اوکی دوستان! بیاید دوباره مرور کنیم

، شاهد مهم‌ترین مقاله گیمینگ آقای “راجر ایبرت” منتقد مشهور و فقید سینما در رابطه با بازی‌های ویدئویی بودید. محوریت این مقاله دیدگاه آقای ایبرت در رابطه با چرایی هنر نبودن بازی‌های ویدئویی بود. انتشار این مطلب در سال 2010 با بازخوردهای بسیار وسیعی همراه شد و حجم این بازخورد‌ها به حدی بود که ایشان را مجاب کرد یک مقاله ثانویه را نیز در این رابطه بنویسد. مطلبی که پیش‌روی شماست همین مقاله دوم در رابطه با مقوله گیم و هنر است.

پیش از خواندن این مقاله حتما مطلب هفته گذشته را نیز مطالعه فرمایید:

اوکی دوستان! بیاید دوباره مرور کنیم

“به قلم راجر ایبرت”

اصلا همین که در صحبت‌هایم به بازی‌های ویدئویی اشاره کردم از همان ابتدا کار اشتباهی بود. من هرگز در مورد فیلمی که هنوز آن را ندیده‌ام اظهار نظری نمی‌کنم در صورتی که چنین کاری را بدون تجربه کافی در مورد بازی‌ها انجام دادم! هم‌چنان هم بر این عقیده استوارم، اما نباید این حقیقت را بیان می‌کردم. برخی نظرات بهتر است همیشه در دل آدم باقی بمانند و گفته نشوند.

تا بدین لحظه (زمان نوشتن این مقاله) دقیقا زیر آن بلاگی که در مورد صنعت گیم صحبت کردم نوشته شده است! “وین هِپنر” که تمام آن کامنت‌ها را به یک فایل متن تبدیل کرده است به من گفت که اگر تمام آن‌ها کنار یکدیگر قرار دهیم، حجمش از سه رمان بزرگ آنا کارنینا، دیوید کاپرفیلد و برادران کارمازُف بیشتر می‌شود! واقعا ترجیح می‌دادم بنشینم و یک بار دیگر آن سه رمان را بخوانم تا بخواهم تمام آن کامنت‌ها را مرور کنم. اما به‌هرحال بخش‌هایی از کامنت‌ها خوب و قابل تامل بودند، شاید از بیش از 4500 کامنت، حدد 300تایی آن از عقیده من دفاع کرده بودند و مابقی علیه من با هم متحد بودند!

اگر احیانا اینطور فکر می‌کنید که مُشتی کامنت‌های عقب مانده و سطحی سوی من سرازیر شده، باید بگویم که در اشتباهید! اغلب آن‌ها بسیار خوب نوشته شده و هوشمندانه هستند،‌ و همگی نیز در یک حقیقت باهم مشترک‌اند: آن‌هم این‌که من نباید بدون تجربه بیشتر و آشنایی بیشتر با دنیای گیم، در مورد آن چیزی می‌نوشتم!

در این حقیقت جای هیچ بحثی نیست. در خیلی از کامنت‌ها بحث بر اساس “تعریف هنر” بود، و در چندین کامنت بارها اشاره شد که من در مطلبی که نوشته بودم تعریفی مشخص از هنر را ارائه ندادم. خیلی‌ها نیز مفهوم هنر را به گونه‌ای تعریف کردند که شامل بازی‌های ویدئویی نیز بشود. چندین و چند بازی نیز در این میان به عنوان نمونه‌هایی از تبلور هنر در صنعت گیم معرفی شدند که 3 یا 4 بازی بین آن‌ها بارها و باهار تاکید و تکرار شد.

اگر در بخوام در مورد تجربه خودم صحبت کنم،‌ باید از دو بازی نام ببرم؛ یکی عنوان Cosmology of Kyoto که واقعا از آن لذت بردم، و دومی Myst که حوصله‌اش را نداشتم! هر دو اثر نیز از جنین “فُرم” (Form) آمده‌اند. اما سراغ بازی دیگری نرفتم، چرا که .. خُب،‌ راستش علاقه‌اش را نداشتم! به خصوص دلم نمی‌خواست همان موقع و در همان وضعیت به خاطر آن بحث سراغ بازی‌های دیگری رفته باشم.

گیمرها هم سعی کردند به من کمک کنند. یکی از کسانی که با من مخالف بود، به من پیشنهاد کرد که تعدادی بازی برایم بفرستد تا من تجربه کنم، اما هیچ دستگاهی برای اجرای بازی‌ها نداشتم! اما مشکلی نبود، چرا که منتقد سینما و همکار من در شیکاگو مووی (Chicago Movie) به من گفت که یکی از دوستانش در بخش سرگرمی‌های شرکت سونی کار می‌کند، و در نهایت از طریق او یک کنسول PS3 و یک نسخه از بازی “فلاور” (Flower) برای من ارسال شد.

من گفتم که باید برای جشنواره کَن آماده شوم و هنوز تردید دارم که آیا این هدیه را از جانب سونی بپذرم یا نه! او به من گفت که تا بازگشتنم از جشنواره صبر خواهد کرد. او هم‌چنین گفت که پس از آن که من با کنسول توانستم کمی بازی‌ها را تجربه کنم، می‌تواند آن را به شرکت سونی برگرداند و در این مورد جای برای معضب بودن نیست.

راستش را بگویم، از همان ابتدا می‌دانستم! می‌دانستم که هرگز این قدر تمایل نخواهم داشت که برای یک بازی چیزی مثلا بین 20 تا 40 ساعت وقت بگذارم، حتی اگر آن بازی مورد تحسین من بوده باشد. واقعا در یک جور وضعیت باخت – باخت قرار گرفته بودم. فکر می‌کنم که آن PS3 هنوز هم در کمد منتظر من باشد!

اشتباه من این بود که تصور کردم می‌توان در عرصه‌ی تئوریک (و نه تجربه و عمل) بحثی قانع کننده و منطقی را پیش بُرد. حرف من این بود که بازی‌های ویدئویی هرگز نمی‌توانند ذاتا “هنر” محسوب شوند. اما اتخاذ چنین موضعی از جانب من واقعا کار احمقانه‌ای بود! خصوصا این‌که می‌شد حرف من را نه تنها به زمان حال، بلکه به تمام آینده‌ی صنعت گیم نیز تعمیم داد. این نکته (یعنی امکان تعمیم حرف من به آینده‌ی گیم) چیزی بود که در کامنت مخالفان این نظر بارها و بارها مورد اشاره قرار گرفت. جطور می‌توانستم این انتقاد را از سور آنان نپذیرم؟ چرا که واقعا چنین امکانی هست که در آینده بازی‌ها بتوانند به آثار هنری بزرگی تبدیل شوند.

اولین اظهارات من در مورد بازی‌های ویدئویی مربوط می‌شود به سال‌های 2006-2007 و حضورم در کنفرانسی تحت عنوان “هالیود و قله‌ی صنعیت گیم”. طی آن کفرانس، کارگردان سینما و بازی‌ساز،‌ آقای “کلیو بارکِر” (Clive Barker) به برخی از اظهارات من پاسخ داد. او واقعا مرد بافرهنگ و نازنینی‌ست، و من با حوصله به او پاسخ دادم. آقای “برکِر” در دانشگاه لیورپول فلسفه و زبان انگلیسی خوانده است، و آگاه بود که من نیز از کجا آمده‌ام. او چنین گفت:

” فکر می‌کنم عقیده اساسی آقای ایبرت این است که بازی‌ها به مخاطبان خود انعطاف و ابتکار عمل می‌دهند و آن‌ها می‌توانند براساس خلاقیت خود اثر خالق را به پیش ببرند و این در تضاد با ذات هنر و هنرمند است. براساس دید اقای ایبرت، مثلا ویلهام شکسپیر نمی‌توانست اثر “رمئو و ژولیت” را به عنوان یک بازی ویدئویی عرضه کند، چرا که در آن صورت پایان کار می‌توانست پایانِ شادی باشد! کسی چه می‌داند؟ مثلا می‌شد در بازی چنین انتخاب کرد که او آخر داستان زهر را ننوشد، اگر معشوقش در بازی می‌توانست زودتر خود را به مهلکه برساند!”


خُب باید بگویم که او درست می‌گوید! من واقعا همین‌طور فکر می‌کنم. حتی چنین پیش آمده که داستان “رمئو و ژولیت” با پایانی شاد روی سِن برود، و نمی‌توانید تصور کنید که این کار چقدر تماشاچیان را ناراحت کرده بوده است!

من به او پاسخ دادم: “اگر بتوانید در یک اثر تمام حالات عاطقی را از تجربه بگذرانید، آیا این خود ارزش تک تک آن احساسات و حالات رو زیر سوال نمی‌برد؟ به نظر می‌رسد که یک اثر هنری می‌خواهد شما را به سوی یک نتیجه‌ی ناگزیر و غیر قابل اجتناب هدایت کند، و نه امکان انتخاب از میان چندین و چند حالت مختلف! تصور کنید دفعه بعدی که نمایش‌نامه “رمئو و ژولیت” روی صحنه برود، آن دو را ببینم که روی دستان خود ایستاده و پاهای‌شان را بالا گرفته‌اند! آیا چنین صحنه‌ای مطلوب خواهد بود؟!”

خب باید اعتراف کنم که خیلی تند برخورد کردم! فکر می‌کنم که آقای “بارکر” حتی پیش از من به نتیجه رسیده بوده باشد که “رمئو و ژولیت” در آن بحث مثال خوبی نبود! چنین بحثی دیر یا زود به شکسپیر بزرگ ختم می‌شود. اگر قرار بود که برای نجات آثار شکسپیر تمام بازی‌هایی که تا بحال خلق شده‌اند را فدا کنم، در این کار ذره‌ای شک نمی‌کردم. فکر ‌می‌کنم که حتی آقای “بارکر” هم در این تصمیم با من هم عقیده می‌بود!

اما فُرم‌های زیادی برای آفرینش هنر وجود دارد، فُرم‌هایی که بارها و بارها خود را نشان داده‌اند. “خلق آگاها‌نه‌ی هنر” ورطه‌ای است که گویی در میان تمام موجود زنده، در انحصار انسان‌ها باقی مانده است. شاید نقطه‌ عطف بزرگی که سیر تحول ما به عنوان بشر روی داده است، همان جایی باشد که توانستیم قصه بگوییم و هنری بیافرینیم. من در همان بلاگی که در آن در مورد گیم نظرم را نوشتم، چند نمونه نقاشی‌های تاریخی که غارنشینان هزاران سال پیش کشیده‌اند را نشان دادم، که یکی از گیمر‌ها فقط بیاید و بگوید که: “اوه! این‌ها چقدر نافُرم و ناخوانا هستند!”. خُب چه می‌شود کرد که چنین افرادی در هر جایی پیدا می‌شود.

آخر من که باشم که بگویم بازی‌های ویدئویی نمی‌توانند حتی در آینده هم یک اثر هنری محسوب شوند؟ در میان هزاران پُستی که در اعتراض به صحبت‌های من گذاشته شده بود، حتی یک نمونه که همگی روی “هنری” بودن آن کاملا اتفاق نظر داشته باشند نیز پیدا نکردم. شاید در این میان عنوان Shadow of the Colossus بیش از همه به آراء جمع نزدیک بوده باشد. 

اما از بازی‌های بسیارِ دیگری نیز نام برده شد. اگر عنوانی را تحسین نمی‌کردم، دیگران چنین پاسخ می‌دادند که “بله شما انتخاب اشتباهی کرده بودی!” خودتان تصور کنید که وقتی من تلاش می‌کردم پاسخ یکی از آن گیمرهای معترض را بدهم، چه می‌شد! آن‌ها در نهایت تلاش می‌کردند من را متقاعد کنند، و به من وعده می‌دادند که “هنر” را در بازی‌های ویدئویی خواهم دید. از این‌ها گذشته، وقتی شما یک بازی را تجربه نکرده باشید و فقط به تماشای نمایش‌های آن در وبسایت یوتیوب بسنده کنید، بحث کردن در مورد آن بیهوده خواهد بود.

این‌جا دیگر واقعا من را گیر انداختند! و من واقعا نمی‌خواستم که بنشینم و یک بازی‌ ویدئویی را تجربه کنم. اگر هم بازی می‌کردم و می‌گفتم که آن بازی را دوست نداشته‌ام، پیشاپیش جوابِ من را در آستین داشتند! آن‌ها به راحتی در پاسخ می‌گفتند که من دیگر پیر شده‌ام، یک پایم لب گور است و دیگر از درکِ این مقوله عاجزم! جلمه‌ی “راجر ایبرت دنیای گیم را درک نمی‌کند” دیگر به یک ذکر و جمله‌ی تکراری تبدیل شده بود. من در مورد مسئله سن و سال با آن‌ها موافق نیستم، و این مقوله‌ای است که من در رابطه با آن از اکثر کسانی که با من وارد بحث شدند بیشتر می‌دانم! اما “درک نکردن و نفهمیدن” چیزی است که در دنیای مجازی واقعا مورد توجه و علاقه من است! فکر می‌کنم که خیلی از کسانی که در خیلی از صفحات شبکه‌های اجتماعی و وبسایت‌ها حضور دارند و اظهار نظر می‌کنند، واقعا مطلب را “درک نکرده و نفهمیده‌اند”! اما فکر نمی‌کنم که این “نفهمیدن” در آن‌ها لزوما به سن و سال مربوط باشد.

یک بحث‌ عجیب که میان من و یکی از خوانندگان بلاگ روی داد بحث را به این‌جا کشاند که آیا “مارک تواین” حاضر می‌شد قصه‌ی “هاکلبری فین” (یکی از آثار این نویسنده مشهور آمریکایی) را بالاتر از یک بازی رومیزی (Table Game) که قصد داشت ابداع کند، قرار دهد یا نه؟! من به او گفتم: “به من فقط یک نفر را نشان بده که یک بازی ویدئویی را برتر و بالاتر از کتاب “ماجراهای هاکلبری فین” بداند!” این جر و بحث در ادامه با صحبت در معنا شناسی واژگان و جنبه‌های تکنیکیِ موضوع به انحطاط کشیده شد، و در این‌جا بود که من ناگهان در یک حرکت دون کیشوتی تصمیم گرفتم در توئیتر خود یک نظر سنجی بگذارم که کدام یک با ارزش‌ترند؟ یک بازی ویدئویی یا یک اثر برجسته از مارک تواین؟!

البته که این حرکت باعث شد معترضین به صحبت‌های من بگویند کی این نظر سنجی خیلی ساده انگارانه است (که واقعا بود!) و همین‌طور احمقانه (که باز هم حق با آن‌ها بود!). و عده‌ای هم نوشتند که: “اگر اثر دیگری از مارک تواین را مثال می‌زدید، بله! جواب ما مثبت بود. اما نه کتاب ماجراهای هاکلبری فین!”. اولین نتایج این رقابت نشان می‌داد که کتاب مارک تواین 70% به 30% از صعنت گیم جلوتر است،‌ اما آن آراء تنها به تازه‌ترین دنبال کنندگان من در توئیتر محدود می‌شد.

من از دیگران خواستم که این نظر سنجی را دوباره منتشر کنند تا افراد بیشتری در آن شرکت کنند. در نهایت هم نتیجه آرا عوض شد. این نظر سنجی هم به خودیِ خود نتیجه‌ای نداشت و چیزی را نتوانست ثابت کند..

یکی دیگر از ضعف‌های من در آن بحث، این بود که هیچ تعریف واضح و بخصوصی از واژه “هنر” ندادم. اکنون ماه‌هاست که دارم در مورد مفهوم این واژه فکر می‌کنم. در مورد معنای هنر بیشمار نظریه وجود دارد، که خیلی از آن‌ها نیز مورد تایید خوانندگان بلاگ من بود. معنایی که به نظرم بیشتر ترجیح دارد و در یکی از کتاب‌های فرهنگ واژه آمده است، از این قرار است:

“تجلی و ابزار عملیِ تخیلات و مهارت‌های خلاقانه‌ی انسان، معمولا به صورت تصویری مانند نقاشی یا پیکر تراشی، خلق آثاری که معمولا به خاطر زیبایی یا قدرت عاطفی‌شان مورد تحسین واقع می‌شوند.

آثاری که با مهارت و تصویر سازی ذهنی خلق می‌شوند.

کارهای خلاقانه‌ای که منجر به خلق نقاشی،‌ طراحی یا مجسمه‌ها می‌شوند.”


این تعریف از هنر می‌تواند شامل بازی‌های ویدئویی نباشد! آیا ما آن‌ها را پیش از هر چیز به خاطر زیبایی یا تاثیر عاطفیِ‌شان دوست داریم و تحسین می‌کنیم؟ نه این هم کافی نیست. من باید تعریفی از هنر می‌‌یافتم که به هیچ وجه نتواند شامل بازی‌ها هم بشود! دست کم آن‌هایی که تا به حال ساخته شده‌اند.

من نشستم و به آثار هنری‌ای اندیشیدم که بیش از همه مرا متاثر کرده‌اند. دیدم که اغلب آن‌ها در یک نکته مشترک هستند: از طریق آن‌ها من قادر شده‌ام در مورد تجارب، افکار و احساسات انسان‌ها بیشتر بیاموزم. ‌آن‌ها حس همدلی من را برانگیخته‌اند و درس‌هایی به من داده‌اند که می‌شود در زندگی خود و روابطم به کار ببندم. این دسته از آثار هنری می‌توانند در زندگی، عشق، بیماری و مرگ، اخلاق، حس رضایت از زندگی و لحظات تاریک و تلخِ عمر راهنمای من باشند. آن‌ها می‌توانند زندگی مرا عمیق‌تر، کامل‌تر و غنی‌تر کنند.

خب به نظر رسید که چنین تعریفی برای هنر بد نیست، اما نمی‌توانستم توضیح دهم که چگونه مثلا موسیقی می‌توانند عملا آن تاثیراتی که ذکر کردم را باشد، هرچند هم‌چنان هنر محسوب می‌شود. حتی هنرهایی که درون خود قصه‌هایی را روایت می‌کنند هم کاملا شامل این تعریف نمی‌شوند، و هم‌چنین من معمولا یک نقاشی را به خاطر پیامی که ممکن است درون خود داشته باشد نگاه نمی‌کنم. آن‌چه که در مورد هنر اهمیت دارد، “چه” نیست،‌ بلکه “چگونه” است! این‌که شما چه می‌خواهید بگویید آن‌قدر مهم نیست که آن‌را چگونه و با چه فُرمی می‌خواهید بگویید. به قول “آرچیبالد مک‌لیش” شاعر و نوسیند‌ه‌ی آمریکایی: “یک شعر نباید معنا دهد،‌ بلکه باید “باشد”. وجود و حضور یک شعر به تنهایی از مفهومی که به دنبالش می‌گردیم مهم‌تر است، مانند یک گُل، که ما وقتی از حضور و وجود آن لذت می‌بریم، به دنبال یافتن پیام و معنایی برای آن نیستیم.

من در نهایت بحث را بدون ارائه‌ی یک تعریف از واژه هنر که خودم را بتواند راضی کند، بستم! دیگر باید خودم را آماده می‌کردم که این را بپذیرم، که گیمرها نیز می‌توانند از بازی‌های تجربه‌ای داشته باشند که دست کم برای خودشان نوعی هنر محسوب شود. من نمی‌دانم که چگونه می‌توانند از این طریق (یعنی بازی کردن) به وجود یک انسان دیگر (به طور مثال شخصیت‌های آن بازی) رسوخ کرده و درکش کنند، هرچند ممکن است طبیعت و دنیای انسان‌ها را به طور درک و حس کنند (اما شک دارم که بشود در یک بازی یک انسان خاص مانند قهرمان‌های شکسپیر ساخت). نمی‌دانم آیا می‌توانند از این طریق آن‌قدر الهام بگیرند که زندگی خود را دچار تحول کنند یا نه، شاید واقعا بتوانند. شاید من اشتباه می‌کنم، اما اگر نخواهم که بنشینم و بازی‌ها را تجربه کنم تا به جواب این سوال برسم، باید به این عدم تمایل اعتراف کنم. من بازی نخواهم کرد، چرا که هنوز کتاب‌های زیادی هست که بخوانم و فیلم‌های زیادی هست که ببینم. واقعا اشتباه بود که اصلا در مورد بازی‌های ویدئویی صحبت کردم …

ترجمه: ایرج لطیفی

اوکی دوستان! بیاید دوباره مرور کنیم