پنجره و رنگين كمان؛ رنگ در بازی های ویدیویی چه اهمیتی دارد؟

تاكنون اينقدر برای انسان آسان نبوده است كه از دنيايی به دنيای ديگر برود، يعنی با فشار دادن يک دكمه پاور، و بعد با يک جا نشستن و به تلويزيون خيره شدن. مثل اين مي ماند كه روی صفحه پر از رنگ تلويزيون خم بشوید (مثل يک پنجره) و از آن سمت صفحه تلويزيون بيرون بيایيد. ذهن و فکر انسان می تواند خیال های زیادی بیافریند، خیال های متنوعی که در دنیای مه گرفته ی ذهن محصور هستند.

اما چه خصوصیتی باعث تفاوت بین دنیای خیالی انسان و دنیای واقعی می شود؟ چرا وقتی آنچه در ذهن آدمی است به واقعیت می رسد، آن رنگ و آب خیالی را دیگر ندارد؟ یکی از خصوصیت هایی که دنیای واقعی را از دنیای خیالی انسان متمایز می کند، رنگ ها هستند.

دنیای واقعی آنقدر طیف رنگی وسیعی دارد که از خیال انسان خارج است. آنقدر رنگ ها در جهان بیرون زیاد هستند که اصلا نمی شود همه ی آنها را شناخت، فقط می شود رنگ های اصلی را نام گذاری کرد.

در اين مقاله مقصود بررسی رنگ ها در ويديو گیم است. اينکه رنگ ها چه ویژگی هایی دارند که دنيای رسانه ها را از دنيای واقعی تميز داده است. در ابتدا با تاريخچه ای از رنگها شروع مي کنيم و بعد به بررسی خصوصیات رنگ ها می پردازيم.

در اينجا به خاصيت های شيميايی رنگ ها و يا بيولوژی چشم پرداخته نخواهد شد و مقوله رنگ فقط از منظر هنر و گرافيک بررسی می شود.

دنيای سياه ها و سفيدها

داستان به سال 1958 بر می گردد. اولين دنيای تازه ای كه مقابل گيمرها قرار گرفت بازی «الکترونيک تنيس» بود و فقط از دو نقطه سفيد که در بالا و پايين صفحه های كوچک و سياه تلويزيون قرار مي گرفت تشکيل شده بود و مخاطب اش را ساعت ها مشغول راكت زدن مي کرد.

اينکه چطور يک نفر تنيس دنيای واقعی با آن همه رنگ طبيعی را رها مي کرد و به اين بازی دو رنگه خيره مي شد و با فشار چند دكمه توپ را به اينطرف و آن طرف پرت مي کرد، خود راز موفقيت تمام بازی های ويديويی بوده و هست.

اينکه دنيايی ساخته شده است، با رنگ های بسیار كمتر از دنيای واقعی، اما با يک ويژگی خاص، يک دنیای جديد، يک دنیای تازه و عجيب در حد چند اینچ. اين جديد و عجيب بودن، حتی اگر طبيعی نباشد، باعث جذب گيمر مي شود.

بيست سال بعد از بازی «الکترونيک تنيس»،  يک بازی تیراندازی فضايی به نام Space Invaders به تفريح جوانان سال 1978 اضافه شد. حالا مردم مي توانستند علاوه بر اينکه دنيايی با رنگ های جديدتری داشته باشند، فضا را هم بپيمايند كه شايد هيچ وقت در زندگی واقعي شان امکان تحقق چنين رويايی را نداشته باشند.

Space Invaders اولين عنوانی بود كه سه رنگ اصلی آبی، قرمز و سبز را وارد دنيای بازی ها كرد. كم كم دنيای مرده و سياه بازي ها داشت به واقعيت نزديک تر مي شد. پيشرفت عرصه ی گيم متوقف نمي شد و همه مي خواستند دنيايی تازه تر و رنگین تری را تجربه كنند. نینتندو توانست با كنسول سوپرنتيندو آن هم با 256 رنگ، به اين خواسته ی گيمرها پاسخ دهد.

اما انگار گريز از واقعيت، به اين زودی ها اشباع نمي شود. مدام خواسته مي شد تا دنيايی رنگارنگ تر ساخته شود تا بهتر بتوان دنیایی متفاوت تر ساخت. سونی با كنسول پلی استيشن با قابلیت پردازش 16.7 ميليون رنگ، قدم بلندی را برای تحقق اين رويا برداشت. پس از این جریان، ديگر دست سازنده های بازی، باز بود تا تجربه های جديدتری برای گيمرها به ارمغان بياورند.

سال 2007 حدود 42 ميليارد دلار صرف ويديو گيم شد. این حاکی از اهمیت بالای دنیای آن سوی نمایشگرها است. عنوانی مثل Call of Duty: Modern Warfare 3 با میلیون ها رنگ، ساعت ها گیمر را از دنیای واقعی جدا می کند.

چرا رنگ؟

در کنار تمام ابزارآلاتی که سبب خلق بازی ها می شود (صدا، حرکت، داستان و..) جایگاه رنگ این وسط کجاست؟

با گسترش رنگ ها می توان بهتر خیال و تصورات انسانی را پدید آورد. رنگ ها باعث اختلاف و سایه و روشن ها می شوند. در اصل رنگ ها همان هویت و شناسه ی دنیا هستند. برای خلق درخت، بدون رنگ سبز کاری از کار پیش نخواهد رفت و مسلما همینطور که بخواهیم دنیای مان عظیم تر باشد، رنگ ها اهمی تشان بیشتر به چشم می آید.

وقتی ما توانستیم رنگها را به شکل طبیعی خلق کنیم، می توانیم دنیا و هویت های جدیدی هم به موازات آن به وجود بیاوریم. رنگ های خاکستری، قرمز، قهوه ای در کنار هم می توانند یک اژدها خلق کنند. رنگ سبز فسفری میتواند خون یک موجود فضایی باشد.

و اینطور است که انسان رنگ های طبیعت و دنیای خارج را قرض می گیرد و آن ها را برای ساختن و پرداختن تخیلات خود به کار می برد. رنگ ها می توانند در خلق تاریخ هم به ما کمک کنند، تاریخ را چون هیچ کس ندیده و تمام اطلاعات بشر به واسطه کتاب ها هستند، برای ساخت اثری تاریخی باید تخیل کرد و بعد برای تبدیل تخیل به واقعیت، رنگ ها را به کار برد.

بررسی رنگ ها

كارگردانان، بازيسازان و گرافيست ها اين را خوب مي دانند كه طيف كلی رنگ در آثارشان نشان دهنده‎ی قالب اصلی و به نوعی روايتگر خط داستانی است. در يک فيلم نامه يا بازینامه ای كه در فضا اتفاق می افتد، قطعا رنگ های سياه و تيره كه نشان دهنده ی بی وزنی و دنيای نامتناهي، تاريک و بی غايب از نگاه انسان هستند بر ديگر رنگ ها ارجحيت پيدا مي کنند.

در واقع، «رنگ ها هويت می بخشند». اگر فيلم و بازی در مريخ باشد، رنگ سرخ اين سياره، عطش و گرما را تداعی خواهد كرد، زيرا ما در زمين ياد گرفته ايم رنگ سرخ را «گرم» بدانيم. همچنين رنگ های آبی و سرد كه نماد حيات هستند، در هر جايی كه ديده بشوند، به وجود زندگی در آنجا اشاره مي کنند.

فيلم آواتار، با آن وسعت رنگ های آبی، سرما و حيات را بيش از هر جای ديگر در ذهن ما زنده مي کند. حال اگر فيلم و بازی ما را به جايی ببرد كه سربازان در حال جنگیدن هستند، اينجا ديگر طيف رنگ بايد خاكستری و مرده باشد. سياه و سفيد؛ و بسته به اينکه جنگ در كجا و در چه زمانی اتفاق می افتد، رنگ ها از سبز (جنگل) و قهوه ای (خاک زار) تغيير مي کنند.

چگونه رنگ ها به هويت و شخصيت می انجامند؟

مي گويند فلان رنگ سرد است، فلان رنگ مرده. اين تعبيرات از كجا می آيند؟ در ذهن انسان، تمام معانی و تعبيرات مثل تار عنکبوت به يکديگر مربوط هستند. اگر به يک كلمه و رنگ بر بخوريم، همراهش ديگر معانی مرتبط به ارتعاش در می آيد. وقتی کلمه‎ی پرستار را می شنویم، در کنارش واژه‎هایی مثل «بیمارستان»، «دکتر» و رنگ «سفید» نیز در ذهن تداعی می شود.

مثالی می زنیم.

خورشيد گرما دارد و چون رنگ خورشيد مايل به قرمز است، تمام طيف رنگی (زرد، نارنجی، قرمز) و هر رنگی كه از خورشيد گرفته شده، رنگ گرم ناميده مي شوند. اين وسط «گرما» واسطه ای بين خورشيد و قرمز است.

و به همین دلیل است که حتی اگر در بازی ای کاملا خیالی که در آن هوا به زیر صفر رسیده، قطعا بازیساز از رنگ های طیف قرمز استفاده نخواهد کرد، حتی اگر فرض را بر این گذاشته که در آن بازی قوانین گرما با قوانین گرمای زمین فرق بکند. همانطور که در بالا اشاره شد، بین واژه ی گرما و رنگ قرمز، یک تار وصل است که هر موقع رنگ قرمز دیده بشود، در کنارش واژه گرما و به مراتب حس گرمی در آدمی به وجود می آید.

در جهان واقعیت، رنگ ها همیشه ثابت نیستند، اما با وجود متغیر بودن شان، هر تغییر معانی ثابتی را می رساند. یک جنگل همیشه سبز نیست؛ زرد، قرمز، قهوه ای هم می شود. اما هر کدام از این رنگهای متغیر، معنی به خصوصی دارند. فقط در خیال است که می شود معانی دیگری به رنگ ها داد.

در دنیای بازی ها، رنگ ها یا با همان معانی واقعی خودشان به کار می روند و یا به دلیل سبک یا ساختار بازی، نیازمند معنایی جدید از رنگ هست. و اینجاست که وابسته به خیال بازی سازان می شود دنیایی نزدیک به دنیای واقعیت ساخت و یا دنیایی خیالی اما همچنان با همان رنگ های واقعی. در هر صورت این رنگ ها هستند که به بازی ها شخصیت می دهند. همانطور که آسمان را به آبی بودنش میشناسیم، هر بازی هم یادآور رنگی در ذهن ما خواهد شد.

این مطلب توسط نویسنده مهمان، مسلم کبیری به رشته تحریر درآمده است.

The post appeared first on .

پنجره و رنگين كمان؛ رنگ در بازی های ویدیویی چه اهمیتی دارد؟

تاكنون اينقدر برای انسان آسان نبوده است كه از دنيايی به دنيای ديگر برود، يعنی با فشار دادن يک دكمه پاور، و بعد با يک جا نشستن و به تلويزيون خيره شدن. مثل اين مي ماند كه روی صفحه پر از رنگ تلويزيون خم بشوید (مثل يک پنجره) و از آن سمت صفحه تلويزيون بيرون بيایيد. ذهن و فکر انسان می تواند خیال های زیادی بیافریند، خیال های متنوعی که در دنیای مه گرفته ی ذهن محصور هستند.

اما چه خصوصیتی باعث تفاوت بین دنیای خیالی انسان و دنیای واقعی می شود؟ چرا وقتی آنچه در ذهن آدمی است به واقعیت می رسد، آن رنگ و آب خیالی را دیگر ندارد؟ یکی از خصوصیت هایی که دنیای واقعی را از دنیای خیالی انسان متمایز می کند، رنگ ها هستند.

دنیای واقعی آنقدر طیف رنگی وسیعی دارد که از خیال انسان خارج است. آنقدر رنگ ها در جهان بیرون زیاد هستند که اصلا نمی شود همه ی آنها را شناخت، فقط می شود رنگ های اصلی را نام گذاری کرد.

در اين مقاله مقصود بررسی رنگ ها در ويديو گیم است. اينکه رنگ ها چه ویژگی هایی دارند که دنيای رسانه ها را از دنيای واقعی تميز داده است. در ابتدا با تاريخچه ای از رنگها شروع مي کنيم و بعد به بررسی خصوصیات رنگ ها می پردازيم.

در اينجا به خاصيت های شيميايی رنگ ها و يا بيولوژی چشم پرداخته نخواهد شد و مقوله رنگ فقط از منظر هنر و گرافيک بررسی می شود.

دنيای سياه ها و سفيدها

داستان به سال 1958 بر می گردد. اولين دنيای تازه ای كه مقابل گيمرها قرار گرفت بازی «الکترونيک تنيس» بود و فقط از دو نقطه سفيد که در بالا و پايين صفحه های كوچک و سياه تلويزيون قرار مي گرفت تشکيل شده بود و مخاطب اش را ساعت ها مشغول راكت زدن مي کرد.

اينکه چطور يک نفر تنيس دنيای واقعی با آن همه رنگ طبيعی را رها مي کرد و به اين بازی دو رنگه خيره مي شد و با فشار چند دكمه توپ را به اينطرف و آن طرف پرت مي کرد، خود راز موفقيت تمام بازی های ويديويی بوده و هست.

اينکه دنيايی ساخته شده است، با رنگ های بسیار كمتر از دنيای واقعی، اما با يک ويژگی خاص، يک دنیای جديد، يک دنیای تازه و عجيب در حد چند اینچ. اين جديد و عجيب بودن، حتی اگر طبيعی نباشد، باعث جذب گيمر مي شود.

بيست سال بعد از بازی «الکترونيک تنيس»،  يک بازی تیراندازی فضايی به نام Space Invaders به تفريح جوانان سال 1978 اضافه شد. حالا مردم مي توانستند علاوه بر اينکه دنيايی با رنگ های جديدتری داشته باشند، فضا را هم بپيمايند كه شايد هيچ وقت در زندگی واقعي شان امکان تحقق چنين رويايی را نداشته باشند.

Space Invaders اولين عنوانی بود كه سه رنگ اصلی آبی، قرمز و سبز را وارد دنيای بازی ها كرد. كم كم دنيای مرده و سياه بازي ها داشت به واقعيت نزديک تر مي شد. پيشرفت عرصه ی گيم متوقف نمي شد و همه مي خواستند دنيايی تازه تر و رنگین تری را تجربه كنند. نینتندو توانست با كنسول سوپرنتيندو آن هم با 256 رنگ، به اين خواسته ی گيمرها پاسخ دهد.

اما انگار گريز از واقعيت، به اين زودی ها اشباع نمي شود. مدام خواسته مي شد تا دنيايی رنگارنگ تر ساخته شود تا بهتر بتوان دنیایی متفاوت تر ساخت. سونی با كنسول پلی استيشن با قابلیت پردازش 16.7 ميليون رنگ، قدم بلندی را برای تحقق اين رويا برداشت. پس از این جریان، ديگر دست سازنده های بازی، باز بود تا تجربه های جديدتری برای گيمرها به ارمغان بياورند.

سال 2007 حدود 42 ميليارد دلار صرف ويديو گيم شد. این حاکی از اهمیت بالای دنیای آن سوی نمایشگرها است. عنوانی مثل Call of Duty: Modern Warfare 3 با میلیون ها رنگ، ساعت ها گیمر را از دنیای واقعی جدا می کند.

چرا رنگ؟

در کنار تمام ابزارآلاتی که سبب خلق بازی ها می شود (صدا، حرکت، داستان و..) جایگاه رنگ این وسط کجاست؟

با گسترش رنگ ها می توان بهتر خیال و تصورات انسانی را پدید آورد. رنگ ها باعث اختلاف و سایه و روشن ها می شوند. در اصل رنگ ها همان هویت و شناسه ی دنیا هستند. برای خلق درخت، بدون رنگ سبز کاری از کار پیش نخواهد رفت و مسلما همینطور که بخواهیم دنیای مان عظیم تر باشد، رنگ ها اهمی تشان بیشتر به چشم می آید.

وقتی ما توانستیم رنگها را به شکل طبیعی خلق کنیم، می توانیم دنیا و هویت های جدیدی هم به موازات آن به وجود بیاوریم. رنگ های خاکستری، قرمز، قهوه ای در کنار هم می توانند یک اژدها خلق کنند. رنگ سبز فسفری میتواند خون یک موجود فضایی باشد.

و اینطور است که انسان رنگ های طبیعت و دنیای خارج را قرض می گیرد و آن ها را برای ساختن و پرداختن تخیلات خود به کار می برد. رنگ ها می توانند در خلق تاریخ هم به ما کمک کنند، تاریخ را چون هیچ کس ندیده و تمام اطلاعات بشر به واسطه کتاب ها هستند، برای ساخت اثری تاریخی باید تخیل کرد و بعد برای تبدیل تخیل به واقعیت، رنگ ها را به کار برد.

بررسی رنگ ها

كارگردانان، بازيسازان و گرافيست ها اين را خوب مي دانند كه طيف كلی رنگ در آثارشان نشان دهنده‎ی قالب اصلی و به نوعی روايتگر خط داستانی است. در يک فيلم نامه يا بازینامه ای كه در فضا اتفاق می افتد، قطعا رنگ های سياه و تيره كه نشان دهنده ی بی وزنی و دنيای نامتناهي، تاريک و بی غايب از نگاه انسان هستند بر ديگر رنگ ها ارجحيت پيدا مي کنند.

در واقع، «رنگ ها هويت می بخشند». اگر فيلم و بازی در مريخ باشد، رنگ سرخ اين سياره، عطش و گرما را تداعی خواهد كرد، زيرا ما در زمين ياد گرفته ايم رنگ سرخ را «گرم» بدانيم. همچنين رنگ های آبی و سرد كه نماد حيات هستند، در هر جايی كه ديده بشوند، به وجود زندگی در آنجا اشاره مي کنند.

فيلم آواتار، با آن وسعت رنگ های آبی، سرما و حيات را بيش از هر جای ديگر در ذهن ما زنده مي کند. حال اگر فيلم و بازی ما را به جايی ببرد كه سربازان در حال جنگیدن هستند، اينجا ديگر طيف رنگ بايد خاكستری و مرده باشد. سياه و سفيد؛ و بسته به اينکه جنگ در كجا و در چه زمانی اتفاق می افتد، رنگ ها از سبز (جنگل) و قهوه ای (خاک زار) تغيير مي کنند.

چگونه رنگ ها به هويت و شخصيت می انجامند؟

مي گويند فلان رنگ سرد است، فلان رنگ مرده. اين تعبيرات از كجا می آيند؟ در ذهن انسان، تمام معانی و تعبيرات مثل تار عنکبوت به يکديگر مربوط هستند. اگر به يک كلمه و رنگ بر بخوريم، همراهش ديگر معانی مرتبط به ارتعاش در می آيد. وقتی کلمه‎ی پرستار را می شنویم، در کنارش واژه‎هایی مثل «بیمارستان»، «دکتر» و رنگ «سفید» نیز در ذهن تداعی می شود.

مثالی می زنیم.

خورشيد گرما دارد و چون رنگ خورشيد مايل به قرمز است، تمام طيف رنگی (زرد، نارنجی، قرمز) و هر رنگی كه از خورشيد گرفته شده، رنگ گرم ناميده مي شوند. اين وسط «گرما» واسطه ای بين خورشيد و قرمز است.

و به همین دلیل است که حتی اگر در بازی ای کاملا خیالی که در آن هوا به زیر صفر رسیده، قطعا بازیساز از رنگ های طیف قرمز استفاده نخواهد کرد، حتی اگر فرض را بر این گذاشته که در آن بازی قوانین گرما با قوانین گرمای زمین فرق بکند. همانطور که در بالا اشاره شد، بین واژه ی گرما و رنگ قرمز، یک تار وصل است که هر موقع رنگ قرمز دیده بشود، در کنارش واژه گرما و به مراتب حس گرمی در آدمی به وجود می آید.

در جهان واقعیت، رنگ ها همیشه ثابت نیستند، اما با وجود متغیر بودن شان، هر تغییر معانی ثابتی را می رساند. یک جنگل همیشه سبز نیست؛ زرد، قرمز، قهوه ای هم می شود. اما هر کدام از این رنگهای متغیر، معنی به خصوصی دارند. فقط در خیال است که می شود معانی دیگری به رنگ ها داد.

در دنیای بازی ها، رنگ ها یا با همان معانی واقعی خودشان به کار می روند و یا به دلیل سبک یا ساختار بازی، نیازمند معنایی جدید از رنگ هست. و اینجاست که وابسته به خیال بازی سازان می شود دنیایی نزدیک به دنیای واقعیت ساخت و یا دنیایی خیالی اما همچنان با همان رنگ های واقعی. در هر صورت این رنگ ها هستند که به بازی ها شخصیت می دهند. همانطور که آسمان را به آبی بودنش میشناسیم، هر بازی هم یادآور رنگی در ذهن ما خواهد شد.

این مطلب توسط نویسنده مهمان، مسلم کبیری به رشته تحریر درآمده است.

The post appeared first on .

پنجره و رنگين كمان؛ رنگ در بازی های ویدیویی چه اهمیتی دارد؟