنبال ردپایی از عشقِ قدیمی ست و این دقیقا جایی که بازی آغاز می شود. آن ها در قصر امپراتور بعد از صحبت در مورد سیری و ماموریت یافتنِ او یکدیگر را ترک می کنند و ینفر به Isles Skellige می رود. تغییر اتمسفر و حس بازی از شهر گرم و شلوغ نویگراد به جزایر سرد و کوهستان های پهناور اِسکِلیگ عالی ست و این تغییر فضا کم کم برای ما جا می افتد. موسیقی باشکوه و اندوهگینِ که در منطقه از بازی شنیده می شود نیز به خلق این فضا کمک بسیاری می کند. کشتی هنگام سفر از شهر به جزایرِ آن سوی دریا مورد حمله قرار می گیرد و گرالت راه خود را از میان آب ها به خشکی پیدا می کند.

به جزیره که می رسیم نام ینفر و افسانه او (و حتی ترانه ی عشق میان گرالت و ینفر) بین مردم محلیِ جزیره پیچیده است. اولین صحنه برخورد این دو در جزیره را بیاد بیاورید: پادشاه خاندان های اِسکِلیگ از دنیا رفته و مراسم سوگواری برپاست. آدم های جزیره و اعضای خاندان های بزرگ در حین این مراسم و بدون دیالوگ های اضافی، با تاکید دوربین روی عکس العمل هایشان شخصیت پردازی می شوند. گرالت، ینفرِ زیبا را با همان لباس سفید و سیاه همیشگی در میان جمع شکار می کند و در سکوت کنارش می ایستد. حال یکی از بهترین دیالوگ نویسی های بازی:

_ توی عطر فوق العاده ای داری

_ گرالت بس کن! ما اینجا در مراسم سوگواری هستیم.

_ تو در این مراسم سوگواری عطر فوق العاده ای داری!

باز هم شاهد استادیِ تمام در خلق کنتراست میان تِم های متضاد هستیم. شوخ طبعی و عشق در هنگام مراسم تدفین و حفظ تعادل میانِ این دو. حال گرالت و ینفر با صمیمیت کنار هم نشسته اند و در مورد سیری و آنچه گذشته صحبت می کنند. طبق رسومِ اهالی جزیره، پس از مرگ پادشاه، هر کس دلاور و جسور است پیش می آید تا اعلام جانشینی کند. حال در قلعه Kaer Trolde ضیافیتی برپاست. پس از مرگ و اشک و مراسم تدفین، اینک همه گرم و شاد در میهمانی حضور دارند، می نوشند و گپ می زنند و همراهی گرالت و ینفر موقعیت هایی عالی خلق می کند، پیچیده و سرشار از طنز و ظرافت. این مرحله فوق العاده در نهایت به مرکبِ اسب تکشاخ ختم می شود. چه چیزی می توان گفت؟ فقط باید تجربه کرد و مردانه روی گُرده اسب سوار شد..

(image)

something ends something begins

پایان و آغاز، چیزی میان اشک و لبخند

غیر ممکن است که بتوان تمام صحنه های ماندگار این شاهکار را در دو یا حتی ده مقاله جمع کرد. در نتیجه از حماسه یک سومِ پایانیِ بازی می گذرم. از دیدار دوباره با بانوان جنگل پای دیگی از خونِ جوشان، از صحنه نبرد گرالت و ژنرال وایلد هانت، از بازگشت به میهمان خانه دندلاین و زلتون و جمع یاران، از بازیگوشی ها و گَشتن های سیری در شهر، از سفر به دنیاهای موازی و ملاقات سرزمین اِلف ها، از مرگِ بزرگ خاندان Carite، از نبرد پایانی و سفر سیری به درون White Frost و نجات دنیا… با شرم از تمام این لحظاتِ ماندنی و بسیاری دیگر می گذرم و این مقاله را با اشاره به لحظات پایانی خاتمه می دهم.

جنگ تمام شده و وایلد هانت شکست خورده است. حال آرامشی عمیق حکمفرماست. سیری را از زمانی که رو در روی White Frost قرار گرفته و دنیا را نجات داده است دیگر ندیده ایم. گرالت در کافه روستای Orchard (تقریبا جایی که بازی آغاز می شود) کنار یاران نشسته است. دندلاین و زولتون دور میز چوبی کافه در حال کارت بازی هستند، شوخی می کنند و سر به سر یکدیگر می گذارند و ینفر هم آرام و باوقار کنار گرالت نشسته است. گرالت اما کمی گرفته بنظر می رسد. ینفر اشاره می کند که کسی منتظر توست. می توان قبل از رفتن سراغ سیری، کمی با دوستان گپ زد. اگر بیاد بیاورید در یکی از مرحله های جانبی، یک گرگینه پریسلا را شدیدا زخمی می کند و حنجره اش را می درَد، گلوی زنی را که اینچنین زیبا و حیرت انگیز ترانه خوانده است. احوالِ او را از دندلاین جویا می شویم. او دیالوگی می گوید که برای من یکی از بهترین دیالوگ های بازی ست:

“دوباره دارد می خواند. فکر می کنم حتی بهتر از قبل”!

خیلی ساده است! اما چرا اینچنین جادو می کند؟ چون سرشار از شور و امید است، صدایی است که از دلِ درد و رنجی کمر شکن می آید اما با فریاد بلند می گوید: زنده باد زندگی.

حال سراغ سیری می رویم که راهیِ ویزیما و در حال پیوستن به پدر خونی اش امپراتور است. قبل از خداحافظی پایانی، پدر و دختر دمی را باهم می گذرانند. گپ می زنند، شکار می کنند، سراغ گریفین می روند و پا روی بستر یخ زده رودخانه می گذراند. چیزهای به ظاهر ساده که کشش و تعلیقِ پیش از خداحافظی را دوچندان می کند. سیری همچنان خام و عجول است و احساساتی و لجباز. دنیا را نجات داده اما همچنان در امور ساده زندگی به راهنمایی و حضور گرالت نیاز دارد مانند بچه ها روی دوشِ او می رود و بازی می کند.

حال وقت خداحافظی ست. دوربین بالا می آید و گرالت را تنها در یکسو، و ارتش امپراتور را در سوی دیگر نشان می دهد که سیری را تا خانه خود همراهی می کنند.

و “ویچر 3” یعنی: عشق، حماسه و دلاوری، مردانگی و ایستادگی، دوستی و جست و جوی شادی، و ستایشِ مطلق زندگی.

(image)

ده صحنه به یادماندنی The Witcher 3: Wild Hunt “قسمت دوم”