Tagبررسی New

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier؛ قسمت چهارم: ماجرای حوصله سر بر

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier؛ قسمت چهارم: ماجرای حوصله سر بر

قسمت چهارم از فصل سوم بازی سریالی واکینگ دد خسته کننده، حوصله سر بر و بی منطق است. اگر 10 دقیقه ابتدایی و انتهایی را فاکتور بگیریم، هر آنچه که در بین این دو دیده و تجربه می شود یک فرصت طولانی برای خوابیدن فراهم می کند.

اگر قرار نباشد در میان برخی صحنه ها دکمه E و یا Q را فشار دهیم، به راحتی می شود نزدیک به یک ساعت خوابید و هیچ اتفاق مهمی را هم از دست نداد و به پیش رفت.

به طور کل این مسئله حس می شود که گاهی اوقات لازم است داستان کمی کش پیدا کند تا توسعه دهندگان بتوانند به اندازه ای که برایشان مشخص شده، بازی را طولانی کنند. این مشکل مخصوص بازی نیست و حتی سریال واکینگ دد هم بارها و بارها در طی تمامی فصل های خود با آن درگیر بوده.

اگر سه قسمت ابتدایی را بازی نکرده اید، ادامه مطلب حاوی نکات داستانی است که لذت تجربه بازی را برایتان خراب می کند.

قسمت چهارم جایی است که روابط میان کاراکترها به اوج خودش می رسد و تقریبا جز همین یک مورد، هیچ حرف خاصی برای گفتن وجود ندارد. گیب با کلمنتاین، تریپ با الینور و خاویر با کیت. همه شخصیت ها به نحوی با یکدیگر تعامل نزدیک تری پیدا می کنند که شاید زیباترین آن ها رابطه کلمنتاین باشد.

در اواسط فصل متوجه می شویم که کلمنتاین در حال تجربه بلوغ فیزیکی و تبدیل شدن به یک دختر بالغ است و از سوی دیگر، گیب همچنان یک پسر بچه کله شق با دغدغه های احمقانه اش است. می خواهد نشان دهد که بزرگ شده اما مثل هر پسر بچه کم سن و سالی، گند می زند و اشتباهات او در دنیای متزلزل و آخرالزمانی آن ها، تبعات سنگینی دارد.

کلمنتاین نمی خواهد به گیب بی توجه باشد اما به خوبی می توان پختگی را در رفتار او دید. سعی می کند با تنها شخص هم سن خودش در گروه ارتباط بگیرد اما به وضوح، جایگاه فکری بالاتر او قابل مشاهده است.

دیگران هم متوجه این مسئله می شوند. خاویر و کیت که حالا خودشان درگیر یک رابطه جدی و البته خطرناک شده اند، این دو را زیر نظر دارند و به نوعی از این اتفاق خشنود هستند اما مشخصا قادر نیستند که جنس رابطه میان کلمنتاین و گیب را در شرایط فعلی تشخیص دهند.

کیت همسر برادر خاویر است. برادری که تصور می شد سال ها پیش و در همان ابتدای شیوع بیماری از بین رفته. اما به یک باره او به داستان باز می گردد و همه اتفاقات در قسمت سوم و چهارم، حول او و گروهی که بخشی از آن است می چرخد.

همانطور که در پایان قسمت سوم دیدیم، خاویر و دیوید وارد ماجرای بسیار خطرناکی می شوند و سرنوشت یک شهر را تغییر می دهند. مثل همیشه، یک رئیس عوضی می خواهد سر بقیه را زیر آب کند و اعتبار همه شکوه پدید آمده را از آن خود کند.

در تمام این چهار سال که خاویر و کیت زنده ماندند، رابطه میان این دو از حالت عادی خود خارج می شود. فلش بک هایی که در این چهار قسمت از زندگی خانواده گارسیا دیدیم، همگی به یک نقطه نهایی می رسد. دیوید همیشه در زندگی خود مشکل داشته و کیت هم علاقه ای به دیوید ندارد اما در عوض با برادر کوچکتر دیوید یعنی خاویر داستان هایی دارد.

در این قسمت، به عنوان خاویر باید دو تصمیم بسیار مهم بگیرید که تاثیر اصلی آن ها را در قسمت بعدی و پایان بندی فصل سوم احساس خواهیم کرد. شاید تنها نکته مثبت در مورد این اپیزود از ابتدا تا انتها، به تصویر کشیدن همین روابط باشد که شاید بهتر بود میان 5 قسمت تقسیم می شد و مسیر را برای مخاطب تا این حد طولانی نمی کرد.

هر چه جلوتر می رویم، میزان مداخله گیمر با بازی کمتر می شود و هیچ معمایی برای حل کردن در محیط در اختیار مخاطب قرار نمی گیرد.

اگر در لحظه های مهم تصمیم گیری نکنید و حرفی نزنید، شانس اینکه چنین صفحه ای را مشاهده کنید بسیار زیاد است. متاسفانه در این شرایط، راویان داستان تصمیم گرفته اند تا زحمت بیشتری نکشند و خط داستانی سومی تعیین نکنند.

در مجموع، قسمت چهارم به گونه ای است که احساس می کنید هنوز جای کار داشته و خیلی عجله ای از تنور بیرون آمده. در سکانس های میانی، یکی از کاراکترها با تزریق ماده ای به بدن خود قصد خودکشی دارد اما در حین سوییچ میان دوربین و کاراکترها، گاهی اوقات سرنگ او خالی و گاهی پر از آن ماده است.

این نقص های این چنینی که شاید چندان اهمیتی هم نداشته باشند، صرفا در مورد مسائل تکنیکی صادق نیست و بلکه داستان این قسمت هم پر است از این حفره های نا امید کننده. احساس می کنید گویا داستان به نحوی سر هم بندی شده تا اینکه یک اپیزود 70-80 دقیقه ای تکمیل شود.

بسیاری از منتقدین فصل ششم سریال واکینگ دد می گویند که قسمت آخر آن را اگر خلاصه کنیم شاید 10 دقیقه مفید از آن بیرون کشیده شود. همین موضوع در مورد بازی هم صادق است و اگر 10 دقیقه انتهایی نبود (که البته پایان بندی هم بی نقص نیست)، احتمالا با یکی از بدترین قسمت های سری بازی های واکینگ دد طرف بودیم.

هر چه جلوتر می رویم، میزان مداخله گیمر با بازی کمتر می شود و هیچ معمایی برای حل کردن در محیط در اختیار مخاطب قرار نمی گیرد. گویا شما را پشت نمایشگر گذاشته اند تا فقط دکمه E و Q را فشار دهید و سریال ببینید. این رویه قطعا بازی های Telltale Games را بیش از پیش حوصله سر بر خواهد کرد.

اگر قرار است داستان سرایی حوصله سر بر و خسته کننده باشد، حداقل باید این حق را داشته باشیم که یک گیم پلی جذاب را در آن لحظه تجربه کنیم. لااقل یکی-دو معمای محیطی حل شود و مخاطب بیشتر خود را درون بازی حس کند. نه داستان و نه گیم پلی؟ نه، متاسفانه این یک مورد قابل پذیرش نیست.


  • نمایش اوج روابط میان کاراکترها
  • برخی سکانس های فوق العاده ضعیف
  • دیالوگ های ناپخته
  • داستانی سر هم بندی شده
  • شروعی بسیار ضعیف و کسل کننده

The post appeared first on .

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier؛ قسمت چهارم: ماجرای حوصله سر بر

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier قسمت سوم؛ تصمیم گیری مهم

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier قسمت سوم؛ تصمیم گیری مهم

قسمت سوم از فصل سوم، یک کلیشه تمام عیار ولی در عین حال خوش ساخت و هیجان انگیز است که جایگاه خودش را در دل مخاطب پیدا می کند اما بارها و بارها در صورت مخاطب فریاد می زند که بیشتر از یک کلیشه جذاب نیست.

کارگردانی خوب صحنه ها، موسیقی خاطره انگیز، روایت سریع و تند داستان که البته گاهی با صحنه های احمقانه همراه می شود از ویژگی های برجسته قسمت سوم The Walking Dead: A New Frontier هستند.

اگر دو قسمت ابتدایی را بازی نکرده اید، ادامه مطلب حاوی نکات داستانی است که لذت تجربه بازی را برایتان خراب می کند.

یکی از بهترین لحظات قسمت سوم، زمانی است که موسیقی های فصل اول را می شنوید. فصل اول بازی با صحنه های غم انگیز بسیاری که داشت، نیازمند موسیقی قدرتمندی هم بود که به دست موزیسین توانمندی هم ساخته شده بود.

وقتی آن قطعه غم انگیز در لحظه ای مناسب در این قسمت پخش می شود، دوست دارید چشمان تان را ببندید و مروری کنید بر همه خاطراتی که با این بازی و شخصیت هایش داشتید (آن هایی که با فصل اول بازی خاطره دارند می دانند چه می گویم).

کارگردانی خوب صحنه ها، موسیقی خاطره انگیز، روایت سریع و تند داستان از ویژگی های قسمت سوم هستند.

برتری مدیوم بازی های ویدیویی بر دیگر رسانه ها نظیر تلویزیون، سینما و کمیک آن است که شما خودتان همه چیز را کنترل می کنید. اگر شخصی را می کشید می گویید فلان شخص را کشتم. اگر کسی به خاطر اشتباه شما کشته می شود، خودتان را مقصر این اتفاق می دانید.

و در واکینگ دد پر است از این سوژه ها. همین باعث می شود که با یک موسیقی روح تان پرواز کند و به یاد خاطرات فصل اول بیافتید. در این فصل هم انتخاب ها بسیار است. می کشید یا می بخشید؟ می گذارید تبدیل به یک واکر شود و یا مغز او را متلاشی می کنید تا انتقام شایسته ای گرفته باشید؟

انتخاب های شما، بسته به حال درونی خودتان دارد. شاید شما هم مثل من احساس کنید متلاشی کردن مغز انتخاب بهتری باشد و شاید هم نه، به اندازه ای رعوف هستید که می بخشید.

اما فراموش نکنید اعتماد کردن ها گاهی اوقات به قیمت از دست دادن یکی از همراهان شما تمام می شود. در فصل سوم، نویسندگان داستان به خوبی این مسئله را منتقل می کنند اما بهتر است که چندان هم خیالاتی نشوید که کوچکترین دیالوگ ها ممکن است که تغییری در خط داستان ایجاد کند.

برتری مدیوم بازی های ویدیویی بر دیگر رسانه ها آن است که شما خودتان همه چیز را کنترل می کنید.

Telltale Games هنوز هم در مسئله ایجاد چندین خط داستانی و تاثیرگذاری انتخاب های یک فصل بر فصل دیگر چندان ماهر و چیره دست نشده و آنچه در ابتدای بازی مبنی بر تاثیرگذاری انتخاب هایتان در آینده به شما گفته می شود نه بیانگر حقیقت است و نه دروغی واضح؛ شاید یک باور بین این دو.

اما آیا تجربه این اپیزود می تواند شما را به خرید این فصل متقاعد کند یا خیر؟ اگر از طرفداران مجموعه واکینگ دد هستید و از نگاه شما سریال و کمیک ها فوق العاده هستند، تجربه هر سه فصل از این بازی نیز تا به اینجای کار واجب محسوب می شود.

فصل سوم هیچ تغییر بزرگی به خود ندیده و راستش را بخواهید، هیچ حرف جدیدی هم برای گفتن ندارد که شما را انگشت به دهان بگذارد. فقط باید از داستان جدیدی که روایت می شود، در همان بستر کهنه لذت ببرید و فراموش کنید که Telltale Games دیگر مانند گذشته خلاق نیست.

در واقع داستان حرف اول و آخر را می زند. اگر عاشق کلمنتاین هستید و از دنبال کردن ماجراها و دردسرهایی که او در آن ها گیر کرده هیجان زده می شوید، فصل سوم هم تا به اینجای کار بسیار خوب پیش رفته.

فصل سوم هیچ تغییر بزرگی به خود ندیده و راستش را بخواهید، هیچ حرف جدیدی هم برای گفتن ندارد.

حضور کلمنتاین بسیار کم رنگ شده و نقشی به مانند گذشته ندارد. در دو قسمت ابتدایی او فقط حضور داشت و نمی دانستیم ارتباط دقیق او با داستان خاویر و خانواده اش چیست اما به محض حضور برادر بزرگ تر خاویر در داستان، همه چیز تغییر می کند.

کلمنتاین دلیلی برای حضور می یابد و نقشی به مراتب پر رنگ تر از قبل پیدا می کند. او حالا فرصتی دارد تا داستان خود را تعریف کند و بگوید چه بر سر AJ آمد. پس از همه این جریانات و وقتی که در قسمت دوم متوجه می شویم کلمنتاین هم زمانی عضو گروه New Frontier بوده، داستان جذاب تر می شود و ریشه های داستان کمی عمیق تر می شوند.

با این حال اما فصل سوم از یک مشکل بسیار بزرگ رنج می برد که شاید در دو قسمت بعدی با سورپرایزهای هیجان انگیزی برطرف شوند. به جز کلمنتاین، هیچ شخصیت کلیدی دیگری از دو فصل قبلی در فصل سوم حضور نداشته و این یعنی آنچه در دو فصل پیشین کاشته شده بود، بی نتیجه مانده.

به جز کلمنتاین، هیچ شخصیت کلیدی دیگری از دو فصل قبلی در فصل سوم حضور ندارد.

عده زیادی کشته شدند، عده زیادی هم زنده ماندند. برخی از فصل اول هنوز هم زنده هستند و برخی دیگر هم در فصل دوم به داستان آمدند اما هیچ اثری از آن ها در سه قسمت ابتدایی فصل سوم نبوده که این یک شکست پذیرفته شده برای نویسندگان داستان است.

ساعت ها وقت گذاشتیم تا با تک تک آن ها خاطراتی را در ذهن خود ثبت کنیم و حالا می بینیم که هیچ یک از آن ها به جز کلمنتاین ارزش آن را نداشته اند که در فصل بعدی نقشی پر رنگ ایفا کنند.

احتمالا در انتهای فصل سوم هم همین اتفاق برای خاویر، اعضای خانواده او و تمام کسانی که در میانه راه کلمنتاین آن ها را شناخت رخ می دهد و به یک باره محو می شوند تا کِلِم در فصل چهارم دوستان جدیدی پیدا کند و همه ماجراها از نو با افرادی جدید مرور شود.

در سریال و کمیک بوک های واکینگ دد، شخصیت ها می آیند و می روند.

این مسئله به هیچ وجه دوست داشتنی نیست، خصوصا حالا که شاید در حد 5 دقیقه در هر قسمت کنترل کلمنتاین را به دست داریم. گویا در فصل جدید همه چیز دور ریخته شده و کلمنتاین از صدقه سر محبوبیتش فقط مانده؛ مگرنه هویت زامبی ها گویا ارزشمندتر از همه کاراکترهای قبلی بوده و واکینگ دد یعنی همین.

حتی در سریال و کمیک بوک های واکینگ دد، شخصیت ها می آیند و می روند اما تعداد قابل توجهی از آن ها می مانند و نقششان را در داستان می بینیم. اگر یکی از آن ها کشته می شود واقعا شوکه و ناراحت می شویم اما در فصل سوم این بازی، تنها کشته شدن یک دختر بچه بی گناه که لحظه برخورد گلوله به سرش، لبخند به لب دارد می تواند شما را ناراحت کند.

هیچ تعهدی به شخصیت ها وجود ندارد و آن ها فقط آمده اند تا در کنار کلمنتاین یک داستان هیجان انگیز دیگر را روایت کنند و بروند؛ گرچه این داستان واقعا هیجان انگیز است و دلتان نمی خواهد یک لحظه چشم از آن بردارید.

به عنوان یکی از منتقدین درجه یک فعالیت های اخیر کمپانی Telltale Games باید بگویم که The Walking Dead: A New Frontier اگرچه یک پیشرفت بزرگ به حساب نمی آید اما دست کم بازی خوبی برای تجربه یک داستان خوب به حساب می آید و ضعف بازی های اخیر این شرکت در آن بسیار کمرنگ است.

اگر به دنبال بازی های خوب داستان محور می گردید، هر سه فصل از بازی The Walking Dead، ساخته استودیو Telltale Games انتخاب های مناسبی هستند (در مورد فصل سوم، فقط تا قسمت سوم که تاکنون منتشر شده می توانیم حرف بزنیم و نه بیشتر).


  • موسیقی بازی شما را به یاد فصل اول می اندازد
  • سرعت پیشرفت داستان
  • غیر منطقی بودن برخی اتفاقات در روند داستان

The post appeared first on .

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier قسمت سوم؛ تصمیم گیری مهم