Categoryبازی

چه کنیم تا آینده شغلی خود را به هوش مصنوعی و ربات ها نبازیم؟

چه کنیم تا آینده شغلی خود را به هوش مصنوعی و ربات ها نبازیم؟

همه ما تا به امروز سایه سنگین ربات ها را بر آینده بشر احساس کرده ایم؛ چه زمانی که با مرکز خدمات مشتریان تماس می گیرید و صدایی کامپیوتری را آن سوی خط می شنویم که ما را راهنمایی می کند، و چه زمانی که با دستیارهای هوشمندی همچون سیری، الکسا، کورتانا و اسیستنت ارتباط برقرار می کنیم و در کمال ناباوری، پاسخ هایی هوشمندانه دریافت می کنیم.

هوش مصنوعی بسیاری از مسائل بغرنج پیش روی انسان طی سال های گذشته را حل کرده است.

بدون شک همه ما احساس دوگانه ای نسبت به پیشرفت در این حوزه از تکنولوژی داریم؛ ربات های انسان نما موجوداتی دوست داشتنی هستند که در حوزه های آموزشی و سرگرمی به کمک مان می آیند؛ دستیارهای صوتی تعبیه شده در تجهیزات الکترونیکی بسیاری از نیازهای ما را به سادگی و سرعت هرچه بیشتر برآورده می سازند؛ ماشین های خودران آینده ای عاری از مرگ های دلخراش ناشی از تصادفات رانندگی را نوید می دهند؛ سیستم های یادگیری مبتنی بر هوش مصنوعی و شبکه های عصبی بسیاری از مسایل بغرنج پیش روی انسان در سال های گذشته را حل کرده اند؛ اما از سوی دیگر ماشین های رباتیک در خطوط تولید کارخانه ها، جای نیروی کار انسانی را گرفته اند.

فعالیت های روتین و تکراری در عصر حاضر، به راحتی با ماشین ها قابل اجرا هستند.

دانشگاه اکسفورد در سال 2013 تحقیقی را انجام داد و که در آینده ای نزدیک، بالغ بر نیمی از نیروی کار انسانی با ربات ها جایگزین خواهند شد. مؤسسه مک کینسی نیز در تحقیقی مشابه،  که در حدود 60 درصد از تمامی شغل های موجود در عصر حاضر، حداقل 30 درصد فعالیت های روتین و تکراری وجود دارند که بر اساس تکنولوژی امروزی، به راحتی توسط کامپیوترها و ماشین ها قابل پیاده سازی و اجرا خواهند بود.

تحقیق اخیر مؤسسه فناوری ماساچوست (MIT) با همکاری اقتصاددانان دانشگاه بوستون آمریکا هم این واقعیت تکان دهنده را بیش از پیش برجسته کرد: بین سال های 1990 تا 2007، به ازای بهره گیری از هر ربات، 6 نفر از هر 1000 کارگر شغل خود را از دست دادند و سطح حقوق و دستمزدها نیز به میزان قابل توجهی کاهش یافت.

با توجه به این شرایط، بدیهیست که هر انسانی در کره خاکی نسبت به آینده شغلی خود نگران باشد، اما راه حل چیست؟ کارشناسان می گویند تنها راه کسب برتری بر ربات ها این است که «ویژگی های منحصر به فرد انسانی خود را تقویت کنیم»، اما چگونه؟

«تیم لبرخت» (Tim Leberecht) نویسنده معروف و سخنگوی فعال TED راهکاری موسوم به «انتقام با علوم انسانی» (Revenge of the Liberal Arts) را معرفی کرده که سه روش کاربردی برای افزایش خصیصه های انسانی و حفظ یا بدست آوردن موقعیت های شغلی در عصر شکوفایی هوش مصنوعی را ارائه می نماید. در ادامه با این سه راه آشنا می شوید.

ادبیات و شعر گویی
قریحه ادبی انسان، برگ برنده در رقابت با ربات ها خواهد بود.

«تیم» انسان معاصر را موجودی معماگونه و سردرگم، سرشار از روحیات و خلقیات متغیر می داند. به عقیده او مغز انعطاف پذیر، کنجکاو و سبکبال انسان که به همه جا سرک می کشد، ارزشمند ترین برگ برنده برای مقابله با هجوم ربات ها خواهد بود. پس همین امروز شروع کنید؛ شعر بگویید و توان درک و خلق محتوای ادبی را در خود تقویت کنید.

تفکر عمیق، احساس عمیق تر

اگر به دنبال آموزه هایی باشید که در قالب «تربیت حسی» پرده از اسرار برداشته و شگفتی های عالم هنر، معنا و زیبایی را مقابل چشمانتان به تصویر بکشند، بدون شک پیشرفته ترین هوش مصنوعی نیز نمی تواند شما را تهدید کند. روح خودتان و اطرافیانتان را پرورش دهید. «آلن دو باتن» فیلسوف معاصر سوئیسی-انگلیسی می گوید شغل و حرفه انسان زمانی معنا پیدا می کند که بتواند مایه خوشحالی دیگران را فراهم ساخته و از درد و رنج آنها بکاهد.

کافیست فلسفه بخوانید؛ فیلسوفی که شما را بیشتر به حیرت وا می دارد، بیابید و با عقایدش کلنجار بروید؛ خودتان و او را به چالش بکشید. رمان های عاشقانه بخوانید و فیلم های درام تماشا کنید. اگر احساس اندوه و نومیدی به شما داد یا اینکه به آینده امیدوار شدید، خوشحال باشید؛ چون ربات ها هیچگاه چنین عواطفی را درک نخواهند کرد.

دوستی با هوش مصنوعی

شاید کمی خنده دار به نظر برسد، اما حال که از آینده ای بر محور هوش مصنوعی گریزی نداریم، چه بهتر که AI خوب و دوستانه ای را بسازیم. شرکت بزرگ «اکسنچر» (Accenture) در آینده ای نزدیک، جایگاه های شغلی متعددی برای مربیان و مفسران هوش مصنوعی به وجود خواهد آمد.

پیشرفت هوش مصنوعی، رده های شغلی جدیدی را برای انسان به ارمغان می آورد.

استارتاپ «کموکو» (Kemoko) هم اکنون از نیروی انسانی به عنوان «مربیان همدلی» برای آموزش سیستم یادگیری ماشینی خود استفاده می کند تا در نهایت، دستیارهای دیجیتالی مانند سیری و الکسا بتوانند پاسخ های طبیعی تری را به مخاطب خود ارائه دهند و ارتباط معنادارتری را با او برقرار سازند. از سوی دیگر IBM هم اکنون به استخدام شاعران، نمایشنامه نویسان و فیلسوف ها روی آورده تا به کمک آنها، فرایند گفتگوی طبیعی و منطقی بین کاربران و ابرکامپیوتر واتسون را بر مبنای پلتفرم پردازش شناختی، طرح ریزی نماید.

اگر فکر می کنید این مهارت ها کم اهمیت هستند، آگاه باشید که در آینده ای نزدیک به تنها نقطه قوت آدمی بدل خواهند شد. در جایی که همه کارها به نحو احسن توسط ماشین ها انجام می شوند، تنها برگ برنده در دست انسان، احساسات و عواطفش خواهد بود.

هوش مصنوعی تقریباً هر مهارت تکرارپذیری را در هر سطحی از پیچیدگی و دشواری فرا خواهد گرفت، اما از عهده مهارت های اجتماعی و انسانی همچون ترغیب، همدلی یا تعلیم دیگران بر نمی آید. در واقع ساده ترین توانایی های انسان یعنی آگاهی ضمنی و شهود، در حوزه هوش مصنوعی جایی ندارد.

شاید امروز، تصمیم گیری از روی احساس و باور قلبی و بی توجهی به داده های منطقی باعث اخراج شما از کارتان شود، اما در آینده همین ویژگی به کارتان می آید تا نه تنها شغل خود را حفظ کنید، بلکه موقعیت های بهتری را نیز به دست آورید.

اگر بتوانید شغلتان را در یک جمله توصیف کنید، در آینده آن را به ربات ها خواهید باخت.

«گرد لیونارد» اندیشمند و آینده نگر معروف می گوید «اگر توانستید شغلتان را در یک جمله توضیح دهید، بدون شک در آینده آن را به ماشین ها خواهید باخت.» ربات ها برخلاف انسان، با ابهامات سر و کار ندارند. همه چیز در گرو معنا بخشی و حس افزایی خواهد بود. جالب است بدانید همین حالا، کمپانی مستقر در نیویورک از آموزه های فلاسفه ای همچون هایدگر برای کمک به شرکت هایی نظیر آدیداس، سامسونگ و دیگر برندهای معتبر جهانی استفاده می کنند.

به هر حال علی رغم هیاهوی هوش مصنوعی و پیشرفت ناگزیر آن، انسان هنوز هم ارزشمندترین دارایی شرکت ها و سازمان ها به شمار می رود و همین طور هم باقی خواهد ماند. تحقیق جامع شرکت Korn Ferry به نام «» ثابت می کند که سرمایه انسانی، 2.33 برابر ارزشمندتر از مجموع تمام سرمایه های دیگر (املاک و مستغلات، اموال، فناوری ها و …) است.

بنابراین اگر به حفظ جایگاه شغلی خود علاقه مندید، بهتر است سرمایه های انسانی خود را تقویت کنید؛ شاید «دیپ مایند» گوگل توانسته باشد استاد بزرگ مسابقات Go جهان را شکست دهد، اما هیچگاه یارای رقابت با ما در حوزه «انسانیت» را نخواهد داشت؛ علوم انسانی را فراموش نکنید.

این مقالات ویژه را از دست ندهید:

The post appeared first on .

چه کنیم تا آینده شغلی خود را به هوش مصنوعی و ربات ها نبازیم؟

بررسی بازی Guardians of the Galaxy؛ قسمت اول: نگهبانان کهکشان وارد می شوند

بررسی بازی Guardians of the Galaxy؛ قسمت اول: نگهبانان کهکشان وارد می شوند

مارول دوران طلایی خودش را پشت سر می گذارد و تقریبا دست به هر چه می زند طلا می شود. فیلم ها و سریال هایی که بر اساس قصه های این شرکت بزرگ ساخته می شوند روز به روز قدرت بیشتری پیدا می کنند و چشمان مخاطبین بیشتری را به خود خیره می سازند.

فقط یک جاست که مارول هنوز نتوانسته لیاقت خود را برای تبدیل شدن به یک غول سرگرمی ثابت کند؛ دنیای بازی های ویدیویی. هنوز که هنوز است خالقین شخصیت هایی مانند مرد عنکبوتی و ولورین نتواسته اند جای پای خود را در دنیای گیمرها محکم کنند.

تلاش هایی کرده اند اما اکثرا در جلب رضایت مخاطب ناکام مانده اند. اما Guardians of the Galaxy تل تیل را فعلا نمی توان یک ناکامی دیگر در کارنامه مارول دانست و پتانسیل آن را دارد که هر دو شرکت را به نقطه اوج برساند.

بر خلاف بازی های اخیر تل تیل، Guardians of the Galaxy اثری متفاوت و خاص است. شخصیت دارد و تجربه متفاوتی را برای کاربر رقم می زند. اگر انصاف را رعایت کنیم، توسعه اثری بر اساس قصه های نگهبانان کهکشان کار ساده ای نیست. همانطور که از نام این مجموعه پیداست، با یک قهرمان طرف نیستیم.

Guardians of the Galaxy تل تیل را فعلا نمی توان یک شکست دیگر در کارنامه مارول دانست

در دنیای نگهبانان کهکشان، ۵ پروتاگونیست منحصر به فرد داریم که هر یک داستان و شخصیت خاص خود را دارند. اگر ناخواسته به یکی از آن ها کم لطفی شود، داستان بازی به طور کلی زیر سوال می رود. اما خوشبختانه تل تیل از پس این کار به خوبی بر آمده است و شخصیت پردازی خوبی را در بازی شاهد هستیم.

آنچه انتظار داشتیم برآورده شده است؛ صدای غر غر های راکت همه جا شنیده می شود و همانطور که انتظار می رفت پیتر کوئل، نابغه ای در لباس یک خرابکار دست و پا چلفتی است. گروت هم با تمام آرامشی که در چهره اش دیده می شود، همچنان تمامی احساساتش را با ادای جمله «من گروت هستم» القا می‌کند.

۵ قهرمان اصلی دنیای Guardians of the Galaxy به ترتیب از چپ به راست: راکت، گروت، پیتر کوئل، گامورا و دراکس.

در عین حال گامورا و دراکس هم شخصیت پردازی خوبی دارند و داستان بازی در مواقعی درست و به جایی از قصه آن ها می گوید و به شخصیت شان پر و بال می دهد. با این وجود، مهمترین عاملی که تمامی شخصیت های دنیای Guardians of the Galaxy را به هم پیوند می دهد، قصه ای است که این بار به دست تل تیل نوشته شده.

تل تیل داستان Guardians of the Galaxy را بی مقدمه آغاز می کند و یک راست به سراغ اصل ماجرا می رود. گروه نگهبانان کهکشان حالا مدت هاست که تشکیل شده و آن ها همچنان به دنبال این هستند که بر دشمن دیرینه خود یا همان تانوس نیرومند غلبه و از این راه، شهرتی برای خود دست و پا کنند.

این فرصت هم با ارسال پیامی از سوی نُوا کُرپ برای شان مهیا می شود و نوبت به خود نمایی آن ها می رسد. نُوا کُرپ از رسیدن تانوس به نزدیکی سیاره کِری خبر می دهد و از نگهبانان کهشکان می خواهد که برای غلبه بر او به آن ها ملحق شوند. تیم نگهبانان کهکشان هم که سرشان برای این طور دردسرها درد می کند، شرکت در این ماموریت خطیر را قبول می کنند و راهی سیاره کری می شوند.

تانوس یکی از اصلی ترین شخصیت های منفی دنیای Guardians of the Galaxy

Guardians of the Galaxy اگر چه شروعی طوفانی دارد، اما نمی تواند در ادامه کاربر را سر جایش میخکوب کند

گروه با ورود به سیاره کری به دنبال پیدا کردن ردی از تانوس می گردند. از آنجایی هم که پیدا کردن یک تایتان غول پیکر کار چندان سختی نیست، آن ها خیلی زود تانوس را پیدا می کنند و آماده نبرد با او می شوند. اما دقیقا در همین لحظه تل تیل یکی از بزرگترین اشتباهات داستانی خود را مرتکب می شود.

آن ها تانوس، بزرگترین آنتاگونیست داستان را خیلی راحت از بین می برند و با انجام این کار خیلی سریع از جذابیت قصه خود می کاهند. البته وجود اتفاق های غیر منتظره همیشه امضای اصلی تل تیل بوده و هست. آن ها همیشه با حذف یک شخصیت مهم، کاراکترهای با کیفیت تری را جایگزین می کنند و باعث ایجاد تغییرات گسترده تری در داستان می شوند.

اما متاسفانه تا به این جای کار، شاهد چنین چیزی در Guardians of the Galaxy نبوده ایم. نگهبانان کهکشان توسعه یافته توسط تل تیل، اگر چه شروع طوفانی و خوبی دارد، اما نمی تواند در ادامه اپیزود پیش رو کاربر را سر جایش میخکوب کند. داستان خیلی سریع از تب و تاب می افتد و بزرگترین مشکلش هم کمبود صحنه های غافلگیر کننده است.

حتی معرفی شخصیت منفی جدید هم نمی تواند جذابیت خاصی را به داستان تزریق کند که شاید خود آن را هم بتوان یک نکته منفی به حساب آورد. با این حال قصه تازه تل تیل آنقدر ها هم که فکرش را می کنید بد نیست و برای شروع قابل قبول است.

جذاب ترین ویژگی بازی، شوخی ها و تکه کلام های طنز آمیزش هستند. شوخی ها اغلب به جا و درست انجام می شوند و در لحظه های مهم و بحرانی، لبخندی را روی لبان تان می آورد. شوخی ها مشخصه اصلی Guardians of the Galaxy هستند که اگر نباشند به طور کلی لذت شیرین تجربه قصه های شان خراب می شود.

خوشبختانه تل تیل هم در ارتباط با این موضوع، عملکرد خوبی از خود نشان داده است. با وجود اینکه آثار گذشته تل تیل اکثرا فضایی تیره و تاریک داشته اند، اما آنها در پیدا کردن جای درست برای شوخی کردن موفق ظاهر شده اند و کارشان از کیفیت خوبی برخوردار است.

اگر فکر می کنید که گیم پلی Guardians of the Galaxy بسیار متفاوت تر از دیگر آثار تل تیل است، سخت در اشتباه هستید

در کنار داستان، گیم پلی Guardians of the Galaxy هم راه درستی را در پیش گرفته است. تل تیل اکشن بیشتری به گیم پلی Guardians of the Galaxy اضافه کرده که به نظر تصمیم درستی هم می آید. هر چه باشد شخصیت های بازی همه ابر قهرمان هستند و باید انتظار اکشن بیشتری هم از بازی داشت.

صحنه های دکمه زنی هم نسبت به قبل خیلی جذاب تر شده اند و حس خوبی به کاربر منتقل می کنند. اما اگر فکر می کنید که گیم پلی Guardians of the Galaxy بسیار متفاوت تر از دیگر آثار تل تیل است، سخت در اشتباه هستید.

گیم پلی Guardians of the Galaxy دقیقا همان رویه ای را دنبال می کند که آثار دیگر تل تیل هم دنبال می کردند. حتی در گیم پلی قسمت ابتدایی شاهد انتخاب های تاثیر گذار زیادی هم نیستیم که همین عامل، کمی از جذابیت اپیزود ابتدایی Guardians of the Galaxy کاسته است.

البته با نگاه به یک اپیزود نمی توان در ارتباط با گیم پلی نظری قطعی داد. باید کمی به بازی فرصت بدهیم و عملکرد آن را در قسمت های بعدی بررسی کنیم. به همین منظور در ادامه بررسی ها، بیشتر در ارتباط با گیم پلی صحبت خواهیم کرد. گیم پلی Guardians of the Galaxy تا به اینجای کار خوب است و نمره قبولی دریافت می کند. اما تل تیل باید برای آینده این اثر راه چاره ای پیدا کند و برای جذاب تر کردن آن، کمی بیشتر تلاش کند.

از گیم پلی و داستان که بگذریم نوبت به گرافیک می رسد. شاید جلوه های بصری Guardians of the Galaxy، نقطه عطف کارنامه تل تیل در زمینه گرافیک باشد. گرافیک نگهبانان کهکشان به شدت از تمامی آثار توسعه یافته تل تیل، یک سر و گردن بالاتر است.

مهمترین نکته مثبت جلوه های بصری هم در چیزی مشاهده می شود که سال هاست در آثار این شرکت به دنبالش می گشتیم. حالت و فیزیک ضعیف چهره کاراکترها بزرگ ترین مشکلی بود که آثار تل تیل با آن برای مدتی طولانی دست و پنجه نرم می کرد.

گروت چیزی به جز «من گروت هستم» بلد نیست. اما چهره اش به تنهایی گویای تمامی احساسات و عواطفش است.

اما خوشبختانه وضعیت چهره ها در Guardians of the Galaxy بسیار بهبود یافته و حالا می توانیم با احساسات موجود در چهره کاراکترها، ارتباط بیشتری برقرار کنیم. در کنار فیزیک چهره ها، کیفیت بافت ها هم بسیار ارتقا پیدا کرده اند و زیبایی خاصی به دنیای بازی بخشیده اند.

در کل همه چیز در ارتباط با گرافیک Guardians of the Galaxy مثبت است و نمی توان ایراد خاصی به بازی وارد کرد. اما نکات مثبت Guardians of the Galaxy به گرافیک بهبود یافته بازی ختم نمی شود. موسیقی های به کار رفته در Guardians of the Galaxy هم به شدت خوب هستند.

سرآمد تمامی آن ها هم Livin’ Thing از  Electric Light Orchestrah است که خیلی خوب روی بازی نشسته و حس دلنشین تجربه بازی را دو چندان می کند. در کل توسعه اثری بر پایه داستان های مجموعه Guardians of the Galaxy تصمیمی جاه طلبانه از سوی تل تیل بود که خوشبختانه سربلند از آن بیرون آمد.

Guardians of the Galaxy را حتی می توان یکی از بهترین بازی های تل تیل نامید و نام آن را هم تراز با دو اثر خوش ساخت The Wolf Among Us و فصل ابتدایی The Walking Dead دانست. بازی نگهبانان کهکشان عاری از خطا نیست، اما نسبت به دیگر آثار اخیر تل تیل کیفیت خوبی دارد و می تواند تا اندازه ای جذابیت را به بازی های این شرکت بازگرداند.

تا به این جای کار که Guardians of the Galaxy عملکرد خوبی از خود نشان داده است. اما راه زیادی برای تصمیم گیری نهایی در مورد این اثر باقی مانده و باید ببینیم که در طی چند ماه آتی.، تل تیل چه آینده ای را برای بازی جدید خود رقم خواهد زد.


  • پیشرفت کیفی گرافیک و جلوه های بصری
  • شخصیت پردازی خوب کاراکتر های اصلی
  • استفاده درست و به جا از شوخی ها
  • دکمه زنی ها
  • بهبود وضعیت فیزیک و حالت چهره کاراکترها
  • استفاده ازموسیقی های به شدت بی نظیر
  • داستانی که زود جذابیتش را از دست می دهد
  • گیم پلی دست نخورده آثار تل تیل

The post appeared first on .

بررسی بازی Guardians of the Galaxy؛ قسمت اول: نگهبانان کهکشان وارد می شوند

پیش نمایش بازی Prey؛ تخیل سیاه

پیش نمایش بازی Prey؛ تخیل سیاه

میزان تاثیر گذاری واقعی یک بازی، سال ها بعد از انتشار آن مشخص می شود. زمانی که نقد ها و دیدگاه ها به دور از هایپ اولیه صورت می گیرد و تاثیر خود بازی قابل مشاهده است.

عناوینی همچون هف لایف و یا بایوشاک در زمره این بازی ها قرار می گیرند. چگونگی این ماندگاری طولانی مدت به کیفیت و دقت در پردازش به جزییات است.

اگر سازندگان کارشان را به خوبی انجام داده باشند، بی اختیار پایه گذار نسل بعدی بازی ها می شوند و کار آن ها مورد تقلید قرار می گیرد و کار آن ها به دیگر سازندگان الهام می بخشد.

بازی های الهام گرفته شده اگر خیلی صریح، عمل ایده برداری را پیاده کرده باشند، باید به طور تمام و کمال آن ها را بهبود ببخشند. وگرنه در گرداب تکرار و تقلید گرفتار می شوند و به ناچار شکست می خورند.

ولی در سوی دیگر اگر بتوانند ایده های پیشین را به صورت جلا داده شده و در بستر گیم پلی و داستانی مهیج بیاورند، با ریسک کمتر نسبت به رقبای خود به موفقیت دست می یابند.

اکنون نیز در شرف انتشار نسخه دوم از عنوانی قدیمی هستیم که از ریشه اصلی خود دور شده است و دست به پردازش ایده های دیگر بازی های هم دوره نسخه اولش و حتی محصولات موفق دوره های بعدی آن زده است.

عنوانی که به دیدگاه خیلی ها آن قدر که باید مورد توجه قرار نگرفت و شایسته بیشتر از آنچه به دست آورد بود. این عنوان به علاوه ی اتمسفر متفاوت، حال سازندگان و تهیه کنندگان جدیدی نیز به خود می بیند. کمپانی بزرگ بتسدا مسئول نشر و آرکین استودیو مسئول ساخت دومین نسخه از سری Prey شده اند.

قربانی

صبح یک روز آفتابی از خواب بلند شده؛ تخت گرم و نرمتان را ترک می کنید. در آپارتمان مجلل خود مشغول به انجام امور روزانه معمول مانند چک کردن ایمیل ها و پس از آن آماده شدن برای رفتن به محل کار می شوید.

محل کار شما یک ساختمان فوق مدرن با دستگاه های عجیب و غریب است که بیشتر به یک آزماشگاه بزرگ شباهت دارد. کم کم می فهمید که کار شما، ایستادن درون یکی از همان ماشین های بزرگ و پیروی از آزمایشاتی است که محققین به شما محول می کنند.

همه چیز به خوشی تمام می شود و شما یک روز کاری را پشت سر گذاشته اید و به خانه برمی گردید. حال تمام این مراحل تکرار می شود؛ در همان زمان و در همان روز بیدار می شوید و ادامه ی ماجرا.

اما زمانی که شما در دستگاه قرار گرفتید این بار شاهد حادثه ای وحشتناک هستید. اشیا دور و بر محققین به شکل یک هیولای سیاه ظاهر شده و آن ها را به خاک و خون می کشد و شما در تمام این مدت شاهد این صحنه هولناکید.

دوباره در همان زمان و در همان روز بیدار می شوید و می فهمید تمام چیزی که دیده اید تنها یک کابوس بوده. اما فکر به این کابوس باعث تشویش افکار شما می شود و صفحه ی ایمیل هایتان که تمامی پیام هایش حاوی متن «شما در خطر هستید» هیچ کمکی به آرام شدن شما نمی کند.

همین ناآرامی موجب گشت و گذار شما در گوشه و کنار خانه می شود و در همین حین شما به راز بزرگتری پی می برید: شما در زندگی واقعی نیز یک دست آویز آزمایشگاهی هستید و در تمام مدت قربانی بوده اید.

در واقع تمام زندگی شما دروغ است و خانه و وسایل و لباس هایتان و… بخشی از یک آزمایش بزرگتر است. شما در تمام مدت قربانی چند محقق بودید و حالا باید برای رهایی خود بجنگید.

در پس تلاش شما برای بقا در راه فرار، راز بزرگتری برای شما برملا می شود. موجودات خیالی که در خواب دیدید در واقعیت وجود دارند و به آن ها «کابوس» می گویند. کابوسی که در بیداری می بینید و آن ها دست پرورده همان محققین خودخواهی هستند که شما را به موش آزمایشگاهی خود تبدیل کرده بودند.

ولی حالا آن ها نیز، خود قربانی ساخته خود شده اند. این شروع گیرا و مهیج، آغاز ماجرای بازی است. این داستان نشان دهنده ی یک بستر مناسب برای پرورش ایده های بیشتر است.

باید امیدوار باشیم که ضرب آهنگ و روایت داستان در طول بازی، به روانی چند دقیقه آغازین باشد تا بتوانیم بعد از شکست نسخه جدید مس افکت با عنوان اندرومدا، شاهد یک داستان قوی در ژانر علمی-تخیلی در این نسل باشیم.

کابوس، چسب، آچار

اگر شماره قبل را تجربه کرده باشید حتما می دانید که سلاح اصلی کاراکتر همانند سری هف لایف، یک ابزار است: آچار شلاقی. این رسم هنوز حفظ شده تا بازی زیاد از ریشه های خود فاصله نگیرد.

اگرچه این بار دشمنان از جنس «کابوس» هستند و برای مقابله با دشمنان جدید، سلاح جدید مورد نیاز است. همانند سری هف لایف و سلاح جاذبه ای معروفش، در اینجا نیز یک سلاح منحصر به فرد به شما داده می شود؛ سلاحی که هم در مبارزات و هم در حل معماها به کار می آید: تفنگ چسبی.

با استفاده از این تفنگ می توانید دشمنان خود را در چسب غوطه ور کنید و قدرت حرکت را از آن ها سلب کنید و این فرصت را به خود بدهید تا با فراغ بال با آچار شلاقی به خدمت آن ها برسید. همچنین می توانید به کمک آن، حفره های مورد نیاز را پوشش دهید و یا برای بالا رفتن از اجسام برای خود جای پا درست کنید.

در کل ایده کار با آن جالب به نظر می رسد و می تواند به یکی از سلاح های منحصر به فرد تاریخ بازی های ویدیویی بدل شود. در کنار این اسلحه ها، سلاح گرم و سرد دیگری نیز وجود دارند که شما دست خالی به مصاف هیولاهای تاریکی نروید.

البته در همان ابتدای کار مشخص می شود که بازی سعی بر آن دارد تا دست شما را در انتخاب های تان باز بگذارد تا نحوه پیشروی را خودتان انتخاب کنید؛ اینکه می خواهید با هر دشمنی خودتان را به چالش بکشید و یا پا به فرار بگذارید و از مبارزه امتناع کنید.

از همین جا است که وجود المان های سبک نقش آفرینی نمود پیدا می کند و نشان می دهد که بتسدا حتی در بازی اکشن اول شخص خود نیزدست رد  به سینه عناصر سبک مورد علاقه ی خودش، یعنی نقش آفرینی، نمی زند.

البته این عناصر به همین موضوع محدود نمی شوند وجود درخت پیشرفت با زیر شاخه های متنوع و همچنین وجود پایان های متنوع، همگی دست به دست هم می دهند تا بتوان به راحتی این عنوان را زیر پرچم سبک نقش آفرینی نیز بپذیریم. به همه این ها نبود بخش چند نفره را هم اضافه کنید تا میزان تعهد سازنذگان به بخش داستانی را بیشتر درک کنید.

صد البته برای چنین بازی ای با ارزش تکرار بالا و طولانی، نبود بخش چندنفره نه تنها ضعف محسوب نمی شود، بلکه حتی می توان آن را به فال نیک گرفت و امید به عرضه عنوانی بسیار با کیفیت داشت.

نور، صدا، تاریکی

از لحاظ بصری به رسم دیگر بازی های بتسدا، با شاهکاری از جنس گرافیک طرف نیستیم؛ اما بازی به اندازه کافی خوب به نظر می رسد تا چندین ساعت به آن نگاه کنید و از آن خسته نشوید.

داستان بازی همانند سری بایوشاک، در سازه های شهری با اتمسفری تاریک و مرموز پیگیری می شود. این فضا ها کاملا حس تعلیق و تاریکی ذاتی بازی را به شما انتقال می دهند و از نظر گرافیک هنری سنگ تمام می گذارد.

در این تجربه چند دقیقه ای از بازی، شاهد و شنونده افکت های صوتی بی نقص و صدا گذاری خیلی خوبی بوده ایم. موسیقی نیز با محیط داستان و گیم پلی هم خوانی دارد و موجبات تعلیق و اضطراب را به خوبی فراهم می کند.

طعمه، شکارچی می شود

تمام چیزی که از این عنوان دیده ایم تا به اینجا بسیار راضی کننده و مطلوب بوده است. اگر تمام بازی مانند همین چند دقیقه آغازی خوش ساخت و با کیفیت باشد، می توان انتظار یک بازی به یاد ماندنی و با کمی خوش بینی، یکی از مدعیان کسب عنوان بهترین بازی سال را از آن داشت.

فعلا چند روز فرصت دارید تا خود را آماده شکار هیولاهای ناشناس دنیای Prey بکنید و از تجربه یکی از عنوان های خوش ساخت امسال لذت ببرید.

The post appeared first on .

پیش نمایش بازی Prey؛ تخیل سیاه

بازی The Lord of The Rings Online ده ساله شد

بازی The Lord of The Rings Online ده ساله شد

برای افرادی که به سبک MMO علاقه دارند، The Lord of The Rings Online جز آن دست از بازی‌هایی بود که در کنار WoW آنها را سرگرم می‌کرد.

این بازی ده سال پیش با هدف جایگزنی WoW در بازار منتشر شد اما هیچوقت به هدف خود نرسید اما تعداد زیادی از گیمر‌ها هنوز به تجربه این بازی می‌پردازند. شرکت سازنده به خاطر تشکر از حمایت گیمر‌ها رویدادی جدید در بازی برای جشن ده سالگی این بازی به راه انداخته است.

این رویداد از روز 15 آپریل شروع شده و شامل آیتم‌ها، موسیقی و … مختلف می‌شود. البته در واقع می‌توان گفت که رویداد اصلی از 20 آپریل آغاز شد. جایی که گیمر‌ها هدایای خود را دریافت کردند. این هدایا بر اساس نوع اکانت VIP یا Premium فرق می‌کند. The Lord of The Rings Online اولین بازی MMO بود که سیستم پرداختی خود را در میانه راه به Free-to-Play تغییر داد. همچنین به مناسبت این جشن ماموریت‌های جدیدی به بازی اضافه شده است که تا روز 13 جولای (22 تیر) در دسترس خواهند بود.

بازی The Lord of The Rings Online ده ساله شد

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier قسمت سوم؛ تصمیم گیری مهم

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier قسمت سوم؛ تصمیم گیری مهم

قسمت سوم از فصل سوم، یک کلیشه تمام عیار ولی در عین حال خوش ساخت و هیجان انگیز است که جایگاه خودش را در دل مخاطب پیدا می کند اما بارها و بارها در صورت مخاطب فریاد می زند که بیشتر از یک کلیشه جذاب نیست.

کارگردانی خوب صحنه ها، موسیقی خاطره انگیز، روایت سریع و تند داستان که البته گاهی با صحنه های احمقانه همراه می شود از ویژگی های برجسته قسمت سوم The Walking Dead: A New Frontier هستند.

اگر دو قسمت ابتدایی را بازی نکرده اید، ادامه مطلب حاوی نکات داستانی است که لذت تجربه بازی را برایتان خراب می کند.

یکی از بهترین لحظات قسمت سوم، زمانی است که موسیقی های فصل اول را می شنوید. فصل اول بازی با صحنه های غم انگیز بسیاری که داشت، نیازمند موسیقی قدرتمندی هم بود که به دست موزیسین توانمندی هم ساخته شده بود.

وقتی آن قطعه غم انگیز در لحظه ای مناسب در این قسمت پخش می شود، دوست دارید چشمان تان را ببندید و مروری کنید بر همه خاطراتی که با این بازی و شخصیت هایش داشتید (آن هایی که با فصل اول بازی خاطره دارند می دانند چه می گویم).

کارگردانی خوب صحنه ها، موسیقی خاطره انگیز، روایت سریع و تند داستان از ویژگی های قسمت سوم هستند.

برتری مدیوم بازی های ویدیویی بر دیگر رسانه ها نظیر تلویزیون، سینما و کمیک آن است که شما خودتان همه چیز را کنترل می کنید. اگر شخصی را می کشید می گویید فلان شخص را کشتم. اگر کسی به خاطر اشتباه شما کشته می شود، خودتان را مقصر این اتفاق می دانید.

و در واکینگ دد پر است از این سوژه ها. همین باعث می شود که با یک موسیقی روح تان پرواز کند و به یاد خاطرات فصل اول بیافتید. در این فصل هم انتخاب ها بسیار است. می کشید یا می بخشید؟ می گذارید تبدیل به یک واکر شود و یا مغز او را متلاشی می کنید تا انتقام شایسته ای گرفته باشید؟

انتخاب های شما، بسته به حال درونی خودتان دارد. شاید شما هم مثل من احساس کنید متلاشی کردن مغز انتخاب بهتری باشد و شاید هم نه، به اندازه ای رعوف هستید که می بخشید.

اما فراموش نکنید اعتماد کردن ها گاهی اوقات به قیمت از دست دادن یکی از همراهان شما تمام می شود. در فصل سوم، نویسندگان داستان به خوبی این مسئله را منتقل می کنند اما بهتر است که چندان هم خیالاتی نشوید که کوچکترین دیالوگ ها ممکن است که تغییری در خط داستان ایجاد کند.

برتری مدیوم بازی های ویدیویی بر دیگر رسانه ها آن است که شما خودتان همه چیز را کنترل می کنید.

Telltale Games هنوز هم در مسئله ایجاد چندین خط داستانی و تاثیرگذاری انتخاب های یک فصل بر فصل دیگر چندان ماهر و چیره دست نشده و آنچه در ابتدای بازی مبنی بر تاثیرگذاری انتخاب هایتان در آینده به شما گفته می شود نه بیانگر حقیقت است و نه دروغی واضح؛ شاید یک باور بین این دو.

اما آیا تجربه این اپیزود می تواند شما را به خرید این فصل متقاعد کند یا خیر؟ اگر از طرفداران مجموعه واکینگ دد هستید و از نگاه شما سریال و کمیک ها فوق العاده هستند، تجربه هر سه فصل از این بازی نیز تا به اینجای کار واجب محسوب می شود.

فصل سوم هیچ تغییر بزرگی به خود ندیده و راستش را بخواهید، هیچ حرف جدیدی هم برای گفتن ندارد که شما را انگشت به دهان بگذارد. فقط باید از داستان جدیدی که روایت می شود، در همان بستر کهنه لذت ببرید و فراموش کنید که Telltale Games دیگر مانند گذشته خلاق نیست.

در واقع داستان حرف اول و آخر را می زند. اگر عاشق کلمنتاین هستید و از دنبال کردن ماجراها و دردسرهایی که او در آن ها گیر کرده هیجان زده می شوید، فصل سوم هم تا به اینجای کار بسیار خوب پیش رفته.

فصل سوم هیچ تغییر بزرگی به خود ندیده و راستش را بخواهید، هیچ حرف جدیدی هم برای گفتن ندارد.

حضور کلمنتاین بسیار کم رنگ شده و نقشی به مانند گذشته ندارد. در دو قسمت ابتدایی او فقط حضور داشت و نمی دانستیم ارتباط دقیق او با داستان خاویر و خانواده اش چیست اما به محض حضور برادر بزرگ تر خاویر در داستان، همه چیز تغییر می کند.

کلمنتاین دلیلی برای حضور می یابد و نقشی به مراتب پر رنگ تر از قبل پیدا می کند. او حالا فرصتی دارد تا داستان خود را تعریف کند و بگوید چه بر سر AJ آمد. پس از همه این جریانات و وقتی که در قسمت دوم متوجه می شویم کلمنتاین هم زمانی عضو گروه New Frontier بوده، داستان جذاب تر می شود و ریشه های داستان کمی عمیق تر می شوند.

با این حال اما فصل سوم از یک مشکل بسیار بزرگ رنج می برد که شاید در دو قسمت بعدی با سورپرایزهای هیجان انگیزی برطرف شوند. به جز کلمنتاین، هیچ شخصیت کلیدی دیگری از دو فصل قبلی در فصل سوم حضور نداشته و این یعنی آنچه در دو فصل پیشین کاشته شده بود، بی نتیجه مانده.

به جز کلمنتاین، هیچ شخصیت کلیدی دیگری از دو فصل قبلی در فصل سوم حضور ندارد.

عده زیادی کشته شدند، عده زیادی هم زنده ماندند. برخی از فصل اول هنوز هم زنده هستند و برخی دیگر هم در فصل دوم به داستان آمدند اما هیچ اثری از آن ها در سه قسمت ابتدایی فصل سوم نبوده که این یک شکست پذیرفته شده برای نویسندگان داستان است.

ساعت ها وقت گذاشتیم تا با تک تک آن ها خاطراتی را در ذهن خود ثبت کنیم و حالا می بینیم که هیچ یک از آن ها به جز کلمنتاین ارزش آن را نداشته اند که در فصل بعدی نقشی پر رنگ ایفا کنند.

احتمالا در انتهای فصل سوم هم همین اتفاق برای خاویر، اعضای خانواده او و تمام کسانی که در میانه راه کلمنتاین آن ها را شناخت رخ می دهد و به یک باره محو می شوند تا کِلِم در فصل چهارم دوستان جدیدی پیدا کند و همه ماجراها از نو با افرادی جدید مرور شود.

در سریال و کمیک بوک های واکینگ دد، شخصیت ها می آیند و می روند.

این مسئله به هیچ وجه دوست داشتنی نیست، خصوصا حالا که شاید در حد 5 دقیقه در هر قسمت کنترل کلمنتاین را به دست داریم. گویا در فصل جدید همه چیز دور ریخته شده و کلمنتاین از صدقه سر محبوبیتش فقط مانده؛ مگرنه هویت زامبی ها گویا ارزشمندتر از همه کاراکترهای قبلی بوده و واکینگ دد یعنی همین.

حتی در سریال و کمیک بوک های واکینگ دد، شخصیت ها می آیند و می روند اما تعداد قابل توجهی از آن ها می مانند و نقششان را در داستان می بینیم. اگر یکی از آن ها کشته می شود واقعا شوکه و ناراحت می شویم اما در فصل سوم این بازی، تنها کشته شدن یک دختر بچه بی گناه که لحظه برخورد گلوله به سرش، لبخند به لب دارد می تواند شما را ناراحت کند.

هیچ تعهدی به شخصیت ها وجود ندارد و آن ها فقط آمده اند تا در کنار کلمنتاین یک داستان هیجان انگیز دیگر را روایت کنند و بروند؛ گرچه این داستان واقعا هیجان انگیز است و دلتان نمی خواهد یک لحظه چشم از آن بردارید.

به عنوان یکی از منتقدین درجه یک فعالیت های اخیر کمپانی Telltale Games باید بگویم که The Walking Dead: A New Frontier اگرچه یک پیشرفت بزرگ به حساب نمی آید اما دست کم بازی خوبی برای تجربه یک داستان خوب به حساب می آید و ضعف بازی های اخیر این شرکت در آن بسیار کمرنگ است.

اگر به دنبال بازی های خوب داستان محور می گردید، هر سه فصل از بازی The Walking Dead، ساخته استودیو Telltale Games انتخاب های مناسبی هستند (در مورد فصل سوم، فقط تا قسمت سوم که تاکنون منتشر شده می توانیم حرف بزنیم و نه بیشتر).


  • موسیقی بازی شما را به یاد فصل اول می اندازد
  • سرعت پیشرفت داستان
  • غیر منطقی بودن برخی اتفاقات در روند داستان

The post appeared first on .

بررسی بازی The Walking Dead: A New Frontier قسمت سوم؛ تصمیم گیری مهم