Tagبررسی قسمت

بررسی بازی Guardians of the Galaxy؛ قسمت اول: نگهبانان کهکشان وارد می شوند

بررسی بازی Guardians of the Galaxy؛ قسمت اول: نگهبانان کهکشان وارد می شوند

مارول دوران طلایی خودش را پشت سر می گذارد و تقریبا دست به هر چه می زند طلا می شود. فیلم ها و سریال هایی که بر اساس قصه های این شرکت بزرگ ساخته می شوند روز به روز قدرت بیشتری پیدا می کنند و چشمان مخاطبین بیشتری را به خود خیره می سازند.

فقط یک جاست که مارول هنوز نتوانسته لیاقت خود را برای تبدیل شدن به یک غول سرگرمی ثابت کند؛ دنیای بازی های ویدیویی. هنوز که هنوز است خالقین شخصیت هایی مانند مرد عنکبوتی و ولورین نتواسته اند جای پای خود را در دنیای گیمرها محکم کنند.

تلاش هایی کرده اند اما اکثرا در جلب رضایت مخاطب ناکام مانده اند. اما Guardians of the Galaxy تل تیل را فعلا نمی توان یک ناکامی دیگر در کارنامه مارول دانست و پتانسیل آن را دارد که هر دو شرکت را به نقطه اوج برساند.

بر خلاف بازی های اخیر تل تیل، Guardians of the Galaxy اثری متفاوت و خاص است. شخصیت دارد و تجربه متفاوتی را برای کاربر رقم می زند. اگر انصاف را رعایت کنیم، توسعه اثری بر اساس قصه های نگهبانان کهکشان کار ساده ای نیست. همانطور که از نام این مجموعه پیداست، با یک قهرمان طرف نیستیم.

Guardians of the Galaxy تل تیل را فعلا نمی توان یک شکست دیگر در کارنامه مارول دانست

در دنیای نگهبانان کهکشان، ۵ پروتاگونیست منحصر به فرد داریم که هر یک داستان و شخصیت خاص خود را دارند. اگر ناخواسته به یکی از آن ها کم لطفی شود، داستان بازی به طور کلی زیر سوال می رود. اما خوشبختانه تل تیل از پس این کار به خوبی بر آمده است و شخصیت پردازی خوبی را در بازی شاهد هستیم.

آنچه انتظار داشتیم برآورده شده است؛ صدای غر غر های راکت همه جا شنیده می شود و همانطور که انتظار می رفت پیتر کوئل، نابغه ای در لباس یک خرابکار دست و پا چلفتی است. گروت هم با تمام آرامشی که در چهره اش دیده می شود، همچنان تمامی احساساتش را با ادای جمله «من گروت هستم» القا می‌کند.

۵ قهرمان اصلی دنیای Guardians of the Galaxy به ترتیب از چپ به راست: راکت، گروت، پیتر کوئل، گامورا و دراکس.

در عین حال گامورا و دراکس هم شخصیت پردازی خوبی دارند و داستان بازی در مواقعی درست و به جایی از قصه آن ها می گوید و به شخصیت شان پر و بال می دهد. با این وجود، مهمترین عاملی که تمامی شخصیت های دنیای Guardians of the Galaxy را به هم پیوند می دهد، قصه ای است که این بار به دست تل تیل نوشته شده.

تل تیل داستان Guardians of the Galaxy را بی مقدمه آغاز می کند و یک راست به سراغ اصل ماجرا می رود. گروه نگهبانان کهکشان حالا مدت هاست که تشکیل شده و آن ها همچنان به دنبال این هستند که بر دشمن دیرینه خود یا همان تانوس نیرومند غلبه و از این راه، شهرتی برای خود دست و پا کنند.

این فرصت هم با ارسال پیامی از سوی نُوا کُرپ برای شان مهیا می شود و نوبت به خود نمایی آن ها می رسد. نُوا کُرپ از رسیدن تانوس به نزدیکی سیاره کِری خبر می دهد و از نگهبانان کهشکان می خواهد که برای غلبه بر او به آن ها ملحق شوند. تیم نگهبانان کهکشان هم که سرشان برای این طور دردسرها درد می کند، شرکت در این ماموریت خطیر را قبول می کنند و راهی سیاره کری می شوند.

تانوس یکی از اصلی ترین شخصیت های منفی دنیای Guardians of the Galaxy

Guardians of the Galaxy اگر چه شروعی طوفانی دارد، اما نمی تواند در ادامه کاربر را سر جایش میخکوب کند

گروه با ورود به سیاره کری به دنبال پیدا کردن ردی از تانوس می گردند. از آنجایی هم که پیدا کردن یک تایتان غول پیکر کار چندان سختی نیست، آن ها خیلی زود تانوس را پیدا می کنند و آماده نبرد با او می شوند. اما دقیقا در همین لحظه تل تیل یکی از بزرگترین اشتباهات داستانی خود را مرتکب می شود.

آن ها تانوس، بزرگترین آنتاگونیست داستان را خیلی راحت از بین می برند و با انجام این کار خیلی سریع از جذابیت قصه خود می کاهند. البته وجود اتفاق های غیر منتظره همیشه امضای اصلی تل تیل بوده و هست. آن ها همیشه با حذف یک شخصیت مهم، کاراکترهای با کیفیت تری را جایگزین می کنند و باعث ایجاد تغییرات گسترده تری در داستان می شوند.

اما متاسفانه تا به این جای کار، شاهد چنین چیزی در Guardians of the Galaxy نبوده ایم. نگهبانان کهکشان توسعه یافته توسط تل تیل، اگر چه شروع طوفانی و خوبی دارد، اما نمی تواند در ادامه اپیزود پیش رو کاربر را سر جایش میخکوب کند. داستان خیلی سریع از تب و تاب می افتد و بزرگترین مشکلش هم کمبود صحنه های غافلگیر کننده است.

حتی معرفی شخصیت منفی جدید هم نمی تواند جذابیت خاصی را به داستان تزریق کند که شاید خود آن را هم بتوان یک نکته منفی به حساب آورد. با این حال قصه تازه تل تیل آنقدر ها هم که فکرش را می کنید بد نیست و برای شروع قابل قبول است.

جذاب ترین ویژگی بازی، شوخی ها و تکه کلام های طنز آمیزش هستند. شوخی ها اغلب به جا و درست انجام می شوند و در لحظه های مهم و بحرانی، لبخندی را روی لبان تان می آورد. شوخی ها مشخصه اصلی Guardians of the Galaxy هستند که اگر نباشند به طور کلی لذت شیرین تجربه قصه های شان خراب می شود.

خوشبختانه تل تیل هم در ارتباط با این موضوع، عملکرد خوبی از خود نشان داده است. با وجود اینکه آثار گذشته تل تیل اکثرا فضایی تیره و تاریک داشته اند، اما آنها در پیدا کردن جای درست برای شوخی کردن موفق ظاهر شده اند و کارشان از کیفیت خوبی برخوردار است.

اگر فکر می کنید که گیم پلی Guardians of the Galaxy بسیار متفاوت تر از دیگر آثار تل تیل است، سخت در اشتباه هستید

در کنار داستان، گیم پلی Guardians of the Galaxy هم راه درستی را در پیش گرفته است. تل تیل اکشن بیشتری به گیم پلی Guardians of the Galaxy اضافه کرده که به نظر تصمیم درستی هم می آید. هر چه باشد شخصیت های بازی همه ابر قهرمان هستند و باید انتظار اکشن بیشتری هم از بازی داشت.

صحنه های دکمه زنی هم نسبت به قبل خیلی جذاب تر شده اند و حس خوبی به کاربر منتقل می کنند. اما اگر فکر می کنید که گیم پلی Guardians of the Galaxy بسیار متفاوت تر از دیگر آثار تل تیل است، سخت در اشتباه هستید.

گیم پلی Guardians of the Galaxy دقیقا همان رویه ای را دنبال می کند که آثار دیگر تل تیل هم دنبال می کردند. حتی در گیم پلی قسمت ابتدایی شاهد انتخاب های تاثیر گذار زیادی هم نیستیم که همین عامل، کمی از جذابیت اپیزود ابتدایی Guardians of the Galaxy کاسته است.

البته با نگاه به یک اپیزود نمی توان در ارتباط با گیم پلی نظری قطعی داد. باید کمی به بازی فرصت بدهیم و عملکرد آن را در قسمت های بعدی بررسی کنیم. به همین منظور در ادامه بررسی ها، بیشتر در ارتباط با گیم پلی صحبت خواهیم کرد. گیم پلی Guardians of the Galaxy تا به اینجای کار خوب است و نمره قبولی دریافت می کند. اما تل تیل باید برای آینده این اثر راه چاره ای پیدا کند و برای جذاب تر کردن آن، کمی بیشتر تلاش کند.

از گیم پلی و داستان که بگذریم نوبت به گرافیک می رسد. شاید جلوه های بصری Guardians of the Galaxy، نقطه عطف کارنامه تل تیل در زمینه گرافیک باشد. گرافیک نگهبانان کهکشان به شدت از تمامی آثار توسعه یافته تل تیل، یک سر و گردن بالاتر است.

مهمترین نکته مثبت جلوه های بصری هم در چیزی مشاهده می شود که سال هاست در آثار این شرکت به دنبالش می گشتیم. حالت و فیزیک ضعیف چهره کاراکترها بزرگ ترین مشکلی بود که آثار تل تیل با آن برای مدتی طولانی دست و پنجه نرم می کرد.

گروت چیزی به جز «من گروت هستم» بلد نیست. اما چهره اش به تنهایی گویای تمامی احساسات و عواطفش است.

اما خوشبختانه وضعیت چهره ها در Guardians of the Galaxy بسیار بهبود یافته و حالا می توانیم با احساسات موجود در چهره کاراکترها، ارتباط بیشتری برقرار کنیم. در کنار فیزیک چهره ها، کیفیت بافت ها هم بسیار ارتقا پیدا کرده اند و زیبایی خاصی به دنیای بازی بخشیده اند.

در کل همه چیز در ارتباط با گرافیک Guardians of the Galaxy مثبت است و نمی توان ایراد خاصی به بازی وارد کرد. اما نکات مثبت Guardians of the Galaxy به گرافیک بهبود یافته بازی ختم نمی شود. موسیقی های به کار رفته در Guardians of the Galaxy هم به شدت خوب هستند.

سرآمد تمامی آن ها هم Livin’ Thing از  Electric Light Orchestrah است که خیلی خوب روی بازی نشسته و حس دلنشین تجربه بازی را دو چندان می کند. در کل توسعه اثری بر پایه داستان های مجموعه Guardians of the Galaxy تصمیمی جاه طلبانه از سوی تل تیل بود که خوشبختانه سربلند از آن بیرون آمد.

Guardians of the Galaxy را حتی می توان یکی از بهترین بازی های تل تیل نامید و نام آن را هم تراز با دو اثر خوش ساخت The Wolf Among Us و فصل ابتدایی The Walking Dead دانست. بازی نگهبانان کهکشان عاری از خطا نیست، اما نسبت به دیگر آثار اخیر تل تیل کیفیت خوبی دارد و می تواند تا اندازه ای جذابیت را به بازی های این شرکت بازگرداند.

تا به این جای کار که Guardians of the Galaxy عملکرد خوبی از خود نشان داده است. اما راه زیادی برای تصمیم گیری نهایی در مورد این اثر باقی مانده و باید ببینیم که در طی چند ماه آتی.، تل تیل چه آینده ای را برای بازی جدید خود رقم خواهد زد.


  • پیشرفت کیفی گرافیک و جلوه های بصری
  • شخصیت پردازی خوب کاراکتر های اصلی
  • استفاده درست و به جا از شوخی ها
  • دکمه زنی ها
  • بهبود وضعیت فیزیک و حالت چهره کاراکترها
  • استفاده ازموسیقی های به شدت بی نظیر
  • داستانی که زود جذابیتش را از دست می دهد
  • گیم پلی دست نخورده آثار تل تیل

The post appeared first on .

بررسی بازی Guardians of the Galaxy؛ قسمت اول: نگهبانان کهکشان وارد می شوند

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier قسمت اول و دوم؛ بی رحم تر از همیشه

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier قسمت اول و دوم؛ بی رحم تر از همیشه

فصل سوم بازی The Walking Dead معرکه آغاز می شود. به معنای واقعی معرکه و درجه یک.

هنوز دنیا به هم نریخته و خبری از واکرها نیست. در بعد از ظهری خونین که آسمان هم خشمگین به نظر می رسد، خاویر باید خودش را به خانه پدری برساند تا در لحظات آخر کنار پدرش باشد. اما سیل انبوه مسافرانی که شایعه را شنیده اند و می خواهند از شهر خارج شوند، سبب شده تا اتوبان بسته باشد. خاویر می دود، ماشین را رها می کند و می دود تا به پدرش برسد. اما وقتی او می رسد، کار از کار گذشته.

تا به اینجای کار مشغول آن هستید که ببینید اصلا خاویر کیست و خانواده او چه نقشی دارند؟ مگر منتظر بازگشت کلمنتاین و زامبی های بی کله نیستیم؟ پس این آدم های جدید چه می گویند؟

ذهن شما بدجور مشغول این همه داستان سرایی می شود. پدربزرگ داستان حالا از میان ما رفته. خاویر اندوهگین مادر خود را در آغوش گرفته و دیالوگ هایی که شما برایش در آن لحظه انتخاب می کنید، حال او را نمایش می دهد. خاویر می تواند عمیقا ناراحت باشد، می تواند کمی لحن طلبکارانه به خود بگیرد و شاید حتی اندکی شوخ طبعی را چاشنی کار خود کند تا حال و هوا عوض شود.

ماریانا، برادر زاده خاویر که سن و سالی هم ندارد لیوان آب پدربزرگ را به دست گرفته، آن را پر می کند و به سوی اتاق او می رود. مادر بزرگ می گوید: «ماریانا، پدر بزرگ دیگه خوابیده، لازم نیست براش آب ببری.»

ماریانا می گوید: «اما اون که بیدار شده!»

مو به اندامتان راست می شود. حالا می فهمید که کجای داستان قرار دارید و چه اتفاقی در حال رخ دادن است. این شروع معرکه کافی است تا بی وقفه، 80 دقیقه آتی را میخکوب قسمت اول از فصل سوم بازی The Walking Dead شوید که با پسوند A New Frontier شناخته می شود.

در واقع New Frontier گروهی است که در دنیای آخر الزمانی شکل گرفته و ریشه در گذشته ندارد. یک عده انسان که گویا با هدفی مشترک و خیر گرد هم آمده اند اما آنقدر بزرگ می شوند که دیگر جایی برای خوبی باقی نمی ماند و خون را با خون پاسخ می دهند.

داستان را از زاویه نگاه خاویر دنبال می کنیم و چند ده دقیقه بیشتر نمی گذرد که کِلِم هم وارد داستان می شود.

در فصل اول این بازی، کلمنتاین یک کودک کم سن و سال بود، از همه چیز می ترسید و جرات هیچ کاری را نداشت. کلمنتاین در کنار لی، کاراکتر سیاه پوست فصل اول ماجراهای زیادی را تجربه کرد، به سراغ والدین خود رفت و در نهایت همه چیز با یک تراژدی تلخ پایان یافت.

در فصل دوم، ما کنترل کلمنتاین را به دست گرفتیم. دیگر خبری از لی نیست تا پشتیبان کلمنتاین باشد و او باید خودش یاد بگیرد چطور زنده بماند. اما در فصل سوم، باز هم رویه تغییر کرده. داستان را از زاویه نگاه خاویر دنبال می کنیم و چند ده دقیقه بیشتر نمی گذرد که کِلِم هم وارد داستان می شود.

مثل همه کاراکترهای قابل بازی، خاویر هم بسته به انتخاب هایی که شما برای آن می کنید، می تواند انسان متفاوتی باشد اما شالوده شخصیت او قابل تغییر نیست. خاویر یک عموی دلسوز و نگران است که وظیفه خود می داند تا از اعضای خانواده اش مراقبت کند.

حالا 4 سال از فاجعه بزرگ و شیوع بیماری میان انسان ها گذشته. آن هایی که زنده مانده اند یا همیشه سر به زیر در حال حرکت بوده اند و یا بدون ترس، انسان های دیگری را برای امنیت خود کشته اند.

خاویر در نگاه اول یک بزدل و ترسو به نظر می رسد اما هر چه بیشتر به او فرصت خودنمایی می دهید، بیشتر ثابت می کند که برای حفاظت از برادر زاده هایش حاضر است هر کاری کند. مقدمه ابتدایی بازی شاید اثر مخربی روی شما بگذارد و نتوانید این تعداد کاراکتر جدید را به یک مرتبه بپذیرید اما شخصیت خودمانی خاویر و گفتگوهایش با همسر سابق برادر بزرگش کاری می کند که خیلی سریع او را به عنوان سکان دار فصل سوم بپذیرید.

حالا 4 سال از فاجعه بزرگ و شیوع بیماری میان انسان ها گذشته است.

او یک فرشته نیست، قرار است تا سر حد مرگ عصبانی شود، قرار است انتخاب های سخت و دشواری داشته باشد و گاهی اوقات هم به انتخاب شما، ماشه را بکشد. اما آیا ارزشش را خواهد داشت؟

نویسندگان برای آنکه به یک مرتبه از حضور این همه کاراکتر جدید و ناشناخته احساس بدی نداشته باشید، عالی عمل کرده اند. تقریبا یک خانواده کامل را در تصویر داریم. مردی که شاید چندان پخته نیست اما سعی می کند رفتاری بالغانه داشته باشد، مادر خوانده ای که اصلا الگوی مناسبی برای فرزندان همسرش نیست (و شاید اصلا احساس زیادی هم به آن ها ندارد)، و یک پسر و دختر کم سن و سال.

نماد New Frontier روی گردن یکی از اعضای گروه که حالا تبدیل به واکر شده.

دخترک یا همان ماریانا که پیشتر از او گفتیم، باهوش به نظر می رسد. برای آنکه از مکالمات آزار دهنده فرار کند یک هدفون روی گوش های خود می گذارد و وانمود می کند که مشغول گوش دادن به موسیقی است (باتری و برق کجا بود؟) و البته یک پسر تازه به بلوغ رسیده که به شدت درگیر مسائل احساسی است.

اما فراموش نکنید که کاراکترها حرف های شما را به یاد می سپرند و در موقعیتی دیگر پاسخی به آن خواهند داد.

گیب نمی داند که چه در سرش می گذرد، نمی داند که چه می خواهد و به هر چیزی بی میل است. حالا تصور کنید که خاویر بخواهد با شوخی و خنده، شرایط را برای همه تلطیف کند. دیالوگ ها برای این کار کمی دست شما را باز می گذارند. اما فراموش نکنید که کاراکترها حرف های شما را به یاد می سپرند و در موقعیتی دیگر پاسخی به آن خواهند داد.

نیمه های اپیزود اول، وقتی که حسابی با شخصیت ها گرم گرفته اید و فکر می کنید کاش یک دوست و چهره ای آشنا ببینیم، کلمنتاین وارد می شود؛ بی مقدمه و بدون آنکه توضیحی داده شود.

سخت جان تر و بی رحم تر از فصل دوم، کلمنتاین هیچ احساسی ندارد. او همچنان یک دخترک کم سن و سال و بی خطر به نظر می رسد اما وقتی که یک سلاح به دست می گیرد، دیگر معصومیتی نمی توان در چهره اش پیدا کرد.

کلمنتاین و AJ پس از پایان فصل دوم و در فلش بک های فصل سوم.

کلمنتاین، نقطه قوت دو فصل قبلی، حرف های بسیاری برای گفتن دارد اما کارگردان بازی و نویسندگان تصمیم گرفته اند تا این داستان را در قالب فلش بک های کوتاه روایت کنند. پس از فصل دوم، نمی دانیم که چه بر سر کِلِم می آید، اما در فلش بک ها کم کم متوجه می شویم مسیر زندگی او به کدام سمت چرخیده و ارتباط آن با خانواده خاویر چیست.

درست لحظه ای که می خواهید یک نفس راحت بکشید، به بدترین شکل ممکن شوکه می شوید.

در اپیزود اول داستان به شکل خوبی پیش می رود و درست لحظه ای که می خواهید یک نفس راحت بکشید، به بدترین شکل ممکن شوکه می شوید. نویسندگان می خواهند هر لحظه به شما یادآوری کنند که در دنیای واکینگ دد، خوبی و خوشی جایی ندارد و اگر دنبال پایان های خوشحال کننده هستید، داستان اشتباهی را دنبال می کنید.

فصل سوم حول محور گروه New Frontier می چرخد و کلمنتاین و خاویر عمیقا با این گروه مرتبط هستند. دردسرها در این دنیا پایانی ندارد و مرگ تنها راه رهایی محسوب می شود.

در مجموع، داستانی که در دو قسمت ابتدایی ارائه می شود، وعده فصل قدرتمندی را می دهد (حداقل بهتر از فصل آخر سریال واکینگ دد) اما ضعف هایی را هم به همراه دارد که شاید کمی اخم هایتان را در هم فرو ببرد.

پایان اپیزود دوم شاید برای بسیاری جذاب و حیرت انگیز باشد اما حقیقتا مشابه یک فیلم هندی درجه یک است و کمی اعصاب خوردکن به نظر می رسد. با این حال، قطعا در قسمت سوم بیشتر به سوالات بی پاسخی که طی دو اپیزود ابتدایی شکل گرفت، جواب داده می شود اما نحوه پایان بندی اپیزود دوم چندان مورد پذیرش نیست.

رنگ ها گرم تر و در عین حال تهاجمی تر انتخاب شده اند تا احساس تنش در هر لحظه احساس شود.

مشکل دیگر برخی دیالوگ ها و واکنش ها هستند. این مشکل در تک تک بازی های Telltale Games وجود دارد و خسته کننده است که باز هم بگوییم وقتی شخصی یکی از عزیزان خود را از دست می دهد، چرا باید واکنش ها تا این حد خشک و بی احساس باشند؟ حرکات بدن چرا باید تا این حد ضعیف جلوه کرده و جوری باشند که انگار یک اتفاق بد رخ داده و خب، تمام شد، برویم سراغ مشکل بعدی.

شاید تنها مسئله ای که پیشرفت آن احساس می شود، استفاده از گستره رنگ های متفاوت نسبت به فصل های پیشین باشد. رنگ ها گرم تر و در عین حال تهاجمی تر انتخاب شده اند تا احساس تنش در هر لحظه احساس شود. خبری از رنگ های سرد و مرده فصل های قبلی نیست و همین موضوع فصل سوم را از نظر بصری متمایز کرده.

بگذریم از اینکه Telltale Games اصلا قصد ندارد گرافیک فنی بازی هایش را کمی بهبود بخشد و اشتیاق بیشتری ایجاد کند. تصور کنید در سال 2017، صحنه هایی را می بینید که سال ها پیش و با رفتن کنسول های نسل قبل، از آن ها خداحافظی کرده بودیم.

به طور کل، اگرچه روند داستان عالی پیش می رود و نمی خواهید لحظه ای متوقف شوید، اما A New Frontier تقریبا هیچ تغییر عمده ای نسبت به فصل اول ندارد. چه بسا که گیم پلی اندک آن، بیش از پیش آب رفته و تقریبا جز چند صحنه دکمه زنی و یکی-دو معمای فوق العاده ساده، هیچ محتوایی برای ارائه ندارد.

بهتر است به این بازی به چشم یک سریال تعاملی نگاه کنید که هر از چند گاهی از شما می خواهد کاراکتر را تکان دهید و یا دکمه های Q یا E را برای کشتن زامبی ها فشار دهید. به همین سادگی. در واقع اگر نمی خواهید داستان را دنبال کنید، بازی های Telltale حقیقتا ارزش بالایی ندارند.

کلمنتاین در اپیزودهای بعدی جای بسیاری برای رشد دارد و باید اثبات کند که در فصل سوم هم می تواند بین همه کاراکترها بیشتر درخشیده و نقشی اساسی در پیش بردن بار احساسی داستان بازی کند.

در حقیقت این سری بازی به خاطر کلمنتاین و قدرت احساسی که منتقل می کرد برجسته شده و اگر او تبدیل به یک انسان بی روح و ماشین کشتار شود، شاید یکی از بزرگ ترین نقاط قوتش را از دست بدهد.


  • شروعی خیره کننده
  • بهره گیری از گستره رنگی متفاوت برای فصل سوم
  • سورپرایز پایانی قسمت دوم
  • تقریبا هیچ چیز نسبت به فصل قبل تغییر نکرده

The post appeared first on .

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier قسمت اول و دوم؛ بی رحم تر از همیشه