چرا بازی‌های ویدیویی هیچگاه نمی‌توانند هنر باشند؟

 

چرا بازی‌های ویدیویی هیچگاه نمی‌توانند هنر باشند؟

“به قلم راجر ایبرت”

“راجر ایبرت” در سال 1967 به عنوان یک منتقد سینما در مجله “شیکاکو سان تامیز” (Chicago Sun-Times) مشغول به کار شد. او تنها منتقد سینماست که در پیاده رو مشاهیر هالیوود دارای ستاره است و به عضویت افتخاری انجمن کارگردانان آمریکایی نیز درآمده است. او در انجمن فیلمنامه نویسان موفق به کسب جایزه یک عمر دستاورد هنری شده است و از انستیتو فیلم آمریکا و دانشگاه کلورادو نیز مدارکی را به صورت افتخاری کسب کرده است. 

مقاله‌ای که مشاهده می‌کنید مهم‌ترین و بحث‌برانگیز‌ترین مقاله راجر ایبرتِ مشهور در رابطه با دنیای بازی است که در سال 2010 منتشر شد و بحث‌های فراوانی را ایجاد کرد.

چرا بازی‌های ویدیویی هیچگاه نمی‌توانند هنر باشند

من همیشه گفته‌ام که بازی‌ها نمی‌توانند یک هنر باشند، با این وجود همواره پیام‌هایی بی‌شماری دستم می‌رسید که اصرار داشتند یک بازی خاص را انجام دهم و یا حرفم را پس بگیرم؛ اما به هر صورت، قائدتا همچنان معتقدم بازی‌ها هرگز نمی‌توانند هنر باشند. شاید گفتن “هرگز” احمقانه‌ است چون همان طور که “ریک ویکمن” (Rick Wakeman) می‌گوید، زمان بسیار بسیار طولانی است. پس بگذارید بگویم در حال حاضر هیچ گیمرِ در قید حیاتی عمرش به رسیدن بازی‌ها به یک رسانه هنری قد نخواهد داد.

من همیشه این اعتقاد را داشته و گفته‌ام اما چه چیزی من را به بازگشت به این و نوشتن این مقاله سوق داد؟ به اصرار یک خواننده به دیدن یک ویدیو از سخنرانی “کلی سانتیاگو” (Kellee Santiago)، طراح و تهیه کننده‌ی بازی‌های ویدیویی در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی دعوت شدم. او باهوش و مطمئن بود و در صحبت‌هایش به دنبال ثابت کردن این موضوع بود که بازی‌ها هنر هستند اما اون اشتباه می‌کرد.

قبل از اینکه من نقدهای خودم به سخنان سانتیاگو را بگویم باید اعتراف کنم که من یک برتری ناعادلانه در این مناقشه دارم، زیرا من فرصت فکر و تامل را داشته‌ام در حالی که او فی‌البداهه در حین کنفرانس سخن می‌گفت. با این وجود بگذارید به نقد سخنان او و تعاریفی که از هنر ارائه می‌دهد بپردازیم.

او با این جمله شروع می‌کند که “بازی‌ها الآن هنر هستند” اما اعتراف می‌کند که “هیچ کس در این این عرصه نتوانسته اثری درخور مقایسه با شاعران، فیلمسازان و نویسندگان بزرگ را خلق کند”  و من به این لیست نقاشان، سازندگان موسیقی و غیره را اضافه می‌کنم.

او سپس اسلایدی شامل نقاشی‌هایی بر روی دیوارهای غار متعلق به ماقبل تاریخ را نشان می‌دهد و آنرا با آثار معماری سقف ساخته‌ی “میکل آنژ” در کلیسای سیستین مقایسه می‌کند. مقصود او آن است که بازی‌ها هم‌اکنون شبیه آن نقاشی‌ها و غارنگاری‌های اولیه هستند و اینکه من معتقدم آن‌ها تکامل نمی‌یابند بسیار کوته‌فکرانه است.

او سپس می‌گوید سخن گفتن در ابتدا به عنوان هشدار و نوشتن در قالب ثبت وقایع آغاز شد، اما هر دو به مرور زمان به داستان‌سرایی و شعرنویسی تغییر یافتند. اما از دید من حقیقت این است که تکامل سخن به داستان و شعر، مدت‌ها پیش از نوشتار انجام شد و نقاشی‌های غارها نوعی داستان گویی هستند، به طوری که حتی از آن غارنگاری‌ها، “ورنر هرزاگ “(Werner Herzog) در حال ساخت فیلمی سه بعدی است.

هرزاگ معتقد است که نقاشی‌های بر روی دیوار در غار شووه-پن-دارک در جنوب فرانسه را باید بر مبنا زمان و امکانات و شرایط آن دوران سنجید. مواد تشکیل دهنده این غارنگاری‌ها و شکل‌ و نگارها زغال‌سنگ و خاک رس هستند و در پس این شمایل یک شخص یا اشخاصی برای نمایش ژست و فکر خود قرار داشته‌اند که بی‌شک هنرمندانی با استعداد هستند؛ هنرمندان و نوابغی که بدون هیچ پایه و اساسی به میکل آنژ و امثالهم تبدیل نشدند. هر هنرمند بااستعدادی علاقه‌اش به “شکل و شمایلی” که طراحان ماقبل تاریخ در تاریکی می‌کشیدند و هوشی که در پس آن وجود داشت را بخوبی بروز می‌دهد.

سانتیاگو به این نتیجه می‌رسد که شطرنج، فوتبال، بیس بال و یا حتی ماژونگ حتی با وجود قوانین ظریفشان نمی‌توانند هنر باشند. من موافقم؛ اما این به تعریف هنر وابسته است. او می‌گوید دقیق‌ترین تعریف هنر آن است که از ویکی پدیا یافته: “هنر پروسه‌ای از قرار دادن عناصر به صورت عینی در کنار هم است تا احساسات و عواطف را برانگیخته کند.” این تعریف جذابی است، اما شطرنج باز می‌تواند ادعا کند که تجربه‌اش از شطرنج کاملا در این تعریف می‌گنجد و یا فوتبالیست یا تماشاگر فوتبال هم می‌تواند همین ادعا را داشته باشد.

افلاطون از طریق ارسطو، معتقد بود هنر باید به مثابه تقلیدی از طبیعت معنا شود. سنکا و سیسرون هم با او موافق بودند. همچنین ویکی‌پدیا می‌گوید “بازی‌ها با کار، به دلیل پاداشی که دارد و هنر، بدلیل اینکه بیشتر به ابراز ایده‌ها معطوف است، متفاوت‌اند … شاکله‌های اصلی بازی‌ها هدف، قوانین، چالش‌ها و تعامل است.”

اما می‌توانیم تمام روز بنشینیم و با مفاهیم بازی کنیم و برای هر چیزی استثناء پیدا کنیم. برای مثال من به هنر به عنوان خلقت یک هنرمند نگاه می‌کنم. اما کلیسای جامع حاصل کار بسیار از اشخاص فراوان است؛ پس این هنر محسوب نمی‌شود؟ می‌توان در پاسخ این سوال گفت که این بنا حاصل یک هدف و فکر واحد بوده است پس می‌تواند هنر باشد. آیا رقص‌های قبیله‌ای با وجود همکاری یک جامعه، هنر نیستند؟ بله، اما این بازتاب کار چندین رقاص است و در نگاه تکی عمل فردی آن‌ها می‌تواند هنر باشد.

یک تفاوت مشخص میان هنر و بازی‌ها در آن است که در بازی می‌توان برنده شد. بازی‌ها قوانین، امتیازات، اهداف و خروجی دارند. سانتیاگو می‌تواند یک بازی تعلیق‌زا بدون امتیاز و قانون مثال بزند اما من می‌گویم در آن صورت مفهوم بازی کنار می‌رود و به یک نماینده برای داستان تبدیل می‌شود: چیزی شبیه به یک رمان، نمایشنامه، رقص یا فیلم که در آن‌ها نمی‌توان برنده شد، تنها می‌توان تجربه‌شان کرد پس دیگر مفهوم بازی ندارد.

او سخن “رابرت مک کی” (Robert McKee) در رابطه با مفهوم و هدف یک نوشته‌ی خوب به عنوان “انگیختن یک میل یا تاثیر بر روی مخاطب” را می‌گوید اما این هم تعریف درستی نیست زیرا یک نوشته بد هم می‌تواند با این هدف نوشته شود. مسئله این است که سانتیاگو صرفا تعاریفی بر مبنا ذائقه خود را می‌گوید. مثلا می‌توانم ادعا کنم رمان‌های “کورمک مک‌کارتی” (Cormac McCarthy) بسیار تهییج کننده هستند، در شرایطی که “نیکلاس اسپارکس” (Nicholas Sparks) نیز همین حرف را می‌تواند در مورد آثار خودش بزند. اما هنگامی که می‌گویم مک‌کارتی “بهتر” از اسپارکس است و رمان‌هایش آثار هنری‌تری هستند، این قضاوتی بر اساس ذائقه و سلیقه شخصی من است!

سانتیاگو حال برای آنکه به تعریفی از هنر نزدیک شود که کاملا بازی‌ها را شامل می‌شود این جمله را بیان می‌کند: “هنر راهی برای ارائه‌ی ایده‌ها به مخاطب است به شرط آن که درگیرش شوند.

اما چه ایده‌هایی در اثار استراوینسکی، پیکاسو، “شب صیاد”، “پرسونا”، “در انتظار گودو” و … وجود دارند؟ بله، می‌توانیم تفسیر و تاویل شخصی خود را به اثر بچسبانیم اما در این صورت دیگر شما اثر هنری را کنار زدید و براساس ایده‌ها و برداشت خود اهداف هنری شخصی را برداشت کرده‌اید.

دقیقا اینجاست که سانتیاگو دیگر نمی‌تواند تعریف درستی از هنر را ارائه دهد که بازی‌ها را شامل شود. اما آیا تعریف افلاطون برای بحث ما بهتر نیست؟ آیا هنر با تقلید بیشتر از طبیعت بهتر می‌شود؟ تصور من این است که هنر تنها با دید و روح هنرمند است که می‌تواند با تغییر طبیعت اصلاح و بهتر شود. هنرمندان بسیاری، پیکرهای عریان بی‌شماری کشیده‌اند. تمام آن‌ها از طبیعت استفاده می‌کنند. اما بعضی شاهکارند و بعضی افتضاح. چگونه فرق میان این دو را می‌شناسیم؟ شناخت این تفاوت تنها براساس ذائقه ما است.

سانتیاگو اکنون نمونه‌های اثری به اسم Waco Resurrection که در آن گیمر در نقش دیوید کورش، از مکان فرقه‌ی داودیه‌اش در مقابل ماموران اف بی آی محافظت می‌کند، نشان می‌دهد. تصاویر شخصیت اصلی را در حال تقابل با مامورین فدرال براساس قوانین بازی نشان می‌دهد. با وجود آن که گیمر باید ماسک کورِش را بپوشد و همراهانش را به بازی دعوت کند، بازی به نظر یکی از آن گالری‌های تیراندازی بدون محتوا است.

Waco Resurrection شاید بازی خوبی باشد اما پتانسیل هنری بودنش حتی نزدیک به آن غارنگاری‌ها هم نشده است. او از بازی نه به خاطر نشان دادن حادثه‌ی واکو بلکه “احساسی که ما در فرهنگ و جامعه نسبت به آنچه اتفاق افتاد، داشته‌ایم” دفاع می‌کند. با دیدن مستند “Waco: The Roles of Engagement” من در مقابل حرف او بازی را یک شکست در این زمینه می‌نامم. آن مستند جذبه‌ی احساسی و عاطفی بسیاری داشت و من بازی‌ها را بخاطر این جذابیت تحسین می‌کنم، اما آن را هنر نمی‌دانم.

مثال بعدی‌اش، بازی‌ای به اسم Braid بود. این بازی “رابطه‌ی ما با گذشته‌مان را می‌جوید … در بازی با دشمنان روبرو می‌شوید و قطعات پازل را جمع می‌کنید. اما یک نکته اساسی وجود دارد … شما نمی‌توانید بمیرید بلکه شما می‌توانید در زمان به عقب برگردید و اشتاهتان را تصحیح کنید.” در شطرنج این حرکت به بازگردانی معروف است و تمام نظم بازی را خنثی می‌کند. همچنین قانع نشده‌ام که چگونه در مورد گذشته‌ی خودم با بازگرداندن اشتباهاتم در یک بازی چیزی یاد می‌گیرم یا تاثیری می‌پذیرم. او همچنین داستان میان مراحل بازی را تحسین می‌کند، که نثر را به سطح نوشته‌های یک کلوچه‌ی شانس نشان می‌دهند.

به مثال سوم یعنی Flower می‌رسیم. در یک آپارتمان شهری کهنه، تک گلبرگی وجود دارد که گیمر را به مناظر طبیعی می‌برد. بازی درباره‌ی “پیدا کردن تعادل میان عناصر شهری و طبیعی” است. چیزهایی که او نشان داد، بیشتر از یک دکور جالب در سطح کارت‌های تبریک به نظر نمی‌رسیدند. آیا بازی امتیاز دارد؟ او نمی‌گوید. آیا با پیدا کردن تعادل میان شهر و طبیعت، می‌بریم؟ آیا می‌توانیم گلبرگ را کنترل کنیم؟ آیا بازی تعادل ایده‌آل را می‌داند؟ Flower به نظر می‌رسد صرفا در همین حد و حدود باقی می‌ماند.

او می‌گوید این سه اثر تنها بخشی کوچک از بازی‌ها هستند “که مرز ابراز هنرمندانه را درنوردیدند.” به نظر من این مرز هم چنان بدون عبور باقی مانده. Braid “تاثیر بزرگی بر روی بازار” داشته و “یکی پردانلودترین بازی‌های Xbox Live Arcade” است. Flower هم تحسین شده است و به طور کلی تمام بازی‌هایی که سانتیاگو از آن‌ها سخن گفت با “تحسین همگانی” روبرو شدند.

حال او تصاویری از فیلم‌های صامت اولیه مثل سفر به ماه “جرج ملیه” (George Melies)، که “به همان اندازه ساده” بودند نشان می‌دهد. مشخص است که من به خاطر عشقم به سینما معلولم اما ملیه در دید من بسیار پیشرفته‌تر از سه بازی مدرن او به نظر می‌رسد. او امکانات تکنیکی محدودی داشت، اما از دید هنری و خیال پردازی بسیار برتر بود و صرفا در اثرش بر پایه یک ایده سرگردان نمی‌شد و تبدیل به یک کارت پوستال نمی‌گشت.

او می‌گوید این روزها “گیمرهای بزرگسال” به امید بازی‌هایی هستند که به سطح بالاتری از “لذت یا وجد … تزکیه نفس با هنر” برسند. این بازی‌ها (که به نظر او در حال ساختند) “با آمار فروش بالا توسط مخاطبان تقدیر می‌شوند”. تنها راهی که من می‌توانم از بازی‌های او به وجد بیایم و یا از آن لذت ببرم در سود مشارکت فروش خواهد بود!

این سه بازی که نمونه‌های او بودند، امید من برای بازی‌ای که توجه من را به اندازه‌ی کافی برای بازی کردنشان جلب کند بالا نبردند. آن‌ها با کمال تاسف رقت انگیز بودند. باز هم تکرار می‌کنم “هیچ کس داخل یا خارج از این عرصه نتوانسته اثری درخور مقایسه با شاعران، فیلمسازان و نویسندگان بزرگ را به زبان بیاورد”

چرا گیمرها اینقدر به این موضوع که بازی‌ها هنر هستند خود را مشغول می‌کنند؟ بابی فیشر، مایکل جردن و دیک بوتکوس هیچ گاه در مورد بازی‌هایشان به عنوان فرمی از هنر صحبت نکردند و یا “سی هوا چن”، برنده‌ی مسابقه‌ی جهانی ماژونگ در سال 2009…. چرا گیمرها به بازی کردن و لذت بردن از بازی‌هایشان اکتفا نمی‌کنند؟ در این صورت آن‌ها دعای خیر من را دارند، هر چند اهمیتی به آن نمی‌دهند!

آیا آن‌ها نیازی به اعتبار دارند؟ در مقابله با والدین، همسران، فرزندان، شرکا، همکاران و دیگر منتقدان، آیا می‌خواهند نگاه‌شان از صفحه را بالا ببرن و توضیح بدهند “من در حال بررسی هنر بزرگی هستم؟” پس بگذارید آن را بگویند اگر این موضوع خوشحال‌شان می‌کند.

من به سانتیاگو حق کلمه‌ی آخر را می‌دهم. در انتهای ارائه‌اش، او تصویری از شش دایره نشان می‌دهد که با توجه به دانسته‌ام، نشان‌ دهنده‌ی اجزایی هستند که دنیای جدید او یعنی “بازی‌ها به عنوان هنر” را نشان می‌دهند. این دایره‌ها عبارتند از: تولید، سرمایه‌گذاری، انتشار، بازاریابی، آموزش و مدیریت اجرایی. پرونده مختومه است. 

مترجم: محمد تقوی

چرا بازی‌های ویدیویی هیچگاه نمی‌توانند هنر باشند؟